Sunday, December 30, 2012

مؤتمر أصدقاء الشعب الإيراني


حدود ۶ هفته پیش امریکا و اتحادیه اروپا همراه با کشورهای عربی عربستان ٬ قطر و چند تا نوچه دیگر از خلیج فارس ( و ماوراء آن مانند اردن و مراکش) یک کنفرانس به نام دوستان سوریه در دوحه قطر برگزار کردند. هدف این کنفرانس این بود که تمامی اپوزیسیون دولت سوریه را زیر یک پرچم بیاورند. یکی از علل برگزاری این کنفرانس این بود که ویدئوهای  منتشر شده از جنایت های نیروهای مسلح مخالف در سوریه کار را به جاهای باریکی کشانده بود و دولت های مخالف رییس جمهور بشار الاسد  برای موجه جلوه دادن اپوزیسیون نیازمند یک ویترین دیگر بودند. به این ترتیب ائتلاف ملی برای انقلاب و نیروهای مخالفین سوریه  + تشکیل شد و رهبری آن به معز الخطیب امام سابق مسجد اموی دمشق سپرده شد.


                              
                     http://carnegieendowment.org/images/article_images/605x328Ahmed_Moaz_al-Khatib.jpg


 بعد از این هم همان دولت ها اعلام کردند که تنها ائتلاف ملی را به عنوان دولت رسمی و نماینده سوریه به رسمیت می شناسند. البته بماند که این دولت! حتی ۲۰۰۰ نفر عضو هم ندارد اما ۱۳۰ کشور جهان ( منجمله جزایر پولونزی و میکرونزی و توباگو و ترینیداد و مستعمره های انگلیس و فرانسه در اقیانوس آرام و اطلس)  آنرا به رسمیت می شناسند اما کشورهایی مانند چین یا روسیه یا الجزایر ٬عراق٬‌لبنان و غیره .. نه! ( ایران را در نظر نمی گیریم). طرفه اینکه امریکا در همان کنفرانس اعلام کرد جبهه النصره که اصلی ترین گروه مخالفان مسلح در سوریه است را به علت ارتباط با اعضای القاعده و جهادیست ها وارد لیست تروریست هایش کرده است.اصلی ترین دلیل اجبار امریکایی ها به این تصمیم هم این بود که ترسیدند مبادا اتفاق بنغازی و حمله به کنسولگری امریکا در سوریه پس از اسد به دست همین هایی که زمانی به آنها میدان داده است تکرار شود بنابراین تصمیم گرفتند پیش دستی کنند. جبهه النصره هم اعلام کرد اصلا کنفرانس قطر و نتیجه اش را به رسمیت نمی شناسد. این جبهه النصره هم خودش داستانی دارد و خلاصه اینکه بیشتر اعضای آن بیشتر از آنکه بخواهند اهل سوریه باشند سلفی های شمال لبنان از شهر طرابلس و خصوصا اردوگاه نهرالبارد هستند. عده ای هم فلسطینی و عمدتا لیبیایی و سنی های القاعده ای عراق هستند ( مصری و اردنی و ترک هم بین آنها هستند) و کارشان هم رسما کشتارارتش سوریه و علوی ها و شیعیان است. البته یک گروه دیگر هم به نام ارتش آزاد سوریه معروف به FSA هم هستند که اوایل از اعتبار بیشتری برخوردار بودند و لی حالا بیشتر از اینکه بخواهند برای آزادی! سوریه بجنگند خودشان یک مشت دزد و معتاد و قاتل هستند که صدای مردمی که در محلات آنها هستند را هم درآورده اند.  اینها همگی نیروهای سیاسی و نطامی معارض حکومت بشار الاسد هستند. اما مهمترین نکته در این میان اینست که افرادی که از جانب امریکا و ۱۳۰ کشورجهان به عنوان نمایندگان رسمی مردم سوریه معرفی می شوند در داخل این کشور نه پایگاهی دارند و نه حتی شناخته شده هستند فقط چون امریکا و اروپایی ها تصمیم گرفته اند آنها را بجای حکومتی که بیشتر از نیمی از مردمش قبولش دارند به رسمیت بشناسند پس این یعنی بقیه نیز باید به رای امریکا گردن بنهند. اساس اینکه می گویم بیشتر از نیمی از مردم سوریه اسد و حکومتش را قبول دارند همین واقعیت است که در رفراندوم قانون اساسی جدید سوریه حدود ۶۰ ٪ شرکت کردند - این درحالیست که در مصر جدید پس از مبارک هم فقط ۶۰٪ مردم شرکت کردند و در کشورهای اروپایی در انتخاب مردم از این هم کمتر شرکت می کنند! و در ضمن اگر قرار بود اسد سقوط کند مردمش در عرض این ۲ سال انقلاب را راه انداخته بودند ٬پس وقتی مردم با اپوزیسیون همراهی نمی کنند یعنی حکومت درجه ای از مقبولیت را دارد. بعلاوه ناامنی و بمب گذاری و کشتار فقط منجر به رویگردانی مردم از کسانی می شود که مسبب آن هستند که در این مورد مخالفان مسلح هستند.

حالا تصور کنیم اگر غائله کردستان در اوایل انقلاب در زمانی مثل حالا روی می داد رسانه های خارجی و عربی چه تصویری از ایران نشان می دادند؟ در سال ۲۰۰۹ -۱۳۸۸ بعد از انتخابات که رسمامی شد این خط که نظام جمهوری اسلامی برباد رفته و چند هفته تا سقوطش بیشتر راهی نیست را راحت احساس کرد. حالا اگر در زمان غائله کردستان بودیم و گروه های مسلح کومله قسمت هایی از کردستان را گرفته بودند آیا اتفاقاتی که از سوریه می شنویم که شهرها دست مخالفان است و پست مرزی X و پایگاه هوایی Y را گرفته اند معنای مشابهی نمی داد ؟ و در این صورت چه کس یا کسانی به عنوان نماینده واقعی مردم ایران به جامعه جهانی معرفی شده و از سوی امریکا و کشورهای عربی و ۱۳۰ کشور دیگر به رسمیت شناخته می شدند؟ فکر نمی کنم احتیاج به فکر کردن زیادی باشد وقتی به گروهی فکر کنیم که بتازگی از لیست تروریست های امریکا و کانادا و اروپا درآمدند. که سالهاست در اروپا خصوصا فرانسه و آلمان به لابی گری مشغولند و البته بحرین است که برایشان کنفرانس دوستان ایران را برگزار می کند و رییس جمهور خود خوانده شان از این کنفرانس و برگزار کننده آن که آل خلیفه گردن شکسته باشند تشکر می کند.   و امریکایی ها و دوستانشان طبق معمول همیشه نمی فهمند اگر اپوزیسیون سوریه را داخل کشور سوریه کسی نمی شناسد اما اپوزیسیون مورد نظر آنها در ایران اصلا پایگاهی ندارند و همه بخاطر قساوت ها و جنایاتشان و از همه بدتر همکاری ها و خوش خدمتی هایشان برای صدام علیه مردم ایران ٬ تماما با آنها دشمن هستند. اما طبق معمول چون امریکایی ها تصمیمی را گرفته اند همه باید به آن تصمیم گردن بگذارند. 
واقعیت اینست که اول غزه بود. بعد لبنان و بعد سوریه و من همیشه عقیده داشته ام روزی نوبت ایران خواهد شد که خواهد شد٬ مگر اینکه معجزه ای روی بدهد. آن دست معجزه ای که سالهاست و قرنهاست منتظرش نشسته ایم.

این لیست سیاه تروریست های امریکا هم برای خودش معضلی است وقتی می بینیم تا سال ۲۰۰۲ و زمان حکومت جرج .و. بوش هنوز نام نلسون ماندلا در لیست بود و امریکا راهش نمی دادند واین درحالی بود که افریقای جنوبی سال ۱۹۹۴ از شر آپارتاید خلاص شده بود.

Thursday, December 6, 2012

رشیده بودن یا نبودن! مساله اینست


داستان اینست که ما حرف نمی توانیم بزنیم٬ چون تا حرف بزنیم یک نفر می آید یک کامنت پر از دری وری می گذارد که تو دیوانه ای! چرا؟ چون من اسب نماینده های مجلس را چیز دیگری نامیده ام. دیدیم که در مورد آن قضیه دخالت های بی جای یک زبان سرخ + حق با من بود چرا که دقیقا بعد از در و گوهرافشانی رییس  کمیسیون خارجی مجلس٬ هردوی علی لاریجانی و سعید جلیلی و بعد فرماندهان سپاه در مورد اینکه ایران به نیروهای مقاومت در غزه برای موشک فجر ۵ کمک کرده است علنا حرف زدند تا بعضی ها بفهمند که نباید بی موقع نظر بدهند حتی اگر نماینده مجلس باشند. 

