ماجرای دیروز و رییس جمهور در ژنو و خروج ملت از سالن مرا یاد چیزی انداخت. چیزی که همه حتی من- مدعی هستیم داریم ولی نداریم . دیشب تا 11 شب سر کار بودم و داشتم این سخنرانی را هم زنده نگاه می کردم . همان موقع که یک نفر با یک کلاه مضحک پرید وسط و بعدش هم ملت رفتند بیرون ناگهان ترسیدم . راستش دلم بطرز بی سابقه ای برای رییس جمهور سوخت . جالبست که به آستین کت نیکلاس که پهلوی من نشسته بود زدم و گفتم هی نیک ، اینجا را نگاه کن . نگاهی انداخت و با اینکه کنجکاو شده بود و خنده اش هم گرفته بود گفت سیاست یعنی این و من فکر کردم چقدر همیشه از سیاست بدم می آمده است.
اما بعد به اینکه همه می گوییم می توانیم ببینیم کسی مخالف ما حرف می زند ، فکر کردم و دیدم همه اش حرف است . خوب من خودم همین ادعا را دارم . ولی مطمئن نیستم قابلیت آنرا هم داشته باشم. چند روز پیش برای موضوعی به کسی تلفن زدم و خواستم فرد دیگری را به او معرفی کنم . نفر اول از نفر دوم با لقب زشتی یاد کرد که صد البته هیچ دلیلی هم برای این کار نداشت . من هیچ نگفتم فقط به او گفتم هرطور که میلش است و دقیقا مسئله همین جاست . به مادر گفتم خواستم دهان به دهان او نگذارم . ولی آیا همیشه باید ساکت ماند ؟ به بهانه اینکه دهان به دهانش نگذاریم ؟ و با او بحث نکنیم؟
همان دیشب وقتی که ملت داشتند چای می نوشیدند رفتم بیرون . نزدیک بود بعد از این همه روی صندلی نشستن و مانیتور را نگاه کردن خل بشوم . چشمهایم که دیگر غیلی ویلی می رفت . رفتم و ایستادم پیش یکی دو تا خانم و سه تا آقایی که داشتند بحث دینی می کردند. یکی شان داشت راجع به پیامبر حرف میزد و مرتب می گفت "محمد" انگار که پسرخاله اش باشد . می گفت من به آ.خوند.ها فحش خانواده هم می دهم ( البته او کلمه دیگری بکار برد) و من؟ چیزی نگفتم . بخصوص سر آنکه پیامبر را با اسم کوچک صدا می کرد و خوب ، گاهی شما می گویید حسین (ع) ولی در لحن شما احترام است . یعنی اسم کوچک او را بکار می برید یا حتی دیده ام بعضی می گویند " علی جان " . اشکالی ندارد. دارند از روی علاقه شخصی صدایش می کنند که عایرادی ندارد. من خودم در متنی که برای روز عاشورا نوشتم بارها اسم امام سوم را به همان صورت نام کوچک بکار بردم اما اینجا مسئله فرق می کرد ....
هیچ احترامی در لحنش نبود و من هیچ نگفتم . به خودم گفتم اگر قبول داری تحمل شنیدن صدای مخالف را داری بیاست و گوش کن چه می گوید. ایستادم و در سکوت گوش دادم . ولی احساس می کنم منفعل بودم . البته یک چیز هست . دوست ندارم با آقایان بحث کنم . چون بعضی هایشان عادت دارند بحث را طول بدهند و سفسطه بافی کنند . یا دست آخر - توی دلشان- بگویند چه دختر زبان درازی !
من هم که از آسمان ریسمان بافی و طول دادن هرچیزی بدم می آید حال شروع و باز کردن بحث را ندارم که جمع شدنش به طول بینجامد .
