Friday, November 30, 2012

فلسطین : در چهارراه تاریخ




۶۵ سال پیش درچنین روزهایی در سال ۱۹۴۷ سازمان ملل در قطعنامه ۱۸۱ اعلام کرد سرزمین فلسطین باید به دو کشور اسراییل برای یهودیان و فلسطین برای اهالی آن سرزمین تقسیم شود. پس از این قطعنامه که به همت بریتانیای کبیر که آن روزها دیگر عملا کبر و بزرگی اش را از دست داده بود و البته با کمک سایر کشورها خصوصا امریکا تهیه شده بود اسراییل در ۱۹۴۸ اعلام موجودیت کرد ولی فلسطین در کشاکش قضیه باقی ماند. نکته قابل توجه اینکه فلسطین از زمان جنگ جهانی اول و پس از فروپاشی دولت بزرگ عثمانی تحت قیمومیت بریتانیا در آمده بود و لندن به خواست و سلیقه و عقیده خودش و با همراهی جنبش صهیونیستی که آن روزها در اوج خودش بود سرخود دست به تقسیم فلسطین زد. کمااینکه قبل از آن منطقه شام را به کشورهای عراق و اردن و سوریه-لبنان و منطقه حجاز را به عربستان و یمن تقسیم کرده بود. تحت پیمان سایکس-پیکو همان سوریه-لبنان هم تحت قیمومیت فرانسوی ها درآمده بود که بعدتر لبنان را که استانی متعلق به سوریه بود را از آن جدا کردند٬ و حتی استان هاتای و شهر اسکندرون را که متعلق به سوریه بود به ترکها بخشیدند تا در جنگ جهانی دوم با آلمان ها همداستان نشوند و علوی های آن منطقه مجبور شدند ترک خانه و زندگی کنند و از دست ترک ها به سوریه پناه ببرند و باقی قضایایی که امروز در درگیری و اختلاف درون سوریه و سوریه با ترکیه شاهدش هستیم که همه ریشه های تاریخی دارند که از استعمار و دخالت اروپاییان آب می خورد. شاید برای همین بود که روزی کسی گفته بود برای ما اهالی خاورمیانه هنوز جنگ جهانی اول تمام نشده است چون تمام مشکلات ما ازآن نشات می گیرد. 

بهرترتیب دیشب در سازمان ملل اتفاقی در نوع خودش کم سابقه روی داد. به این ترتیب که بنا به درخواست محمود عباس رییس تشکیلات خودگردان فلسطین مجمع عمومی سازمان ملل در قطعنامه ۱۹۴ وضعیت فلسطین را از «عضو ناظر» به «کشور غیرعضو ناظر» ارتقا داد. به این ترتیب راه برای عضویت فلسطین در سایر شعبات سازمان ملل مثل دادگاه جرایم بین المللی ICC باز شد که بتواند روزی از اسراییل شکایت کند. البته سال پیش هم یونسکو فلسطین را به عنوان کشور به عضویت خودش پذیرفته بود. در رای گیری دیشب ۱۳۸ کشور به فلسطین رای مثبت دادند. ۴۱ کشور که بیشترشان هم اروپایی های مدعی دموکراسی و حقوق بشر بودند رای ممتنع دادند و ۹ کشور شامل امریکا- اسراییل- کانادا- استرالیا- و جزایر میکرونزی و پولونزی و  چند جزیره-کشور کوچک دیگر در اقیانوس آرام که کسی تا بحال اسمشان را هم نشنیده است رای منفی دادند.( جدی می گویم!). جالب اینکه از سال پیش که فلسطین -بر خلاف تهدیدات امریکا- به عضویت یونسکو درآمد امریکا سهم کمک های سالانه اش به یونسکو و کمک های مالی اش به فلسطینی ها را قطع کرد و اسراییل هم پرداخت رآمدهای مالیاتی فلسطینی ها به خودشان را قطع کرد. 