اما حالا حرف من این موضوع نیست. حرف من که از روی عنوان این نوشته هم پیداست بر سر دخالت های نمایندگان مجلس در زندگی و حریم خصوصی مردم ( و البته اینجا زنان ) و نه تنها دخالت بلکه تعیین تکلیف برای زندگی خصوصی آنهاست. داستان از اینجا شروع می شود که : 

دولت طرح اصلاح قانون گذرنامه را به مجلس تقدیم می کند. این قانون که مصوب سال ۱۳۴۳ یعنی چیزی در حدود ۵۰ سال پیش است نیازمند بازبینی و تغییر است. + تا اینجا حرفی نیست و مطمئنا مجلس هم طبق وظیفه ای که بر عهده اش گذاشته شده لابد کار بازبینی و اصلاح این قانون را انجام خواهد داد. اما مشکل وقتی آغاز می شود که یک عده که اسم خودشان را زن می گذارند و رفته اند مجلس که مثلا !!! هوادار و وکیل زنان این کشور باشند برای خودشیرینی یا همان دخالت های بی جا!‌یا ابراز وجود! یا هرچیز دیگری که اسمش را بگذارید می آیند و یک اصلاحیه برای این قانون پیشنهاد می دهند که « برای اجازه صدور گذرنامه زنان مجرد زیر ۴۰ سال که باید با اجازه ولی یا قیم باشد قید رشیده بودن اضافه شود. » + 

وقتی صدا های اعتراضی از گوشه و کنار بلند شدکه اولا چرا باید زنان مجرد زیر ۴۰ سال نیازمند اجازه قیم و ولی باشند و ثانیا این رشیده بودن دیگر از کجا آمده؟ و بعد که این قضیه را به قوانین قرون وسطایی عربستان سعودی علیه زنان تشبیه کردند و بحث تبعیض علیه زنان مطرح شد ٬ سخنگوی کمیسیون امنیت ملی وسیاست خارجی گفت لایحه هنوز به قانون تبدیل نشده و ( برای فرافکنی) دولت را مسئول ارائه این قانون و به تبع آن دقیقا این قسمت خاص! دانست تا مجلس از اتهام تبعیض و تحجر مبرا شود. اینجا بود که معاون نهاد زنان و خانواده ریاست جمهوری اعلام کرد در لایحه اهدایی دولت چنین فرض و بندی ارايه نشده بوده  و اصولا طبق بند ۱۵ قانون گذرنامه برای زنان مجرد هیچ محدودیتی برای کسب گذرنامه( و به تبع آن خروج از کشور) وجود ندارد +

در این آدرس می توان اصل قانون گذرنامه فعلی را دید + اما به نظر من چند نکته و سوال وجود دارند که باید  آنها را مد نظر قرار داد:

۱- یک نفر این وسط دروغ می گوید : یا دولت لایحه خودش را با چنین بندی - برای محدودیت صدور گذرنامه برای زنان مجرد زیر ۴۰ سال- به مجلس ارايه کرده است ( که من شخصا چنین چیزی را از دولت سنت شکنی که اولین وزیر زن جمهوری اسلامی را روی کار آورد و شخص رییس جمهور بعید می دانم ) یا دسته گل را مجلس به آب داده و حالا سعی در رفع و رجوع آن دارد ( که بازهم با توجه به حرکت های قبلی مجلس این موضوع کاملا از عهده آنها برمی آید و اصولا نباید از کارهای آنها ابراز تعجب کرد.) 

۲- سوال اینجاست در همه جای دنیا قانون افراد بالای ۱۸ سال را فرد بالغ می داند واز نظر حقوقی و عقلانی یک فرد ۱۸ ساله مسئول تمامی اعمال خودش است. قانون گذرنامه فعلی هم برای زنان بالای سن ۱۸ سال هیچ محدودیتی قرار نداده است مگر در مواقعی که ازدواج کرده باشند که آنهم احتمالا!‌ برای اینست که هرزنی بی خبر خانه و زندگی و مسئولیت هایی که قبول کرده را کنار نگذارد و با خروجش از کشورزندگی یک عده دیگر را برهم نزند٬بنابراین برای زن متاهل قوانین کمی فرق می کند.

۳- رشیده بودن یعنی چه؟ اصولا آدم بالای ۱۸ سال را باید عاقل فرض کرد مگر خلافش ثابت شود یا باید او را سفیه دانست مگر خلافش ثابت شود؟  و چرا تا سن ۴۰ سال.؟ مثلا اگر زنی ۳۸ سال داشت باید برای رشیده بودن به دادگاه و حاکم شرع رجوع کند  و در غیر این صورت سفیه محسوب می شود اما یک مرد سن ۱۸ ساله دقیقا به خاطر اینکه مرد است و ۱۸ ساله شده رشید  می شود؟ این کلمه  را با چه توجیهی می توان تعریف کرد ؟ در ضمن از یاد نبریم طبق قوانین ما دختر ۹ ساله بالغ و مسئول شمرده می شود پس چرا  باید تا ۴۰ سالگی نیازمند اثبات رشیده بودنش آنهم در دادگاه باشد ؟ و بگذریم از دادگاه های کشور ما که برای هرچیز کوچکی فقط باید ۵ سال در آنها دوید.

۴- اسلام ازدواج دختری که سابقه ازدواج ندارد را منوط به اجازه پدرش کرده است. اما علمایی در میان شیعه  ( چون مرحوم علامه فضل الله) هم هستند که عقیده دارند دختری که از نظر سنی و عقلی به اندازه لازم حد تشخیص خوب و بد و درست و نادرست  رسیده باشد حتی برای ازدواج هم نیازمند اذن پدر نیست و حالا این را مقایسه کنید با کسانی که برای گذرنامه دختری که ۴۰ سال نداشته باشد شرط و شروط می گذارند. 

۵- من نمی دانم این قوانین و شرط و شروط را چه کسانی می گذارند و اصولا قصدشان از این کارها چیست ؟ بعلاوه کسانی که این بندها را اختراع می کنند با چه رویی می خواهند در چشم جمعیت زیادی از ۳۴ میلیون نفری نگاه کنند که برای خودشان دکتر و مهندس و وزیر و وکیل و مدیر و مدبر و تحصیل کرده هستند و احیانا ممکنست در میان آنها کسانی ترجیح بدهند مجرد زندگی کنند  اما بعد از این باید رشیده بودن خودشان را اثبات کنند ؟ 
من شخصا این طور فکر می کنم که هر چیزی حدی دارد و دخالت در حریم خصوصی و زندگی شخصی مردم هم تنها تا حدی امکان پذیر است و نه بیشتر! اسلام و بخصوص فقه پویای شیعه هم برای دخالت در زندگی خصوصی افراد حد و مرز قرار داده و در قانون اساسی هم همین موضوع مطرح شده است. هیچ کس حتی حکومت اسلامی هم حق امر و نهی در زندگی خصوصی افراد را ندارد ٬ مجلس که دیگر جای خود را دارد. این اقدامات و طرح های بدیع!‌ بجز بدبین کردن جامعه زنان و احساس اینکه علیه آنها تبعیض علنی برقرار می شود وجه دیگری نخواهد داشت. یکی از افتخارات جمهوری اسلامی همیشه این بوده است که وضعیت زنان را به حد قابل قبولی از نظر بهداشت ٬ تحصیلات و زندگی در سطح جهانی رساند و زنان ایران از این نظردر میان زنان تمام کشورهای در خاورمیانه سربلند هستند. این امری است که هیچ کس توان انکار آنرا ندارد.

نگذاریم عده ای کج سلیقه و بی سیاست با تنگ نظری ها و بی فکری هایشان نیمی از جمعیت فعال این کشور را دچار خمودگی ٬ احساس ناامیدی و بی اعتمادی کنند. 


پی نوشت:
۱- لطفا اطلاع رسانی بفرمایید. 

۲- از امروز اگرکسی کامنت anonymous گذاشت از من توقع انتشارش را نداشته باشد. اگر کسی لطف می کند٬ وقت می گذارد و  کامنت مینویسد باید اسمش را هم وارد کند. 

۳- طبق همان قانون گذرنامه٬  نماینده های مجلس در برخی از مواقع می توانند از گذرنامه های سیاسی استفاده کنند. فرزندان و همسران آنها هم همینطور. بنابراین دختران مجرد نماینده های مجلس و طبقه سیاسی هرگزنیازمند اثبات رشیده بودن!نخواهند بود.  


 
  

 

Friday, November 30, 2012

فلسطین : در چهارراه تاریخ




۶۵ سال پیش درچنین روزهایی در سال ۱۹۴۷ سازمان ملل در قطعنامه ۱۸۱ اعلام کرد سرزمین فلسطین باید به دو کشور اسراییل برای یهودیان و فلسطین برای اهالی آن سرزمین تقسیم شود. پس از این قطعنامه که به همت بریتانیای کبیر که آن روزها دیگر عملا کبر و بزرگی اش را از دست داده بود و البته با کمک سایر کشورها خصوصا امریکا تهیه شده بود اسراییل در ۱۹۴۸ اعلام موجودیت کرد ولی فلسطین در کشاکش قضیه باقی ماند. نکته قابل توجه اینکه فلسطین از زمان جنگ جهانی اول و پس از فروپاشی دولت بزرگ عثمانی تحت قیمومیت بریتانیا در آمده بود و لندن به خواست و سلیقه و عقیده خودش و با همراهی جنبش صهیونیستی که آن روزها در اوج خودش بود سرخود دست به تقسیم فلسطین زد. کمااینکه قبل از آن منطقه شام را به کشورهای عراق و اردن و سوریه-لبنان و منطقه حجاز را به عربستان و یمن تقسیم کرده بود. تحت پیمان سایکس-پیکو همان سوریه-لبنان هم تحت قیمومیت فرانسوی ها درآمده بود که بعدتر لبنان را که استانی متعلق به سوریه بود را از آن جدا کردند٬ و حتی استان هاتای و شهر اسکندرون را که متعلق به سوریه بود به ترکها بخشیدند تا در جنگ جهانی دوم با آلمان ها همداستان نشوند و علوی های آن منطقه مجبور شدند ترک خانه و زندگی کنند و از دست ترک ها به سوریه پناه ببرند و باقی قضایایی که امروز در درگیری و اختلاف درون سوریه و سوریه با ترکیه شاهدش هستیم که همه ریشه های تاریخی دارند که از استعمار و دخالت اروپاییان آب می خورد. شاید برای همین بود که روزی کسی گفته بود برای ما اهالی خاورمیانه هنوز جنگ جهانی اول تمام نشده است چون تمام مشکلات ما ازآن نشات می گیرد. 

