Wednesday, July 16, 2008

وعده یاری خدا

قصد داشتم امروز راجع به موضوع دیگری بنویسم اما از آنجا که امروز روز آزادی رزمندگان حزب الله بود موضوع را عوض کردم.
اما : خدا توی قرآن می گوید " ای اهل ایمان اگر خدا را یاری کنید او شما را یاری می کند "
جایی دیگر به پیامبر می گوید تو نبودی که تیر را انداختی بلکه خدا بود و جایی دیگر به یاران پیامبر وعده می دهد اگر مقاوم باشند بجای 3000 فرشته که با آنها در روز بدر مسلمانان را یاری کرد با 5000 فرشته یاری می کند.
اما آیا این حرفها ، این کلمات قرانی و مثالها برای عصر پیامبر بود؟ پس حال چه میشود؟ حزب الله لبنان مثال خوبی است از این وعده ها. نمی خواهم وارد فاز سیاسی و اینکه چه کسی آنرا با چه هدفی تاسیس کرد( که اظهر من الشمس است که ایران بود!) اما فقط اینرا می خواهم بگویم که حزب الله واقعا نمونه یاری خداست. ممکن است بعضیها به حرف من خرده بگیرند که نه ! چون سازمانی سیاسی است و جنگ راه انداخت و سرباز ربود ( که همه آنها دلایلی خودش را دارد و در مقالی دیگر می گنجد) اما همه حرف من اینست که : خدا یاری می کند. باید فقط به او و وعده هایش ایمان داشته باشیم و چون عقل داده که بنسنجیم می توانیم ببینیم کجا خدایی عمل کرده ایم و کجا غیر خدایی و اگر خدایی عمل کرده ایم مطمئن باشیم که او همراهمان است و بقول حضرت حافظ : دل قوی داریم که بنیاد بقا محکم از اوست.
بهرحال حسن نصرالله به وعده هایش تا کنون عمل کرده است و این برای مردی عرب مایه افتخار است چون سالها بود در میان اعراب هیچ منجی ای در حد و قامت نصر الله ظاهر نشده بود و محبوبیت او در بالاترین حد است. جایی خواندم حتی مردم و افکار عمومی اسراییل حرفهای حسن نصرالله را بیشتر از رهبران خودشان قبول دارند چون می دانند اگر او حرفی بزند خلف وعده و بهانه درکارش نیست و اینکه حرف مردی چنین خریدار داشته باشد فقط بر اساس اعتماد به خداست و لا غیر. حسن نصر الله من را یاد دو مرد بزرگ دیگر می اندازند. یکی 1400 سال پیش با تاسیس اسلام و دیگری در کمتر از 30 سال پیش با راه انداختن موج اسلام گرایی در سراسر جهان.جهانی که روز به روز در مادی گرایی فرو می رفت و حضور او مثل نسیمی آرام و راحتی بخش در گرمایی کشنده بود. خدا او را بیامرزد. چون نصر الله هم شاگرد مکتب اوست.
یادمان باشد همه ما خدا را داریم و او در همه حال هوای ما را دارد اگر ..
فقط ماهم کمی هوایش را داشته باشیم .

Saturday, July 12, 2008

شنبه 22 تیرماه ساعت، 18:00
امروز اساسی مشغول کار جمع آوری برای اسباب کشی بودم. بعد رفتم سراغ عوض کردن کارتنی که تقویمهای چندساله ام در آنهاست. این عادت من است و نمی توانم از آن دس ت بردارم نوشتن برای من مثل آب و هوا واجب است. بهرحال دیدم در سال 81 ( یعنی 6 سال پیش) در تقویمم نوشته ام می خواهم وب لاگ باز کنم و عجیب اینکه هیچوقت این کار را نکردم . لابد چون می خواسته ام موضوعی برای نوشتن داشته باشم و هنوز که هنوز هم چیزی برای نوشتن نیافته ام و اگر نه اینها را نمی نوشتم. بهرحال امروز فقط یک شعر دارم از همان تقویم سال 81. شعری ازمحمود درویش : شاعر عرب

بردهانش زنجیر بستند
دست هایش را به سنگ مردگان آویختند
و گفتند تو قاتلی
غذایش را ، تن پوشش را و پرچمش را ربودند
و اورا در سلولش انداختند
و گفتند تو سارقی
از تمام بندرگاه هایش راندند
زیبای کوچکش را ربودند و گفتند تو آواره ای !
ای خونین چشم و خونین دست
به راستی که شب رفتنی است
نه اتاق توقیف ماندنی است و نه حلقه های زنجیر
نرون مرد ولی رم نمرده است
با چشمهایش می جنگد
و دانه خشکیده خوشه ای
دره ها را از خوشه ها لبریز خواهد کرد.