 
انگلیس که جزو کشورهایی بود که رای ممتنع داد برای فلسطینی ها شرط گذاشته بود که تنها در صورتی حاضرست رای مثبت بدهد که آنها ضمانت کنند هرگز از اسراییل در ICC شکایت نمی کنند. شرطی که مورد قبول فلسطینی ها قرار نگرفت. از طرفی دیگر پس از جنگ ۸ روزه اخیر در غزه و پیروزی حماس و بالارفتن موقعیت و محبوبیتش چه در بین فلسطینی ها و چه در بین اعراب محمود عباس دیگر به یک شخص کاملا بی مصرف تبدیل شده و او هم برای بقای خودش و ارتقای وجهه مخدوشش چاره دیگری بجز این درخواست نداشت-چون سال پیش قصد داشت اعلام درخواست را داشت اما تحت فشارهای امریکا ٬ اروپا و اسراییل کوتاه آمد. 

حالا سوال اینجاست : آیا واقعا اعلام حضور کشور فلسطین- که هنو رسما اعلام استقلال و موجودیت نکرده است- در سازمان ملل تفاوتی برای فلسطینی ها ایجاد می کند و در این صورت اسراییل چکار خواهد کرد ؟ 
 اسراییل در سالهای اخیر به شدت منزوی شده است٬ شاید قدرت تهدید و لابی گری اش را بتواند از طریق امریکا بر کشورهای دیگر اروپایی یا کشورهای کوچک و فقیر- اعمال کند اما از نظر افکار عمومی بین المللی و بین مردم جهان در حال انزواست. 

بنابراین چند راه بیشتر پیش رو ندارد :

۱- دفتر و دستک را جمع کند٬ چمدان ها را ببندد و به درون مرزهای ۱۹۶۷ برگردد. این کار مستلزم اینست که تمامی شهرک های ساخته شده در مرزهای تاریخی فلسطین -خصوصا در کرانه غربی- را ترک کند و ‌شهرک نشین ها ---که در زمره مذهبی ترین ٬ تندروترین و عوضی ترین یهودیان هستند---را به درون اسراییل ببرد. اتفاقی که رسما رخ نخواهد داد ٬ چون یکی از پایه های قدرت لابی اسراییل همین شهرک نشین ها و سیاستمداران هوادار آنها در اسراییل و امریکا هستند که به راستی ها یا right-wing مشهورند. این شهرک نشین ها سخت به ایده ارض موعود و هیکل سلیمان چسبیده اند . بعلاوه اسراییل در صورت استفاده از چنین سیاستی مجبور به ترک قسمت شرقی بیت المقدس هم خواهد شد که طبق قطعنامه سازمان ملل پایتخت فلسطینی هاست. اما اسراییل همین حالا مدعی تمام شهرست و می گوید غیرممکن است قسمت شرقی شهر را به فلسطینی ها بدهد.( اسراییل حتی با ایده بین المللی کردن این شهر تحت نظارت سازمان ملل هم مخالف است). 

۲- وقتی عملا راه حل اول از نظر اسراییل قابل قبول نباشد ممکن است وضع به صورتی دربیاید که تشکیلات خودگردان به تهدید همیشگی اش مبنی بر منحل کردن دفتر و دستک خودش عمل کند. در این صورت مسئولیت کرانه باختری رود اردن مشهور به west bank  روی دوش اسراییل خواهد افتاد و بازهم منطقه اشغالی محسوب می شود و اسراییل قدرت اشغالگر. که این حالت هم باعث بدتر شدن موقعیت اسراییل در بین افکار عمومی می شود و هم ایده مقاومت در برابر اشغالگری را توجیه می کند٬ چون حق هر ملت اشغال شده ای است که در برابر اشغالگر مقاومت کند. 