بهرترتیب دیشب در سازمان ملل اتفاقی در نوع خودش کم سابقه روی داد. به این ترتیب که بنا به درخواست محمود عباس رییس تشکیلات خودگردان فلسطین مجمع عمومی سازمان ملل در قطعنامه ۱۹۴ وضعیت فلسطین را از «عضو ناظر» به «کشور غیرعضو ناظر» ارتقا داد. به این ترتیب راه برای عضویت فلسطین در سایر شعبات سازمان ملل مثل دادگاه جرایم بین المللی ICC باز شد که بتواند روزی از اسراییل شکایت کند. البته سال پیش هم یونسکو فلسطین را به عنوان کشور به عضویت خودش پذیرفته بود. در رای گیری دیشب ۱۳۸ کشور به فلسطین رای مثبت دادند. ۴۱ کشور که بیشترشان هم اروپایی های مدعی دموکراسی و حقوق بشر بودند رای ممتنع دادند و ۹ کشور شامل امریکا- اسراییل- کانادا- استرالیا- و جزایر میکرونزی و پولونزی و  چند جزیره-کشور کوچک دیگر در اقیانوس آرام که کسی تا بحال اسمشان را هم نشنیده است رای منفی دادند.( جدی می گویم!). جالب اینکه از سال پیش که فلسطین -بر خلاف تهدیدات امریکا- به عضویت یونسکو درآمد امریکا سهم کمک های سالانه اش به یونسکو و کمک های مالی اش به فلسطینی ها را قطع کرد و اسراییل هم پرداخت رآمدهای مالیاتی فلسطینی ها به خودشان را قطع کرد. 


 
انگلیس که جزو کشورهایی بود که رای ممتنع داد برای فلسطینی ها شرط گذاشته بود که تنها در صورتی حاضرست رای مثبت بدهد که آنها ضمانت کنند هرگز از اسراییل در ICC شکایت نمی کنند. شرطی که مورد قبول فلسطینی ها قرار نگرفت. از طرفی دیگر پس از جنگ ۸ روزه اخیر در غزه و پیروزی حماس و بالارفتن موقعیت و محبوبیتش چه در بین فلسطینی ها و چه در بین اعراب محمود عباس دیگر به یک شخص کاملا بی مصرف تبدیل شده و او هم برای بقای خودش و ارتقای وجهه مخدوشش چاره دیگری بجز این درخواست نداشت-چون سال پیش قصد داشت اعلام درخواست را داشت اما تحت فشارهای امریکا ٬ اروپا و اسراییل کوتاه آمد. 

حالا سوال اینجاست : آیا واقعا اعلام حضور کشور فلسطین- که هنو رسما اعلام استقلال و موجودیت نکرده است- در سازمان ملل تفاوتی برای فلسطینی ها ایجاد می کند و در این صورت اسراییل چکار خواهد کرد ؟ 
 اسراییل در سالهای اخیر به شدت منزوی شده است٬ شاید قدرت تهدید و لابی گری اش را بتواند از طریق امریکا بر کشورهای دیگر اروپایی یا کشورهای کوچک و فقیر- اعمال کند اما از نظر افکار عمومی بین المللی و بین مردم جهان در حال انزواست. 

بنابراین چند راه بیشتر پیش رو ندارد :

۱- دفتر و دستک را جمع کند٬ چمدان ها را ببندد و به درون مرزهای ۱۹۶۷ برگردد. این کار مستلزم اینست که تمامی شهرک های ساخته شده در مرزهای تاریخی فلسطین -خصوصا در کرانه غربی- را ترک کند و ‌شهرک نشین ها ---که در زمره مذهبی ترین ٬ تندروترین و عوضی ترین یهودیان هستند---را به درون اسراییل ببرد. اتفاقی که رسما رخ نخواهد داد ٬ چون یکی از پایه های قدرت لابی اسراییل همین شهرک نشین ها و سیاستمداران هوادار آنها در اسراییل و امریکا هستند که به راستی ها یا right-wing مشهورند. این شهرک نشین ها سخت به ایده ارض موعود و هیکل سلیمان چسبیده اند . بعلاوه اسراییل در صورت استفاده از چنین سیاستی مجبور به ترک قسمت شرقی بیت المقدس هم خواهد شد که طبق قطعنامه سازمان ملل پایتخت فلسطینی هاست. اما اسراییل همین حالا مدعی تمام شهرست و می گوید غیرممکن است قسمت شرقی شهر را به فلسطینی ها بدهد.( اسراییل حتی با ایده بین المللی کردن این شهر تحت نظارت سازمان ملل هم مخالف است). 

۲- وقتی عملا راه حل اول از نظر اسراییل قابل قبول نباشد ممکن است وضع به صورتی دربیاید که تشکیلات خودگردان به تهدید همیشگی اش مبنی بر منحل کردن دفتر و دستک خودش عمل کند. در این صورت مسئولیت کرانه باختری رود اردن مشهور به west bank  روی دوش اسراییل خواهد افتاد و بازهم منطقه اشغالی محسوب می شود و اسراییل قدرت اشغالگر. که این حالت هم باعث بدتر شدن موقعیت اسراییل در بین افکار عمومی می شود و هم ایده مقاومت در برابر اشغالگری را توجیه می کند٬ چون حق هر ملت اشغال شده ای است که در برابر اشغالگر مقاومت کند. 

۳- سومین راه اینست که به تمام فلسطینی ها تابعیت اسراییلی بدهد و آنها را جزو جمعیت خود کند٬ در این صورت ایده تاسیس دولت یهود از بین خواهد رفت. چون اسراییل هم اکنون چیزی در حدود کمتر از ۸ میلیون جمعیت دارد که بیشتر از یک پنجم آنها عرب-فلسطینی هستند که تابعیت اسراییل گرفته اند. (منبع: ویکی پیدیا) از طرفی جمعیت فلسطینی های کرانه غربی و غزه روی هم چیزی بیشتر از ۴ میلیون است . با احتساب این جمعیت رویهم ۵.۵ میلیونی و اینکه مسئله آوارگان فلسطینی همچنان لاینحل باقی مانده است و آنها مایلند به کشور آبا و اجدادی خودشان برگردند٬ طولی نخواهد کشید که ترکیب جمعیتی اسراییل از یهودی به فلسطینی تغییر کند. وقتی آنها در اکثریت باشند مایلند قدرت سیاسی را در دست بگیرند و در صورت داشتن قدرت سیاسی اولین کاری که خواهند کرد تغییر نام اسراییل است. مگر اینکه اسراییل به آنها قدرت سیاسی ندهد و دوباره حکومت آپارتاید مانند آفریقای جنوبی برقرار کند که آنهم محکوم به شکست و فروپاشی است. 

۴- یکی از بهترین راه حل هایی که در سالهای اخیر به ذهن اسراییلی ها رسیده بود این بود که غزه را رسما به مصر واگذار کنند٬‌ بخش هایی از کرانه غربی را به کشور اردن- که نیمی از جمعیتش را فلسطینی ها تشکیل می دهند- و بقیه کرانه غربی و شهر قدس همراه با  الخلیل -که آرامگاه حضرت ابراهیم در آنجاست- را هم خودشان بالا بکشند و عملا  برای همیشه از این داستان خلاصی پیدا کنند. پس قضیه فلسطین برای همیشه از نقشه جهان محو می شد و چیزی به نام فلسطین دیگر موجودیت خارجی نداشت. اما در درجه اول نه فلسطینی ها زیر بار این ایده رفتند٬ نه مصری ها و البته نه اردنی ها! بنابراین نظریه محو فلسطین هم در محاق فرو رفت. 

۵- پنجمین وضعیتی که اسراییل دارد چیزیست که الان وجود دارد: وضعیت نیمه اشغالگری٬ تحت فشار گذاشتن فلسطینی ها به لحاظ سیاسی و مالی ٬‌دزدیدن زمین هایشان و ناله دائمی سر دادن مبنی بر اینکه فلسطینی ها شریک صلح نیستند و حاضر به مذاکره هم نیستند. فلسطینی ها در جواب می گویند فقط وقتی حاضر به بازگشتن به میز مذاکره خواهند بود که اسراییل شهرک سازی بر روی زمین های متعلق به آنها را متوقف کند- کاری که اسراییل با سرسختی تمام در حال ادامه دادن است و دقیقا به همین دلیل است که اسراییل عملا همه راه ها به ختم قضیه را بسته است چون راهی که متضمن باقی ماندن اسراییل باشد بجز همین وضعیت کنونی وجود ندارد.

البته منظور از فلسطینی ها عملا دولت خودگردان است که در این چند سال مثلا! طرف حساب اسراییل و امریکا و بقیه شرکای غربی بوده است. اول عرفات که در اسلو کلاه گشادی بر سرش رفت و مغبون شد و نهایتا وقتی از همکاری با اسراییل سرباز زد در رام الله در محاصره ماند٬ بوسیله اسراییل مسموم شد و به وضع بدی در پاریس مرد. و بعد هم محمود عباس که مهره بی مصرفی بیشتر نیست که دائما به انواع واقسام پیامدها تهدیدش می کنند و گرنه اهالی غزه که با وجود تمام سختی ها راه خودشان را می روند و در این چند سال به موفقیت هایی هم دست پیدا کرده اند و علت بیداری افکار عمومی جهان در قضیه فلسطین هم بیشتر مقاومت و سختی هایی است که غزه تحمل کرده است نه همکاری های تشکیلات خودگردان. 

و نهایتا این دور باطلی است که همچنان ادامه خواهد داشت ٬ اسراییل چند سال یک بار به غزه حمله می کند٬ می زند ٬می کشد و خراب می کند٬ صدای افکار عمومی درمی آید ٬‌بعد جنگ را متوقف می کند و شهرک سازی هایش را ادامه می دهد ٬‌تندروها را به حکومت می رساند و بعد وقتی دوباره فشارها رویش زیاد شد و تهدیداتش را کسی جدی نگرفت دوباره به غزه حمله می کند و اپیزودهای بعدی داستان را تکمیل می کند. البته ناگفته نماند در اسراییل گروه ها و شخصیت هایی هستند که به اصطلاح معمول چپ یا Left خوانده می شوند که با سیاست های راستی و تند حکومت اسراییل مخالفند و عقیده دارند اسراییل با کمی باج دادن به شیوه بند ۱ می تواند قضیه را ختم کند و کشور فلسطین در کار اسراییل تاسیس بشود. اما مشکل اینجاست که کشور فلسطینی که اگر هم روزی بخواهد تاسیس شود نباید رتش و سلاح داشته باشد ٬ باید اختیار مرزهای هوایی اش در دست اسراییل باشد٬ حق برقراری  رابطه سیاسی با عده خاصی از کشورها منجمله ایران را نداشته باشد و شهروندانش برای تردد بین دو قسمت عمده اش نیازمند اجازه اسراییل باشند و آوارگانش هم حق بازگشت نداشته باشند عملا کشور مستقل نیست و فرقی هم با  وضعیت کنونی نخواهد داشت.  