Wednesday, July 9, 2008

سلام. چهارشنبه 19 تیرماه ساعت 14:30
من روزگاری کل کتاب تذکره الاولیای عطار نیشابوری را خواندم. بر دیدم نسبت به جهان خیلی اثر گذاشت. اصولانگاهم را تغییر داد. احساس کردم ما نسبت به خدا خیلی غافلیم و ناشکر در صورتیکه از نظر عرفا باید در همه حال او را در نظر داشته باشیم بعد چی میشود ؟ گناه نمی کنی . ظلم نمی کنی . به دیگران حرف بد نمی زنی چون می دانی همه جا حاضر و ناظر است. همان که امام خمینی گفت : "عالم مظهر خداست".
بهرحال من امروز راجع به ابراهیم ادهم می نویسم ویکی از حکایات او که روی من اثر زیادی داشت. حتی آن را چند روزی نوشتم و به دیوار اتاقم زدم. ابراهیم ادهم از عرفای قرن دوم هجری ( 8 میلادی ) است . گفته میشود شاهزاده ای یا ملکی بود و متنبه شد. مورخ ایتالیایی نیکولائو مانوچی که زمان شاهان مغول در دربار آنها در هند بود راجع به او توی کتابش نوشته و یک شاعر انگلیسی به نام لی هانت ( 1859-1784) هم در شعری به نام " ابو ابن ادهم " از داستان او که جبرییل را به خواب دید که نام دوستان خدا را می نوشت یاد کرده است. ظاهرا ابراهیم در اندونزی معروف است. والله اعلم .!
اما داستان او :

نقل است ابراهیم نشسته بود مردی بیامد و گفت " ای شیخ من بر خود بسی ظلم کرده ام . مرا سخنی بگوی تا آنرا امام خود سازم". ابراهیم گفت : اگر از من شش خصلت قبول کنی بعد از آن هیچ تورا زیان ندارد : "اول آنکه ؛ چون معصیتی خواهی کرد روزی او مخور"
او گفت :هرچه در عالم است رزق اوست چون نخورم ؟
ابراهیم گفت نیکو بود که رزق او خوری و در وی عاصی باشی ؟ دوم آنکه ؛ چون معصیتی خواهی کرد از ملک او بیرون رو.
گفت این سخن دشوارتر است . چون مشرق و مغرب بلاد الله است . من کجا روم؟
ابراهیم گفت : نیکو بود که ساکن ملک او باشی و در وی عاصی باشی؟
سیوم انکه ؛ چون معصیتی کنی جایی کن که خدای - تعالی - تورا نبیند.
مرد گفت : این چگونه باشد ؟ که او عالم الااسرار است.
ابراهیم گفت : نیکو بود که رزق او خوری و ساکن بلاد او باشی و از او شرم نداری و در نظر او معصیت کنی ؟ چهارم آنکه چون ملک الموت به قبض جان تو آیِد ، بگو مهلتم ده تا توبه کنم.
گت : او از من این قبول نکند. گفت پس چون قادر نیستی که ملک الموت را یک دم از خود دور کنی تواند بود که پیش از انکه بیاید توبه کنی.
پنجم چون نکیر و منکر بر تو آیند هردو را از خود دفع کنی ( برانی )
گفت هرگز نتوانم.
گفت پس جواب ایشان را اکنون آماده کن. ششم آنکه فردای قیامت که فرمان آید که : گناهکاران را به دوزخ برند تو مرو.
گفت : امکان باشد که من با فریشتگان برایم ( با آنها جدل کنم؟)
پس گفت تمام است این چه گفتی ( یعنی خودت جواب خودت را دادی )
و درحال توبه کرد و در توبه شش سال بود تا از دنیا رحلت کرد- آن مرد .

اما در مورد مرگ ابراهیم نوشته اند زمان مرگ خودش را از خلق پنهان کرد و مکان دفن او پیدا نیست.
آن زمان عصر بیگناهی بود یا الان هم این آدمها روی زمین هستند؟
جایی خواندم اوتاد و ابدالی روی زمین هستند که وقتی یکی از آنها می میرد یکی دیگر روی زمین جایگزین آنها میشود و انها هستند که مایه آرامش زمین هستند و مانع عذاب. نمی دانم. !
فعلا همین.
نوشته شده بوسیله فرشته صادقی.

Saturday, July 5, 2008

عصر بی گناهی

چرا عصر بیگناهی ؟ چون همه زمانی بی گناه بودند یا بودیم !
عصر بیگناهی کی بود ؟ نمی دانم ؛ یعنی مطمئن نیستم فقط می دانم زمانی بود که همه آرامش داشتند و حالا همه بنظر می آید آن آرامش خاطر را از دست داده اند. همه عصبانی؛ همه عبوس ؛ قیافه ها خشمگین؛ به کوچکترین کاری می خواهند کتکت بزنند . چرا چون 2 دقیقه معطل شده اند یا خواهش کرده ای ایست کنند تا بتوانی پارک کنی . نمی دانم کی اینطور شد ولی خواهم فهمی اگر کسی فهمید به من هم بگوید چون من وقتی شادم آدمها فکرمی کنند من الکی خوش هستم در صورتی که اینطور نیست ! من هم مشکلات خودم را دارم . شاید خدارا شکر کمتر از بقیه اما این دلیل نمی شود به کسی برچسب " الکی خوش " یا " خجسته دل " بزنیم چون دلمان نمی خواهد آدمها خوشحال باشند یا خودمان حال خوش بودن نداریم ! بنظرم باید کمی ادمها را متفاوت تر نگاه کنیم و با سعه صدر بیشتر و به خطاهایشان فرصت بدهیم . به گمانم عصر بیگناهی وقتی برچیده شد که آدمها دست از بخشیدن هم برداشتند .