۳- سومین راه اینست که به تمام فلسطینی ها تابعیت اسراییلی بدهد و آنها را جزو جمعیت خود کند٬ در این صورت ایده تاسیس دولت یهود از بین خواهد رفت. چون اسراییل هم اکنون چیزی در حدود کمتر از ۸ میلیون جمعیت دارد که بیشتر از یک پنجم آنها عرب-فلسطینی هستند که تابعیت اسراییل گرفته اند. (منبع: ویکی پیدیا) از طرفی جمعیت فلسطینی های کرانه غربی و غزه روی هم چیزی بیشتر از ۴ میلیون است . با احتساب این جمعیت رویهم ۵.۵ میلیونی و اینکه مسئله آوارگان فلسطینی همچنان لاینحل باقی مانده است و آنها مایلند به کشور آبا و اجدادی خودشان برگردند٬ طولی نخواهد کشید که ترکیب جمعیتی اسراییل از یهودی به فلسطینی تغییر کند. وقتی آنها در اکثریت باشند مایلند قدرت سیاسی را در دست بگیرند و در صورت داشتن قدرت سیاسی اولین کاری که خواهند کرد تغییر نام اسراییل است. مگر اینکه اسراییل به آنها قدرت سیاسی ندهد و دوباره حکومت آپارتاید مانند آفریقای جنوبی برقرار کند که آنهم محکوم به شکست و فروپاشی است. 

۴- یکی از بهترین راه حل هایی که در سالهای اخیر به ذهن اسراییلی ها رسیده بود این بود که غزه را رسما به مصر واگذار کنند٬‌ بخش هایی از کرانه غربی را به کشور اردن- که نیمی از جمعیتش را فلسطینی ها تشکیل می دهند- و بقیه کرانه غربی و شهر قدس همراه با  الخلیل -که آرامگاه حضرت ابراهیم در آنجاست- را هم خودشان بالا بکشند و عملا  برای همیشه از این داستان خلاصی پیدا کنند. پس قضیه فلسطین برای همیشه از نقشه جهان محو می شد و چیزی به نام فلسطین دیگر موجودیت خارجی نداشت. اما در درجه اول نه فلسطینی ها زیر بار این ایده رفتند٬ نه مصری ها و البته نه اردنی ها! بنابراین نظریه محو فلسطین هم در محاق فرو رفت. 

۵- پنجمین وضعیتی که اسراییل دارد چیزیست که الان وجود دارد: وضعیت نیمه اشغالگری٬ تحت فشار گذاشتن فلسطینی ها به لحاظ سیاسی و مالی ٬‌دزدیدن زمین هایشان و ناله دائمی سر دادن مبنی بر اینکه فلسطینی ها شریک صلح نیستند و حاضر به مذاکره هم نیستند. فلسطینی ها در جواب می گویند فقط وقتی حاضر به بازگشتن به میز مذاکره خواهند بود که اسراییل شهرک سازی بر روی زمین های متعلق به آنها را متوقف کند- کاری که اسراییل با سرسختی تمام در حال ادامه دادن است و دقیقا به همین دلیل است که اسراییل عملا همه راه ها به ختم قضیه را بسته است چون راهی که متضمن باقی ماندن اسراییل باشد بجز همین وضعیت کنونی وجود ندارد.

البته منظور از فلسطینی ها عملا دولت خودگردان است که در این چند سال مثلا! طرف حساب اسراییل و امریکا و بقیه شرکای غربی بوده است. اول عرفات که در اسلو کلاه گشادی بر سرش رفت و مغبون شد و نهایتا وقتی از همکاری با اسراییل سرباز زد در رام الله در محاصره ماند٬ بوسیله اسراییل مسموم شد و به وضع بدی در پاریس مرد. و بعد هم محمود عباس که مهره بی مصرفی بیشتر نیست که دائما به انواع واقسام پیامدها تهدیدش می کنند و گرنه اهالی غزه که با وجود تمام سختی ها راه خودشان را می روند و در این چند سال به موفقیت هایی هم دست پیدا کرده اند و علت بیداری افکار عمومی جهان در قضیه فلسطین هم بیشتر مقاومت و سختی هایی است که غزه تحمل کرده است نه همکاری های تشکیلات خودگردان. 