اینجاست که هرکسی احساس می کند اسراییل محتوم به شکست است و شکست برای اسراییل چیزی جز فروپاشی نیست. چه فردا٬ چه سال دیگر چه یک قرن دیگر-که به نظرشخصی من مطمئنا به یک قرن نخواهد کشید! حتی اگرسنت های تاریخی خدا مبنی بر سرنگونی ستمگران  را هم در نظر نیاوریم ٬این جمله تاریخی حضرت علی (ع) مبنی بر اینکه «حکومت کافر شاید باقی بماند اما حکومت ظالم نه »  در مورد اسراییل کاملا صدق می کند.

و آیه ای هست که می گوید الیس الصبح بقریب : آیا صبح نزدیک نیست؟  










 

Monday, November 19, 2012

زبان سرخ٬ دخالت بی جا



این اواخر و بر سر قضیه سوریه و البته تبلیغات رنگارنگ و بسیار منفی الجزیره و العربیه همراه با سی ان ان و بقیه دوستان !نگاه ها به ایران ( و حزب الله )بخصوص در میان جهان عرب بسیار منفی شده بود و رسما ایران را عامل قتل مردم سوریه معرفی می کردند. اما وضع بتازگی کمی فرق کرده است : آنهم به مدد اسراییل! چون اسراییل دوباره به سرش زده است که به یک نفر گوشمالی بدهد و از طرفی  چون زورش به کسی نمی رسد و تنها جایی که بدون بازخواست از سوی جامعه بین المللی و جواب پس دادن برای وحشی گری هایش در آن هرکاری دلش بخواهد می کند غزه است پس دوباره آتش دعوا و درگیری در غزه راه انداخته است ولی این بار اسراییل با چیزی که فکر نمی کرد مواجه شد و آنهم موشک های فجر ۵ بود که تا تل آویو ( یا تل ربیع) و قدس اشغالی رسیدند. همه می دانند که فجر ۵ ساخته ایران ست٬‌ کما اینکه هواپیمای F16 ساخت امریکاست و همینطور تانک های T72 ساخت روسیه. خود رزمندگان فلسطینی در غزه هم به این امر که این موشک ها ساخت ایران است اذعان کردند و بعد با اینکه العربیه یا الجزیره رسما در سایت ها و نوشته هایشان اسمی از ایران به عنوان سازنده فجر ۵ نمی آوردند اما کامنت های تشکر و قدردانی مردم عرب زبان از ایران ( و حزب الله و سوریه)  برای کمک به مردم بی دفاع غزه بود که در این سایت ها منتشر می شد و فحش و فضیحت و ناله و نفرینی که طبق معمول روانه پادشاهان و حکام و روسای جمهور جدید! و بی مصرف عرب می شد. حالا اینها را داشته باشید تا بعد بدانید فقط یک نفر بی موقع دهانش را باز می کند و چیزی می گوید حتی اگر قصدش هم این نباشد! بازهم از جمله او استفاده خواهد شد تا علیه ایران بکار برود. کمااینکه علاالدین بروجردی چنین کاری را کرد تا همه بدانند ضرب المثل لعنت بر دهانی که بی موقع باز شود کجا کاربرد خواهد داشت ؟ 
طبق آنچه سایت العالم نوشته است « علاالدین بروجردی این خبر که ایران با ارسال موشک های فجر ۵ به قدرت موشکی فلسطینی ها افزوده است را رد کرد و گفت تمام این حرف ها برای اینست که نشان بدهند مقاومت ضعیف است» +

در واقع بروجردی مثلا!‌خواسته است بگوید بعضی ها با تبلیغاتشان می خواهند نشان بدهند مقاومت فلسطین ضعیف است و ایران به او کمک می کند در صورتی که اینطور نیست! و مقاومت خودش به اندازه کافی قدرت دارد.
البته آقای بروجردی به این موضوع توجهی نداشت که برادر من!‌موشک فجر ۵ که خودش بال ندارد تا غزه برود و بدست برادران فلسطینی برسد. حکام عرب هم که فقط بلدند  پول نف ملت هایشان را بدهند و اسلحه های مانده  و قدیمی تر امریکا و اروپا را بخرند تا هم کارخانه های اسلحه سازی آنها از فلاکت و ورشکستگی نجات پیدا کنند و هم چرخ های اقتصادشان بچرخد تا بازهم اسلحه و تکنولوژی های مدرن تولید کنند و به اسراییل بدهند تا با آن بچه های غزه را لت و پار کند. حزب الله و سوریه هم که کارخانه تولید موشک فجر ۵ ندارند پس مطمئنا ایران به طریقی موشک ها را به غزه رسانده است پس این که شما بخواهید رد گم کنید بی فایده است بعلاوه این موضوعی است که باعث عزتمند تر شدن ایران و توسری خوردن بیشتر حکام عرب می شود . پس چرا نفی و تکذیب؟

با اینحال  قضیه فقط به اینجا ختم نشد و بعد خبرها بود که در این مورد چاپ شد  + و و + ( صفحه های BBC  و VOA و بقیه هم خبر را دارند)  و بعد الجزیره عربی که این خبر را ( و دقیقا همین خبر را !) چاپ کند + و بعد بازهم مسخره کردن ها و دری وری گفتن های اصحاب کامنت گذار علیه ایران در این مورد آغاز شود.( العربیه را ندیدم ولی مطمئنم این خبر را کار کرده است .)  

 حالا کسی برود از آقای علاالدین بروجردی عضو محترم کمیته روابط خارجی مجلس بپرسد شما وزیر خارجه هستی؟ شما رییس جمهوری؟ مسئول سیاست خارجی جمهوری اسلامی هستی ؟ شما آخر کی هستید که نظر می دهید؟ مگر شما کاروزندگی ندارید که خودتان را در هر موضوعی وارد می کنید و نظر می دهید ؟ اصلا شما نظر ندهید نمی شود؟
احمدی نژاد که از دست اینها می نالد و می گوید در موضوعات سیاست خارجی دخالت می کنند و نظرهایی می دهند که باعث سخت شدن کار مسئولان وزارت خارجه می شود راست میگوید اما همه بازهم تقصیرها را گردن آن بدبخت !می اندازند.
 گاهی اوقات باخودم فکر می کنم این کله پوک هایی که هم اکنون نماینده های محترم مجلس هستند را چه کسانی فرستاده آنجا؟ و بعد به این نتیجه می رسم که متاسفانه خود ما. امثال ما. من و شما وآدم های دیگری که توی کوچه و خیابان می بینیم. 

داستانی هست که یک پادشاه ظالم در لشکرکشی هایش به هرکجا می رسید  از مردم آن دیارمی پرسید من را خدا این گونه بر شما مسلط کرده یا خودم بر شما مسلط شده ام؟ اگر می گفتند خدا٬ آنها را می کشت ! اگر می گفتند خودت٬ بازهم آنها را می کشت. تا اینکه به شهری رسید ( که گفته می شود همدان امروزی بود و الله اعلم!) و سوال معمول را پرسید. در پاسخ به او ٬پیران شهر جمع شدند و جوابی دادند که در تاریخ ماندگار شد و  نام این شهر را به همه دانان= همه دان =همدان معروف کرد. مردم این شهر به پادشاه ظالم گفتند: مقصر نه تو هستی نه خدا٬ بلکه ما هستیم که اجازه دادیم تو بر ما مسلط شوی. 

حالا نقل ما و نماینده هایمان است و « از ماست که برماست  »



بعد از تحریر- سه شنبه:
یک خواننده محترم کامنت زده اند و لقب هایی را هم نثار من کرده و البته من هم کامنتش را منتشر کردم. نگاهی هم به سایت های ایرانی انداختم ٫ بجز سایت های فیلترشده ای مانند بی بی سی و گویا و VOA و روز آن لاین و ...بقیه سایت های فارسی زبان و البته فعال در داخل ایران سخنان آقای بروجردی را سانسور کرده و منتشر نکرده اند. این هم دلیلی بر اثبات حرف های من و واهی بودن فحش هایی که آن خواننده محترم به من نثار کرد. 