اما...... از خودم خوشم نمی آید ..... گاهی به خودم می گویم به تو ارتباطی ندارد .!!! تو مسئول درست کردن دیگران نیستی یا اینکه آنها را از اشتباهات احتمالی شان بیرون بیاوری . اصلا تو کی هستی یا خودت چی می دانی که بخواهی دیگران را راهنمایی کنی ؟ بخصوص در مواجهه با افرادی که هم تیپ من نباشند که بیشتر رعایت می کنم که چیزی نگویم . اما این از روی ترس نیست. بعد گاهی می گویم پس" امر به معروف" که می گویند یعنی چه ؟ مسلما امر به معروف این نیست که خانم موهایت را بکن تو! ( که من این یکی را هرگز انجام نداده ام . به واقع از ترس . که مبادا طرف به من بگوید : به تو چه ؟ ) و البته به این دلیل که احساس می کنم این روز ها که همه ملت با سواد !!!! ماشا الله یکی یک لیسانس یا یک فوق لیسانس ابلهانه در دست دارند ( بی احترامی به دارندگان محترم نشود ) دیگر حجت بر همه تمام است . رادیو ، تلویزیون ، این همه کتاب ، سخنران ، واعظ ، مقاله و اینترنت دیگر جایی برای بهانه آوردن عده ای باقی نمی گذارد که بگویند کسی به ما نگفت یا نفهمیدیم و بنابر این احتیاجی به گفتن امثال من نیست . اما این دلیلی برای فرار کردن از بار مسئولیت نیست ؟ آیا مطمئنیم آنها می دانند ؟ آیا وظیفه ما گفتن است؟ ما که وکیل آنها نیستیم .
دقیقا به همین دلیل دی شب هم چیزی به آن آقای محترم نگفتم که حتی داشت در لحظه ای مشروعیت تولد پیامبر را هم زیر سوال می برد.( البته گفت یک سیاه پوست در لندن این را از او پرسیده ) ولی بهرحال مهم این است که من هیچی نگفتم . از روی محافظه کاری ؟ ترس ؟ بی اطلاعی ؟ انفعال ؟ خودم هم نمی توانم دلیل درست بیابم . فکر نکنم بی اطلاعی بوده باشد . پس چه ؟ بقیه ؟
حالا بعد از گذشت یک نیمه روز فکر می کنم باید به او می گفتم که طبق آیه قرآن : " پیامبر پدر هیچ کدامتان نیست. بنابر این هنگام صحبت با او احترامش را نگه دارید" - سوره احزاب.
باید به او می گفتم " محمد " خالی نامیدن پیامبری که طبق قرآن بهترین و برترین اخلاق را دارد و با این لحن صحبت کردن از او درست نیست . اما نگفتم و از همین لجم می گیرد. از بلاهت خودم . احساس می کنم در حق پیامبر (ص) جفا کردم. ! باید به عنوان یک مسلمان که مدعی مسلمانی است از پیامبرم دفاع می کردم.
مسئله دقیقا همین است. من تحمل کردم و صدای مخالف را گوش دادم ولی کاری برای رفع اشتباه صدای مخالف انجام ندادم . منفعل ایستادن خیلی بد است . خب حالا فایده شنیدن این صدای مخالف وقتی هیچ کاری برایش انجام ندهی چیست ؟ امروز هم همان آقا را دیدم و با او مثل همیشه محترمانه سلام و احوال پرسی کردم حتی نگاهم هم به او عوض نشد ، چون برای کارش احترام قائلم . بعلاوه من هرگز بی ادبی از او ندیده ام و دیروز هم لحنش کمی بی ادبانه بود نه حرفهایش . ولی آیا این درست است که باید صدای مخالف را تحمل کنیم؟ اگر کردیم چه چیزی به ما اضافه می شود ؟ اگر نکردیم چه ؟ برچسب تعصب می خوریم؟ آیا برچسب متعصب خوردن خیلی بد است ؟
جایی از قول برتراند راسل خواندم که" اگر می خواهید متعصب یک جانبه نگر نمانید نظرات مخالفین خود را بخوانید که بدانید عقاید آنها چیست " این درست ولی کار سختی است واگر کار سختی است و صحیح ، پس چرا همان آدمهایی که برتراند راسل هم متعلق به جامعه آنها است این کاررا هرگز انجام نمی دهند ؟ و دیروز انجام ندادند ؟ یا شاید هم دعوا برسر لحاف ملا نصرالدین است که یک بچه بی تربیت نامشروع به نام اسراییل باشد ؟
Posted by Freshteh Sadeghi. فرشته صادقی