و نهایتا این دور باطلی است که همچنان ادامه خواهد داشت ٬ اسراییل چند سال یک بار به غزه حمله می کند٬ می زند ٬می کشد و خراب می کند٬ صدای افکار عمومی درمی آید ٬‌بعد جنگ را متوقف می کند و شهرک سازی هایش را ادامه می دهد ٬‌تندروها را به حکومت می رساند و بعد وقتی دوباره فشارها رویش زیاد شد و تهدیداتش را کسی جدی نگرفت دوباره به غزه حمله می کند و اپیزودهای بعدی داستان را تکمیل می کند. البته ناگفته نماند در اسراییل گروه ها و شخصیت هایی هستند که به اصطلاح معمول چپ یا Left خوانده می شوند که با سیاست های راستی و تند حکومت اسراییل مخالفند و عقیده دارند اسراییل با کمی باج دادن به شیوه بند ۱ می تواند قضیه را ختم کند و کشور فلسطین در کار اسراییل تاسیس بشود. اما مشکل اینجاست که کشور فلسطینی که اگر هم روزی بخواهد تاسیس شود نباید رتش و سلاح داشته باشد ٬ باید اختیار مرزهای هوایی اش در دست اسراییل باشد٬ حق برقراری  رابطه سیاسی با عده خاصی از کشورها منجمله ایران را نداشته باشد و شهروندانش برای تردد بین دو قسمت عمده اش نیازمند اجازه اسراییل باشند و آوارگانش هم حق بازگشت نداشته باشند عملا کشور مستقل نیست و فرقی هم با  وضعیت کنونی نخواهد داشت.  

اینجاست که هرکسی احساس می کند اسراییل محتوم به شکست است و شکست برای اسراییل چیزی جز فروپاشی نیست. چه فردا٬ چه سال دیگر چه یک قرن دیگر-که به نظرشخصی من مطمئنا به یک قرن نخواهد کشید! حتی اگرسنت های تاریخی خدا مبنی بر سرنگونی ستمگران  را هم در نظر نیاوریم ٬این جمله تاریخی حضرت علی (ع) مبنی بر اینکه «حکومت کافر شاید باقی بماند اما حکومت ظالم نه »  در مورد اسراییل کاملا صدق می کند.

و آیه ای هست که می گوید الیس الصبح بقریب : آیا صبح نزدیک نیست؟  










 

Monday, November 19, 2012

زبان سرخ٬ دخالت بی جا



این اواخر و بر سر قضیه سوریه و البته تبلیغات رنگارنگ و بسیار منفی الجزیره و العربیه همراه با سی ان ان و بقیه دوستان !نگاه ها به ایران ( و حزب الله )بخصوص در میان جهان عرب بسیار منفی شده بود و رسما ایران را عامل قتل مردم سوریه معرفی می کردند. اما وضع بتازگی کمی فرق کرده است : آنهم به مدد اسراییل! چون اسراییل دوباره به سرش زده است که به یک نفر گوشمالی بدهد و از طرفی  چون زورش به کسی نمی رسد و تنها جایی که بدون بازخواست از سوی جامعه بین المللی و جواب پس دادن برای وحشی گری هایش در آن هرکاری دلش بخواهد می کند غزه است پس دوباره آتش دعوا و درگیری در غزه راه انداخته است ولی این بار اسراییل با چیزی که فکر نمی کرد مواجه شد و آنهم موشک های فجر ۵ بود که تا تل آویو ( یا تل ربیع) و قدس اشغالی رسیدند. همه می دانند که فجر ۵ ساخته ایران ست٬‌ کما اینکه هواپیمای F16 ساخت امریکاست و همینطور تانک های T72 ساخت روسیه. خود رزمندگان فلسطینی در غزه هم به این امر که این موشک ها ساخت ایران است اذعان کردند و بعد با اینکه العربیه یا الجزیره رسما در سایت ها و نوشته هایشان اسمی از ایران به عنوان سازنده فجر ۵ نمی آوردند اما کامنت های تشکر و قدردانی مردم عرب زبان از ایران ( و حزب الله و سوریه)  برای کمک به مردم بی دفاع غزه بود که در این سایت ها منتشر می شد و فحش و فضیحت و ناله و نفرینی که طبق معمول روانه پادشاهان و حکام و روسای جمهور جدید! و بی مصرف عرب می شد. حالا اینها را داشته باشید تا بعد بدانید فقط یک نفر بی موقع دهانش را باز می کند و چیزی می گوید حتی اگر قصدش هم این نباشد! بازهم از جمله او استفاده خواهد شد تا علیه ایران بکار برود. کمااینکه علاالدین بروجردی چنین کاری را کرد تا همه بدانند ضرب المثل لعنت بر دهانی که بی موقع باز شود کجا کاربرد خواهد داشت ؟ 
طبق آنچه سایت العالم نوشته است « علاالدین بروجردی این خبر که ایران با ارسال موشک های فجر ۵ به قدرت موشکی فلسطینی ها افزوده است را رد کرد و گفت تمام این حرف ها برای اینست که نشان بدهند مقاومت ضعیف است» +