Tuesday, November 6, 2012

ساز و کار انتخابات امریکا


انتخابات ریاست جمهوری امریکا برای ما ایرانی ها از پیچیدگی های زیادی برخوردار است. خود من تا چند سال پیش درست متوجه نمی شدم کارکرد این انتخابات چطور است و اتفاقا چند شب پیش در یکی از شبکه های انگلیسی زبان دیدم که یک مرد امریکایی هم می گفت نمی داند اصلا این انتخابات چطور کار می کند.بنابراین تصمیم گرفتم این نوشته را برای درک بهتر این انتخابات بنویسم با توضیح آنکه در طی این نوشته ممکنست برای فهم موضوع مثال هایی از جامعه ایران بزنم که قصدم فقط تبیین است و نه بیشتر.
انتخابات امریکا در واقع سه مرحله  ( یا حتی بیشتر!) دارد و هر کدام از این مراحل به صورتی تنظیم شده اند که نهایتا کسی نظر مردم را جلب می کند که ابتدا نظر نخبگان حزبی را کسب کرده باشد و آنها تاییدش کرده باشند.
در مرحله اول کسی که می خواهد کاندیدای انتخابات ریاست جمهوری شود باید از طریق نمایندگان و اعضای حزب برگزیده شود و این کار هم مستلزم اینست که همه شعب یک حزب در تمام ایالت ها بر روی یک نفر متفق القول شوند. به این ترتیب که این فرد باید در اکثر ایالت ها بیشترین رای را کسب کند. مثلا امسال حزب جمهوری خواه ۴ نماینده داشت که دو تای آنها بتدریج از دور رقابت کنار رفتند و دو نفر باقیمانده که میت رامنی و ران پل باشند تا آخرین مرحله پیش رفتند و نهایتا این رامنی بود که بیشترین رای هیات های انتخاباتی در بیشتر ایالت ها را کسب کرد و نامزد حزب شد. یا در سال ۲۰۰۸ بین برک اوباما و هیلاری کلینتون رقابت سختی بود و نهایتا اوباما برنده انتخابات درون حزبی شد و به عنوان کاندیدای برگزیده حزب در مقابل حریف جمهوری خواه ایستاد.
در مرحله دوم انتخاباتی است که در سه شنبه ما بین ۲ تا ۸ نوامبر ( یعنی امروز)  برگزار می شود. اما این رای تعیین کننده نهایی رییس جمهور نیست. امروز مردم رایی را می دهند که popular vote‌ ( رای مردمی) خوانده می شود و در عین حال رای آنها تعیین کننده هیات های انتخاباتی است که  به آنها electoral college  گفته می شود. این هیات انتخاباتی هستند که در واقع رییس جمهور امریکا را انتخاب می کنند و در هر ایالتی تعداد معینی دارند. تعداد آنها هم بر اساس مجموع تعداد نماینده های آن ایالت در سنا و مجلس نمایندگان امریکا انتخاب می شوند. اما این افراد خود سناتورها و نماینده ها نیستند. مثلا کالیفرنیا که ایالت خیلی بزرگی است ۵۵ عضو هیات انتخبات دارد. مریلند که خیلی کوچک است ۱۰ تا دارد و مونتانا در شمال امریکا که آنهم ایالت نسبتا بزرگی است ۳ تا رای دارد.
اتفاقی که اینجا می افتد اینست که مردم رای خودشان را به نام هر یک از کاندیداهای مورد نظرشان می ریزند و بعد کاندیدایی که popular vote یا رای مردمی بیشتری کسب کرده تمامی سهمیه مختص هیات انتخاباتی این ایالت را از آن خودش می کند. ( البته استثناهایی هم هست مثلا نبراسکا که ۴ رای و مین که ۵ رای دارند –طبق قانون انتخاباتی خودشان -یک یا دو رای را به نامزد بازنده و بقیه را به نامزد برنده می دهند.)  این افراد در اولین دوشنبه بعد از چهارشنبه دوم ماه دسامبر در مرکزایالت جمع می شوند و رای خودشان را به رییس جمهور می دهند و نهایتا کسی که ۲۷۰ رای را کسب کند رییس جمهور خواهد بود. اما از آنجایی که این افراد از درون حزب برگزیده شده اند رسما موضع مشخصی دارند و اینکه امروز را روز انتخابات معرفی می کنند به همین دلیل است. چون جهت گیری سیاسی ساکنان تعدادی از ایالت ها از قبل مشخص است. مثلا همه می دانند کالیفرنیا  طرفدار دموکرات هاست. بنابراین تقریبا مطمئن هستند ۵۵ رای هیات های انتخاباتی متعلق به حزب دموکرات است چون اکثریت مردم  به دموکرات ها رای می دهند. ایالت هایی که در نقشه با آبی مشخص شده اند ایالت های اکثرا طرفدار دموکرات ها هستند. ایالت های قرمز طرفدار جمهوری خواهان هستند. این وسط تعدادی ایالت هستند که به آنها swing state‌ گفته می شود ( من آنها را ایالت های پادرهوا می گویم) . یعنی ایالت هایی که ممکنست یک بار به جمهوری خواهان رای بدهند و یک بار دیگر به دموکرات ها. مثلا در این نقشه که من اینجا قرار داده ام ویرجینیای غربی٬ اوهایو٬ فلوریدا٬ ویسکانسین ٬ آیوا و کلرادو ایالت های اصلی پادرهوا هستند و ایالت هایی مثل نوادا٬ میشیگان و کارولینای شمالی هم به نوعی جزو آنها هستند هرچند پیش بینی اصلی اینست که کفه ترازودر میشیگان احتمالا به نفع دموکرات ها سنگین بشود و در کارولینای شمالی به نفع جمهوری خواه ها. و در واقع آنها که زرد هستند ( و در بالا نام بردم اهمیت بیشتری دارند) بخصوص ایالتی مثل فلوریدا که ۲۷ تا رای هیات انتخاباتی دارد و وجود این تعداد در رایی که رییس جمهور باید کسب کند اهمیت زیادی دارد و اصولا در هرانتخاباتی دعوا بر سر همین ایالت های معلق و پا در هواست.جالب اینکه ایالت های امریکا در دو سوی شرق و غرب این کشور که بیشترین هیات های انتخاباتی را دارند عمدتا دموکرات هستند و ایالت های مرکز و رو به جنوب عمدتا جمهوری خواه هستند.

 
http://blog.lesoir.be/electionsus2012/files/2012/11/NYT.jpg

حالا ممکنست کسی بپرسد اگر این افراد که عضو هیات انتخاباتی هستند زیر حرفشان بزنند و بر خلاف نظر قبلی رای بدهند چه می شود؟ چنین اتفاقی عملا غیر ممکن است بیفتد چون آنها سوگند وفاداری به حزب می خورند بعلاوه بر فرض یک نفر هم نظرش را عوض کند ممکنست خیلی تاثیر زیادی نداشته باشد. و البته ۲۴ ایالت برای چنین کسانی مجازات هایی هم تعبیه کرده اند که عملا هم هیچوقت اجرا نشده است.  
یک نکته قابل توجه اینست که ممکن است فردی در ایالتی بیشترین رای را بیاورد ولی نهایتا رییس جمهور نشود که خیلی کم پیش می آید ولی در تاریخ امریکا چهار نفر با این عنوان ثبت شده اند: سه نفر آنها در قرن نوزدهم بودند که عبارتند از : جان آدامز٬ راذرفورد هیز ٬ بنجامین هریسن و نهایتا جرج.دبلیو. بوش که همه می دانند با تقلب در فلوریدا توانست رای لازم را کسب کند و وقتی اختلاف بین دموکرات ها و جمهوری خواهان برسر او شدت گرفت نهایتا دیوان عالی امریکا رای به به نفع بوش صادر کرد و ال گور رای دیوان را پذیرفت .

همراه با تمام چیزهایی که اینجا گفته شد در مورد ریاست جمهوری امریکا می توان چند نکته را اضافه کرد :
۱-  این انتخابات رییس جمهور را بطور غیر مستقیم انتخاب می کند. یعنی مردم پای صندوق ها می روند و رای می دهند اما نهایتا کسان دیگری هستند که رییس جمهور را انتخاب می کنند و این افراد رسما نخبه های اقتصادی و سیاسی و شاید فرهنگی امریکا هستند.
هستند کسانی که به این روش انتخاب غیر مستقیم خرده می گیرند که شاید هم انتقادهایشان درست باشد اما نهایتا وضعیت خاص امریکا به خاطر فدرالی بودنش این نحوه گزینش را احتمالا توجیه می کند.
۲-شاید یک علت این روش انتخاب غیر مستقیم این باشد که رییس جمهور در امریکا نقشی ما بین نقش رییس جمهور و رهبر در ایران دارد. مثلا ما در کشور خودمان رهبر انقلاب  را با رای غیر مستقیم انتخاب می کنیم. یعنی مردم به افرادی در مجلس خبرگان رای می دهند و آنها در مجمع خودشان رهبر را انتخاب می کنند. البته فرقی که هست اینست که در ایران شما ممکنست وقتی نماینده ای را در خبرگان انتخاب می کنید کاملا از نظرهای سیاسی اش آگاه باشید یا نباشید. بعلاوه زمانی که موقع انتخاب رهبر می رسد ممکنست فردی که شما به او چندسال پیش رای داده اید ( بر فرض اینکه سلیقه سیاسی اش را هم می دانستید) نظرش را عوض کند و به فرد خاصی رای بدهد یا ندهد٬ اما در امریکا وضعیت اینطور نیست. در ایران رهبر فرمانده کل نیروهای مسلح است و در امریکا رییس جمهور. در هردو کشور سیاست خارجی و جنگ و صلح نهایتا در دست یک نفر است و البته در امریکا سیاست های کلان را هم رییس جمهور می گیرد. ولی به علت وضعیت فدرالی که این کشور دارد تفاوت هایی هم وجود دارد که باید در واقع شهروند امریکا بود تا متوجه آنها شد. مثلا مالیات ها ٬ بودجه ها٬‌نحوه خرج کردن آنها و چیزهایی از این دست هستند که در هر ایالتی تا حدی در دست فرماندار و مجلس نمایندگان و دیوان عالی آن ایالت است.
۳- ایرادی که می توان بهتر از همه به سیستم انتخاباتی امریکا وارد کرد اینست که همه چیز در انحصار دو حزب است و شما باید یا جمهوری خواه باشید یا دموکرات. اگر بخواهید مستقل بمانید یا نفر سومی را انتخاب کنید رسما شانسی ندارید و صدایتان به جایی نخواهد رسید. کما اینکه آدمی مانند ران پل یا افرادی از احزاب کوچک و نامريی امریکا هم کاندیدا شدند اما شانسی برای رقابت ندارند چون اصلا سیستم را به گونه ای وضع کرده اند که در انحصار این دو حزب بماند. این دو حزب هم در پاره ای از سیاست ها فرقی ندارند بخصوص در سیاست خارجی و جنگ و صلح. فرقی که دارند در دادن آزادی سقط جنین یا بود و نبود همنجس خواهان در ارتش امریکا و تصمیماتی از این دست است وگرنه هردو حزب هم جنگ طلبند هم سیاست های امپریالیستی امریکا را تایید می کنند. هرچند بگذریم که ایرانی ها بطور سنتی با جمهوری خواهان همیشه بهتر کنار می آیند و دموکرات ها با وجود ادعاهای مختلف آزادی و حقوق بشر معمولا از جمهوری خواهان بدتر هستند ( یک نمونه : تحریم های ایران در زمان کلینتون واوباما علیه ایران تشدید شدند نه بوش پدر و بوش پسر)
۴- یکی از قوانین مثبت انتخابات امریکا اینست که باید ریز کمک های دریافتی از سوی تمامی افراد حقوقی و حقیقی و شرکت ها و کمپانی ها و .. همه بطور دقیق منتشر بشود. قانونی که انتخابات ایران به شدت نیازمند آن است.
۵-در اخر مجلس بازهم بایدگریزی به سیاست های معمول در ایران زد. قصد من اینست که نشان بدهم وقتی عده ای به اسم نخبه ! بخواهند بر کشور حکومت کنند معمولا راه برای گروه های دیگر را می بندند. مثلا در ایران ما یک راست سنتی و یک چپ سنتی داریم ( که با هیچ معیار چپ و راستی در دنیا نمی خوانند و انطباق ندارند). در برهه زمانی کنونی این دو فعلا با هم متحد شده اند. کما اینکه معمولا با هم ازدواج های فامیلی و روابط کاری و... هم دارند و معمولا یا خودشان پسر و داماد کسی هستند یا فرزندانشان پسر و داماد و عروس کسی هستند. نکته قابل توجه اینکه اخیرا در مجلس  طرحی به اسم اصلاح قانون انتخابات تصویب شد که بنا بر آن باید کاندیدای ریاست جمهوری از ۱۰۰ نفر نخبه! ( که عبارت از وزیر و وکیل و دولتمرد سابق یا کنونی باشند) تاییدیه کسب می کرد. البته شورای نگهبان بطور غیر رسمی اعلام کرد که چنین طرحی با قانون اساسی مغایرت دارد ولی این نشان می دهد در هرکجای دنیا که شما بروید دو طرف هستند که معمولا سعی می کنند قدرت را چرخشی در دست داشته باشند. در ایتالیا همیشه یا رومانو پرودی بوده است یا برلوسکونی. در اسراییل یا باند نتانیاهو است یا باند شارون. در انگلیس یا محافظه کاران هستند یا حزب کارگر.( حالا لیبرال ها هم به عنوان نخودی وارد معادله قدرت شده اند). اتفاقی که اکنون در دنیا  می افتد اینست که یخ این انحصارگرایی بتدریج در حال ذوب شدن است و اقبال به گروه ها و جریانات و صداهای سوم – که خارج از آن دو طیف همیشگی باشند- بیشتر می شود. در ایران هم این اتفاق در سالهای ۸۴ و ۸۸ افتاد و البته آنچه دقیقا حسن مردم ایران محسوب می شود اینست که رفتارهای غیر قابل پیش بینی همیشه در آن وجود دارند بهرترتیب باید امیدوار بود شکستن این بازی انحصار قدرت در دست دو جناح در سال ۹۲ بازهم تکرار شود و نخبگانی!‌ که به صرف مانند داماد فلانی و پسر بهمانی بودن نخبه شده اند  نتوانند به اسم نخبه گرایی ملت را از حقوق قانونی شان بازدارند.
۶- سوال بی ربط : راستی چرا نماینده های نخبه!‌ مجلس بجای تلف کردن وقت و نوشتن قوانین بی موردی که مطمئنا در شورای نگهبان رد خواهد شد وقتشان را صرف اصلان بندهای مربوط به هزینه های انتخاباتی و شفاف شدن آنها نمی کنند؟

۷- این نوشته از حد معمول طولانی تر شد اما چاره ای نبود  و نهایت آنکه هیچ سایتی بدون کسب اجازه از نویسنده حق انتشار این مطلب را ندارد.

 

Tuesday, October 23, 2012

رییس جمهور: همه کاره یا هیچ کاره؟



دیروز من جایی بودم ٬ بحث نامه اخیر رییس جمهور به رییس قوه قضاییه مطرح شد و بعد به موضوعات دیگری -منجمله اقتصاد و دلار وغیره هم کشیده شد. وانگار که ملت همه حقوق شان را به دلار می گیرند و به دلار خرج می کنند و همه سفرهایشان را به خارج از کشور می کنند که اینقدر بالا یا پایین رفتن دلار برایشان اهمیت حیاتی پیدا کرده است. بهرحال هرکسی رسما هرچیزی در مورد رییس جمهور خواست گفت و من در سکوت به کارم ادامه دادم و در عین حال به حرفهای آنها گوش می دادم -و البته آنها می دانند من طرفدار احمدی نژاد هستم- بعد ناگهان یکی از آنان رو به من کرد و گفت : چه تحملی داری! این حرف ها را می شنوی و اعتراضی نمی کنی و من در جوابش گفتم : «خب! شماها نظرتان با من متفاوت است ولی حق ابرازش را دارید چون اگر کسی در این مملکت حق ابراز نظرش را هم نداشته باشد که وضع باید خیلی خراب باشد.» بعد همان فرد ناگهان زد زیر خنده و به بقیه گفت :« می بینید؟ طرفدارهایش هم مثل خودش زبان درازند و متلک می اندازند.» ( در حالی که من اصلا قصد متلک گویی نداشتم ولی او حرف من را متلک برداشت کرد) . اما این حرف ها - و سرمقاله پریشب کیهان که در آن از مصلحت هایی دم  زده و عدم اجازه بازدید رییس جمهور از زندان او.ین را توجیه ( و به نوعی ماستمالی) کرده٬  من را به این فکر انداخت که واقعا فارغ از هیاهو ها و لج و لجبازی های سیاسی رییس جمهوری که ۷ سالست در مسند قدرت است و چند ماهی دیگر به پایان دوره اش نمانده حق دیدار از یک زندان را ندارد؟  ( بگذریم که رییس جمهور در نامه دومش + نوشته شاید قصد او حتی دیدار با جوانفکر نبوده و فقط می خواسته از این ندامتگاه بازدید کند.). واقعا سیاسیون ما کجا ایستاده اند؟ ما کجا ایستاده ایم؟ 

- کیهان پریشب نوشته بود که رییس جمهور حق نداشته نامه خودش به رییس قوه قضاییه را علنی کند. اما من عقیده دارم بدون رجوع به اتفاقات ۷ سال گذشته نمی توان پاسح درخوری به کیهان داد : ۱- یک بار نامه آقا به ٰاحمدی نژاد علنی شد . چه کسی این کار را کرد ؟  خود آقا یا احمدی نژاد یا طرفی سوم - که یکی از اعضای هیئت رییس مجلس قبلی بود - و موضوع به او هیچ ارتباطی پیدا نمی کرد ؟ و در آن زمان آیا کیهان بازهم از افشای نامه محرمانه ابراز ناراحتی کرد یا مثل همیشه آب را گل آلود کرد و از رییس جمهور طلبکار شد؟  ۲- بار دیگر احمدی نژاد به دیدار یکی از فقهای محترم قم رفت و در آن دیدار اتفاقات سازمان ملل و حرف هایی که وزیر خارجه ---بعدا دشمن شده اش-- به او گفته بود را برای آن فقیه عالیقدر تعریف کرد. فیلم این ماجرا پخش شد. آیا کیهان پرسید یکی از اعضای آن بیت محترم به چه اجازه ای چنین فیلمی را پخش کرده است؟ خصوصا که جلسه خصوصی بود و کسی که فیلم را منتشر کرد نه خود آن فقیه و نه رییس جمهور بودند. ۳- رییس جمهور نامه ای به استانداران و فرمانداران نوشته بود و از آنها خواسته بود زیر بار فشارها و دخالت های بی جای نمایندگان مجلس در امور مدیریتی شهرستان یا استان خود نروند.این نامه را سایت ... نیوز که طرف سوم محسوب می شود٬ منتشر کرد. آیا کیهان بازهم سوالی کرد یا نه ؟ اینها فقط سه مورد دم دستی هستند که نگارنده به یاد دارد ولی موارد بیشتری هم مطمئنا در کار بوده است. سوال اینجاست که اگر رییس جمهور نامه ای که خودش نوشته شده است را منتشر کند متهم به انواع فرافکنی ها و تلاش برای خدشه دار کردن حیثیت و مصلحت وچه و چه می شود ولی اگر دیگرانی نامه نگاری های او را منتشر کنند هیچ وقت مورد سوال یا بازخواست قرار نمی گیرند. به نظر من رییس جمهور کاری را کرده که با او کرده اند. « جوابِ
های٬ هوی است» - بعلاوه کیهان بگوید بلاخره رییس جمهوری که ۲۴ میلیون نفر به او رای داده اند حق بازدید از یک مجموعه را دارد یا نه؟ اگر کار احمدی نژاد دخالت در امور قوه قضاییه است پس چرا مجلس و قوه قضاییه در کار او دخالت می کنند. اگر نیست پس اجازه و مصلحت و این بازی ها را درآوردن چیست ؟

-- طبق این لیستی که سایت صریح نیوز منتشر کرده
+ این افراد در چند سال گذشته از زندان او.ین دیدار کرده اند:  بازیکنان تیم پرسپولیس مرداد ۹۱- خانم مشیری همسر آقای قالیباف  شهردار تهران در سال ۸۶- خود‌ اقای قالیباف در سال ۸۷ ( لیست این سایت شامل سایر زندان ها هم می شود). حالا سوال اینجاست : همسر شهردار تهران می تواند از زندان دیدار کند٬‌ بازیکنان تیم فوتبال می توانند از زندان دیدن کنند و بعد رییس جمهور قانونی کشور که طبق قانون اساسی نفر دوم این کشور است حق بازدید از قبل اعلام شده - چه برسد به از قبل اعلام نشده !- را ندارد ؟ هرکسی می تواند متوجه بشود که اینجا پای موضوعاتی دیگر در میان است. موضوعات ( یا غرض ورزی هایی) که قوه قضاییه نمی خواهدعلنی کند و رییس جمهور مصر به مطرح کردن آنهاست.
 