در واقع بروجردی مثلا!‌خواسته است بگوید بعضی ها با تبلیغاتشان می خواهند نشان بدهند مقاومت فلسطین ضعیف است و ایران به او کمک می کند در صورتی که اینطور نیست! و مقاومت خودش به اندازه کافی قدرت دارد.
البته آقای بروجردی به این موضوع توجهی نداشت که برادر من!‌موشک فجر ۵ که خودش بال ندارد تا غزه برود و بدست برادران فلسطینی برسد. حکام عرب هم که فقط بلدند  پول نف ملت هایشان را بدهند و اسلحه های مانده  و قدیمی تر امریکا و اروپا را بخرند تا هم کارخانه های اسلحه سازی آنها از فلاکت و ورشکستگی نجات پیدا کنند و هم چرخ های اقتصادشان بچرخد تا بازهم اسلحه و تکنولوژی های مدرن تولید کنند و به اسراییل بدهند تا با آن بچه های غزه را لت و پار کند. حزب الله و سوریه هم که کارخانه تولید موشک فجر ۵ ندارند پس مطمئنا ایران به طریقی موشک ها را به غزه رسانده است پس این که شما بخواهید رد گم کنید بی فایده است بعلاوه این موضوعی است که باعث عزتمند تر شدن ایران و توسری خوردن بیشتر حکام عرب می شود . پس چرا نفی و تکذیب؟

با اینحال  قضیه فقط به اینجا ختم نشد و بعد خبرها بود که در این مورد چاپ شد  + و و + ( صفحه های BBC  و VOA و بقیه هم خبر را دارند)  و بعد الجزیره عربی که این خبر را ( و دقیقا همین خبر را !) چاپ کند + و بعد بازهم مسخره کردن ها و دری وری گفتن های اصحاب کامنت گذار علیه ایران در این مورد آغاز شود.( العربیه را ندیدم ولی مطمئنم این خبر را کار کرده است .)  

 حالا کسی برود از آقای علاالدین بروجردی عضو محترم کمیته روابط خارجی مجلس بپرسد شما وزیر خارجه هستی؟ شما رییس جمهوری؟ مسئول سیاست خارجی جمهوری اسلامی هستی ؟ شما آخر کی هستید که نظر می دهید؟ مگر شما کاروزندگی ندارید که خودتان را در هر موضوعی وارد می کنید و نظر می دهید ؟ اصلا شما نظر ندهید نمی شود؟
احمدی نژاد که از دست اینها می نالد و می گوید در موضوعات سیاست خارجی دخالت می کنند و نظرهایی می دهند که باعث سخت شدن کار مسئولان وزارت خارجه می شود راست میگوید اما همه بازهم تقصیرها را گردن آن بدبخت !می اندازند.
 گاهی اوقات باخودم فکر می کنم این کله پوک هایی که هم اکنون نماینده های محترم مجلس هستند را چه کسانی فرستاده آنجا؟ و بعد به این نتیجه می رسم که متاسفانه خود ما. امثال ما. من و شما وآدم های دیگری که توی کوچه و خیابان می بینیم. 