--- سایت الف در مقاله ای به نام دستور کار از اقدامات اخیر رییس جمهور به نوعی انتقاد کرده و نوشته که مشخص نیست دستور کار رییس جمهور چیست؟ واز برنامه رییس جمهور برای تشویق مدال آوران المپیک و روز حافظ و اینکه قصد بازدید از او.ین را دارد انتقاد کرده اما همانطوری که بعضی ها در کامنت های همان نوشته جواب داده اند از رییس جمهور چه توقعی دارند؟ مثل پروفسور بالتازار یک معجون جادویی درست کند وبا خواندن اجی مجی لاترجی هرمشکلی را حل کند؟ آنهم بخشی از مشکلاتی که مسببش آقایان هستند نه او ؟ واقعا از رییس جمهوری که رییس مجلس قانون او را لغو می کند ٬ نماینده ها در امورش دخالت می کنند ٬ اختیار و سکان سیاست خارجی را از او گرفته اند و خیلی ها دلشان می خواهد حتی کمیته مشورتی درست کنند و به حالت فوق العاده کشور را اداره کنند بلکه برای چند روز احساس ریاست جمهوری را هم داشته باشند- دیگر چه توقعی دارند؟ وقتی حتی در مورد یک مدیر دست دوم - که در حوزه اختیارات وزیر است- مدتی کشور را به هم می ریزند ٬ وقتی دائم چماق استیضاح و رای عدم کفایت و بنی صدریزاسیون را به رخ می کشند و می گویند صدارتش دیگربه صلاح نیست ٬ پس چه توقعی از او دارند ؟  توقع دارند سرخم کند و زیر بار حرف آنها برود؟ بعضی ها سرخم می کنند  اما بعضی ها مثل احمدی نژاد سر خم نمی کنند. رییس جمهور یا شخص دوم هست یا نیست. اگر هست پس فرمانش لازم الاجراست. اگر نیست پس دیگر چه انتظاری دارند ؟ نمی شود « نومن به بعض بود و نکفر به بعض ». احمدی نژاد همینطوری هم که به سحر و جادو و فرقان و فرماسونری و اولین خطر از صدر اسلام تا حالا متهم شده است.  والله ابوجهل و معاویه و شمر و یزید و خولی را هم بزرگترین خطر از صدر اسلام معرفی نکرده اند که او یا اطرافیانش را کرده اند. از سال ۱۳۹۲ تا ۱۴۰۰ هم هر کسی بیاید هرکاری کند وهرگِلی به سر مردم بگیرد و هر خرابکاری که بکند همه را پای دولت های احمدی نژاد خواهد نوشت.

---- می گویند از آدمی که چیزی برای از دست دادن ندارد باید ترسید. اما من می گویم از آدمی که چیزی برای از دست دادن دارد ولی نمی ترسد که آن را از دست بدهد باید بیشتر ترسید.  احمدی نژاد دیگر به این نقطه رسیده است. من جای سیاسیون بودم از این مرحله  به بعد دیگر پا روی دم احمدی نژاد نمی گذاشتم چون کارهای او -خوشمان بیاید یا بدمان بیاید غیر قابل پیش بینی هستند- و یک موقع  و درست در زمانی که توقعش را ندارند می زند تمام کاسه و کوزه و محاسبات آنها را به هم می ریزد.

----- همه ما ممکنست لحظاتی را تجربه کرده باشیم که به هیچ وجه حاضر نیستیم زیر بار حرف زور برویم. حتی اگر به ضررمان باشد یا بمیریم حاضر نیستیم  چون حرف زور خودش نوعی زور است. نگویید مسئله کشور و تحریم ها ودشمن و .. است که دشمن بیشتر از اینکه آن سوی مرزها باشد در آستین خودمان جا خوش کرده است٬  تا بحال احمدی نژاد هرچه سکوت و مدارا کرده دقیقا به همین دلایل بوده  اما به این نامه های اخیر به نظر می رسد او هم به این نتیجه رسیده که گاهی باید به ندای « بچرخ تا بچرخیم» لبیک سر داد.

------ اخرین دسته گل نمایندگان مجلس بسیار مستقل ! اینست که تصمیم گرفتند طرح تفحص از دانشگاه آزاد زمان جاسبی را به تعویق بیندازند. + درست مثل بدهی های بدهکاران به بانک ها که به عقب انداختند. درست مثل طرح نظارت بر مجلس که به همین سرنوشت دچار شد. این شبها سیما سریال کیف انگلیسی را دوباره نشان می دهد. دیدنش را از دست ندهید!



***پی نوشت : این نوشته در حد فهم نویسنده از اوضاع و جریانات سیاسی کشور بوده و هیچ ارتباطی به جایی یا کسی ندارد. در سایتی که فیلتر شده منتشر می شود و بدون اجازه نویسنده کسی حق انتشار آن را در سایت های (خصوصا فتنه گر) ندارد. مطالب این وبلاگ فقط برای خوانندگان محیط وب است.


Thursday, October 11, 2012

سخنی در باب اقتصاد و مجلس



۱- در دو هفته ای که گذشت اتفاقات زیادی در صحنه اقتصادی کشور افتاد. اول اینکه نرخ دلار به بالاترین حد خودش - و در مقابل نرخ ریال به پایین ترین مقدار برابری رسید- بطوریکه گفته می شود ریال ایران در ظرف یک سال گذشته بیشتر از ۸۰٪ ارزش خودش را از دست داده است. اتفاق بعدی شلوغی بازار بود و شعارهایی که داده می شد و خبرهایی که  سی ان ان  و بی بی سی و الجزیره از سقوط اقتصاد ایران ( و به تبع آن احتمال قریب الوقوع بروز بهار ایرانی! در ایران می دادند)٬ بعد کنفرانس خبری احمدی نژاد بود که در آن از اخلال گران بازار٬ کم کاری (عمدی؟) نیروهای امنیتی و البته نقش تحریم های غیر قانونی و فزاینده بین المللی گفت. بعد نوبت نمایندگان مجلس بود که باز خودشان را تبدیل به نخود هرآشی کردند و در مورد صحبت های احمدی نژاد شروع به جو سازی کردند و نهایتا پای مادر عروس هم به میان کشیده شد. مادام کلینتون در پاسخ به احمدی نژاد گفت نخیر! تحریم ها هیچ کاره هستند و تقصیر بی کفایتی دولت ایران است!( حالا یک نفر برود از مادام کلینتون بپرسد آخر سر تحریم های هوشمند شما اثر دارد یا نه؟ اگر دارد پس مسئولیتش را هم به عهده بگیرید و با افتخار بگویید تحریم هایمان اثرش را گذاشته است٬ اگر بی اثر هستند پس چرا آنقدر روی گزینه تحریم پافشاری می کنید و دائم دور دنیا دوره راه می افتید و کشورها را به تحریم تشویق و ترغیب می کنید و هرکجا کسی از در مخالفت با شما در بیاید آرنجش را می پیچانید؟


۲- یکی از اقوام نزدیک من ضرب المثلی خودساخته دارد : «هرجا کمی بوی سوختگی احساس کردی بدان تا تهش سوخته است!» این ضرب المثل در جاهای بسیار زیادی کاربرد دارد مثلا وقتی بازاریان محترم شعار می دهند « سوریه را رها کن فکری به حال ما کن»   من یاد « نه غزه نه لبنان» می افتم و احساس می کنم یک پای کار در حال لنگیدن است. وقتی بازار کمی ارام می شود و دولت به خواسته بازاریان تن می نهد ( زیر فشار مجلس و بقیه دوستان!) و قیمت دلار را برای آنها بازهم به صورت یارانه ای محسوب می کند که آنها به شغل شریف واردات بپردازند و بروند تلویزیون X و بنز و پورشه بیاورند وبفروشند و سود کنند ٬ وقتی کسبه امین حضور کرکره ها را می کشند پایین و کالاهایی که با نرخ دلار قبلی خریده شده را نمی فروشند تا بدانند دلار جدید چند است و به قیمت جدید بفروشند من احساس می کنم بازهم یک جای کار می لنگد. وقتی اکبر ترکان دوباره از احیای سیستم منسوخ کوپن!‌حرف می زند من احساس می کنم لابد از برچیده شدن سیستم کوپن عده ای ضرر کرده اند که دوباره به یاد راه انداختن سیستم بقالی افتاده اند.! وقتی خود امریکایی ها می گویند از داخل ایران به ما سیگنال می دهند که تحریم ها را بیشتر کنید + احساس می کنم یک عده دستشان توی دست هم است ٬‌از مجلس تا بازار تا موتلفه تا سایت های چندگانه و بقیه روزنامه ها و این وسط طبق معمول سود عده ای کم شده و عده ای دارند از نان خوردن می افتند ٬ عده ای قدرت را عزیزی از دست رفته می بینند که باید به سرعت برگردانده شود و این وسط چه سیبلی بهتر از کسی که چشم دیدنش را نداریم و منحرف است؟


۳- بعد ماجرای یارانه هاست. وقتی دولت در سری اول تهدید کرد با دخالت های بی جای مجلس و کم کردن بودجه یارانه ها نمی تواند کار را انجام بدهد مجلسی ها به سرعت عقب کشیدند ٬ اما وقتی دور اول یارانه ها به طرز معجزه آمیزی موفقیت آمیز از آب درآمد احساس غبن کردند٬ بهرحال این موفقیت پای دولت چه کسی نوشته می شد ؟ و بعد کارشکنی ها شروع شد. وقتی دولت اعلام کرد قصد دارد چند دهک را از یارانه ها حذف کند مجلس شلوغ کرد در صورتیکه همه می دانیم یارانه ماهی ۴۵ هزار تومان برای بعضی ها اصلا ارزشی ندارد٬ اما در عین حال آنرا می گیرند برای اینکه «کندن یک مو از خرس غنیمت است!». آنهم در حالیکه دولت اعلام کرده بود این یارانه را به همان چند دهک پایین تزریق و قیمت ها را آزاد خواهد کرد. بعد وقتی دولت طبق برنامه مصوب تصمیم گرفت از اول سال جدید دور دوم هدفمندی را اجرا کند بازهم مجلس دخالت کرد و چوب لای چرخ گذاشت و اخرین پرده این ماجرا وقتی بود که طرح یک فوریت توقف دور دوم را به بهانه تورم به مجلس بردند و همین امروز و فرداست که آنرا هم تصویب کنند. اما این وسط یک سوال بی جواب مانده است : چرا باید بزرگترین جراحی اقتصادی کشور که نهادی مانند صندوق بین المللی پول ---که کارش نسخه پیچیدن برای اقتصاد دیگران است --آنرا بسیار موفق و در جهت توسعه کشورتوصیف کرده متوقف شود؟

۴- وقتی دلار گران شد هر کس و ناکسی که چیزی برای فروش داشت روی قیمتش کشید و هیچ کسی نیست بپرسد کالای ساخت ایران هم باید گران شود ؟ کالایی که با نرخ قبلی دلار خریده و وارد شده هم باید گران شود ؟ ( این از ایرادات وارد به عدم نظارت کافی از سوی نهاد دولت است) این وسط چه کسی سود می کند؟ وارد کننده! وارد کننده کیست ؟ چه کسانی را باید بگوییم؟ درد اینست که نباید اسم بیاوریم اما واردات شکر این کشور دست اقوام کیست ؟ موز را چه کسی وارد می کند؟ کارتل واردات سیگار را چه کسانی هدایت می کنند؟ وقتی دلار گران می شود کالاهای وارداتی گران می شوند. کالاهای وارداتی و خارجی٬ شامپوی موی خارجی٬ یخچال خارجی٬ ماشین خارجی٬ لباس خارجی ٬ آدامس خارجی را من ( البته نه من نوعی!)می خرم یا آن آن کارگر جزء که ماهی ۵۰۰ هزار تومان( حداکثر) حقوق می گیرد و ۲۰۰ هزار تومان یارانه؟ پس این وسط صدای چه کسی از گرانی دلار و به تبع آن کالاهای خارجی درمی آید ؟ من  یا آن کارگر که ماشینی ندارد که پول بنزینش زیاد شود٬ قبض آب و برقش چندان زیاد نیست اما در عوض توانسته با همین یارانه ها پس از سالها! دستی به سر و روی زندگی اش بکشد ؟ آن زن مطلقه ای که با یک بچه به خانه پدرش برگشته و از قبل همین یارانه پول  ضروریاتی که مایل نیست از پدرش بگیرد را تامین می کند؟ و تازه کمی از آن را هم پس انداز می کند؟ یا آن اهالی روستایی که پولهای یارانه شان را روی هم گذاشته اند و چند تا چرخ خیاطی خریده اند و زنهایشان با آن چرخ خیاطی ها کار می کنند و به روستاهای اطراف لباس می فروشند ؟ آنها که هیچ کدام کالای خارجی استفاده نمی کنند.

۵- در اقتصاد وضعیتی وجود دارد که بعضی از کشورها گاهی ارزش نرخ برابری پول خود در برابر دلار را پایین می آورند. این کاریست که معمولا امریکا چین را به انجام دادن آن متهم می کند. البته اینگونه کشورها باید صادر کننده باشند تا وقتی ارزش پولشان در برابر دلار پایین آمد اجناس بیشتری را صادر و در مقابل آن پولی که تبدیل می شود به مقدار زیادتری برگردد. ( یک مثال ساده : فرض کنید دلار ۱۰۰۰ تومان باشد وقتی جنسی را ۱۰۰۰ دلار بفروشید یک میلیون تومان به کشور برمی گردد اما وقتی ۲۳۰۰ تومان باشد آن موقع ۲میلیون و ۳۰۰ هزار تومان دستتان را می گیرد) البته همانطور که گفتم این در شرایطی است که کشوری صادر کننده کالا و خدمات باشد. 

۶- علاوه بر مورد بالا تنها سودی که از بالارفتن قیمت دلار ( احتمالا) نصیب ما می شد این بود که وقتی واردات برای ما گران تمام شود مجبوریم تولید داخلی را با نیروی کار داخلی افزایش بدهیم. پس چرخ های اقتصادی به حرکت می افتد و شغل ایجاد می شود ٬ به تبع آن جرایم اجتماعی کمتر شده و وضعیت جوان ها هم بهتر می شود. وقتی تلویزیون مارک X  با دلار آزاد آنقدر گران تمام شود که مجبور شویم تلویزیون مارک Y  و Z ایرانی را بخریم در این صورت هم آن دو کارخانه ایرانی مجبور می شوند کیفیت خودشان را بالا ببرند هم رقابتشان باعث می شود قیمت کمی پایین تر بیاید ( برای فروختن جنس به شما تسهیلات بهتر یا کیفیت بهتر ارائه می کنند) به این ترتیب هم کیفیت محصول داخلی بالا رفته و هم بتدریج آن وارد کننده کشور همسایه احساس می کند چرا باید از ژاپن تلویزیون وارد کند وقتی نوع ایرانی با کیفیتش با طی مسافت کمتری ( از لحاظ بابری) هم هست ؟ بعلاوه نهایتا وابستگی ما به دلارهای نفتی کمتر می شود چیزی که سالهاست خواسته رهبر انقلاب آقای خامنه ای نیز بوده و هست و دائما از سوی ایشان تکرار شده است.

۷- شاید این میان در کوتاه مدت طبقه متوسط کمی دچار فشار می شد اما مانند مریضی که باید مدتی سختی دارو و درمان را تحمل کند در عوض آینده بهتری از نظر اقتصادی و سیاسی در انتظار کشورما می بود - چون کسی که قدرت اقتصادی دارد قدرت سیاسی هم خواهد داشت!- حالا این وسط می ماند کسی که همچنان علاقمند به مصرف کالاهای خار جی است. خب او هم اگر پول زیاد دارد می تواند کالای خارجی را که با ارز گران وارد شده و همچنان نرخش بسیار بالاست را ابتیاع کرده و لذتش را ببرد. 

۸-حالا براحتی می توان دید این اصحاب این مجلس و مجلس قبلی - که دانشگاه آزاد را از جیب پدرانشان وقف کردند و سال پیش هم با جنجال دیگری دولت را مجبور کردند نرخ سود بانک ها را بالا ببرد٬ در حالیکه دولت به شدت مخالف این کار بود - همراه با روزنامه بگیران و سایت ها و بقیه نوچه هایشان و آنهایی که پشت پرده همراهشان هستند -ولی خودشان را رو نمی کنند- چه به روز این مملکت آوردند  و خواهند آورد. این خیانتی است که حد و وصف ندارد اما در تاریخ باقی خواهد ماند.

۹- در ماجراهای سالهای ۲۸ تا کودتای سال ۳۲ ایران پس از ملی شدن صنعت نفت دچار تحریم های بین المللی -بخوانید انگلیسی- شد. وضع به حدی بود که مصدق دستور داد برای دوسال حج واجب ممنوع شود تا ارز از کشور خارج نشود. اما نهایتا مصدق با نقشه ای که سرش و قلبش انگلیسی و امریکایی بودند و دستها و پاهایش  ایرانی به زمین خورد و شد آنچه نباید می شد. این بند نوشته در پی تطهیر مصدق یا هیچ چیزی دیگر نیست. فقط اینکه هرکسی که از تاریخ درس نیاموزد دوباره به وضع بدی مجبور می شود همان درس تاریخ را از سر بگذراند. مجلس دوران مصدق به حدی با او بد تا می کرد که نهایتا مصدق مجلس را منحل کرد. روزنامه های دوران او مقالاتشان را بصورت تلگرافی از واشنگتن دریافت می کردند و عصر در روزنامه منتشر می کردند و کاریکاتورهای نابجا از او می کشیدند. کشور دچار تحریم بود ( مثل حالا) و از درون کسانی بودند که به لندن سیگنال می فرستادند ( مثل حالا) و البته مصدق سرسختی و ندانم کاری هایی داشت (ممکن است احمدی نژاد هم در قسمت هایی دچار اشتباه شده باشد چون او هم یک بشر است با معایب و مزایای خودش) اما آیا رواست بازی کردن در پازل دشمن؟ یا اینکه دشمن در واقع دوست است و همخون و هموطن را دشمن می پندارین ؟ و به آدم هایی که از شدت نفرت و کینه و حقد و حسد دیگر روز و شب ندارند چه باید گفت ؟ ایا اصلا برای آنها گوش شنوایی باقی مانده است؟

۱۰- روزی که سه تن از خوارج تصمیم گرفتند عمروعاص و معاویه و علی (ع) را بکشند توجیه شان این بود که امت از دست دعواهای این سه نفر خسته شده اند و تمامی مشکلات تقصیر این سه نفر است. اما اشتباهی که ازشدت دشمنی و افراط دچارش بودند این بود که نفهمیدند : اعرف الحق تعرف اهله اعرف الباطل تعرف اهله 
حق را بشناسی حق داران را می شناسی [ و به وظیفه ات عمل می کنی] و بدانی باطل کیست باطلان را خواهی شناخت.[و از آنها دوری می کنی]


**پی نوشت : این نوشته  یک نوشته شخصی در حد بضاعت نگارنده از فهم اوضاع اقتصادی و سیاسی کنونی کشور است و تنها برای قیام به رسالت عدم سکوت است . در سایتی که فیلتر شده است نوشته شده و ‌از هیچ یک از نمایندگان مجلس اسمی نبرده است. هیچ سایت خبری بدون کسب اجازه از نویسنده حق انتشار آنرا ندارد چون محتوای آن فقط برای اهالی وب ( بجز سایت های فتنه گر) است.