داستانی هست که یک پادشاه ظالم در لشکرکشی هایش به هرکجا می رسید  از مردم آن دیارمی پرسید من را خدا این گونه بر شما مسلط کرده یا خودم بر شما مسلط شده ام؟ اگر می گفتند خدا٬ آنها را می کشت ! اگر می گفتند خودت٬ بازهم آنها را می کشت. تا اینکه به شهری رسید ( که گفته می شود همدان امروزی بود و الله اعلم!) و سوال معمول را پرسید. در پاسخ به او ٬پیران شهر جمع شدند و جوابی دادند که در تاریخ ماندگار شد و  نام این شهر را به همه دانان= همه دان =همدان معروف کرد. مردم این شهر به پادشاه ظالم گفتند: مقصر نه تو هستی نه خدا٬ بلکه ما هستیم که اجازه دادیم تو بر ما مسلط شوی. 

حالا نقل ما و نماینده هایمان است و « از ماست که برماست  »



بعد از تحریر- سه شنبه:
یک خواننده محترم کامنت زده اند و لقب هایی را هم نثار من کرده و البته من هم کامنتش را منتشر کردم. نگاهی هم به سایت های ایرانی انداختم ٫ بجز سایت های فیلترشده ای مانند بی بی سی و گویا و VOA و روز آن لاین و ...بقیه سایت های فارسی زبان و البته فعال در داخل ایران سخنان آقای بروجردی را سانسور کرده و منتشر نکرده اند. این هم دلیلی بر اثبات حرف های من و واهی بودن فحش هایی که آن خواننده محترم به من نثار کرد. 


Tuesday, November 6, 2012

ساز و کار انتخابات امریکا


انتخابات ریاست جمهوری امریکا برای ما ایرانی ها از پیچیدگی های زیادی برخوردار است. خود من تا چند سال پیش درست متوجه نمی شدم کارکرد این انتخابات چطور است و اتفاقا چند شب پیش در یکی از شبکه های انگلیسی زبان دیدم که یک مرد امریکایی هم می گفت نمی داند اصلا این انتخابات چطور کار می کند.بنابراین تصمیم گرفتم این نوشته را برای درک بهتر این انتخابات بنویسم با توضیح آنکه در طی این نوشته ممکنست برای فهم موضوع مثال هایی از جامعه ایران بزنم که قصدم فقط تبیین است و نه بیشتر.
انتخابات امریکا در واقع سه مرحله  ( یا حتی بیشتر!) دارد و هر کدام از این مراحل به صورتی تنظیم شده اند که نهایتا کسی نظر مردم را جلب می کند که ابتدا نظر نخبگان حزبی را کسب کرده باشد و آنها تاییدش کرده باشند.
در مرحله اول کسی که می خواهد کاندیدای انتخابات ریاست جمهوری شود باید از طریق نمایندگان و اعضای حزب برگزیده شود و این کار هم مستلزم اینست که همه شعب یک حزب در تمام ایالت ها بر روی یک نفر متفق القول شوند. به این ترتیب که این فرد باید در اکثر ایالت ها بیشترین رای را کسب کند. مثلا امسال حزب جمهوری خواه ۴ نماینده داشت که دو تای آنها بتدریج از دور رقابت کنار رفتند و دو نفر باقیمانده که میت رامنی و ران پل باشند تا آخرین مرحله پیش رفتند و نهایتا این رامنی بود که بیشترین رای هیات های انتخاباتی در بیشتر ایالت ها را کسب کرد و نامزد حزب شد. یا در سال ۲۰۰۸ بین برک اوباما و هیلاری کلینتون رقابت سختی بود و نهایتا اوباما برنده انتخابات درون حزبی شد و به عنوان کاندیدای برگزیده حزب در مقابل حریف جمهوری خواه ایستاد.
در مرحله دوم انتخاباتی است که در سه شنبه ما بین ۲ تا ۸ نوامبر ( یعنی امروز)  برگزار می شود. اما این رای تعیین کننده نهایی رییس جمهور نیست. امروز مردم رایی را می دهند که popular vote‌ ( رای مردمی) خوانده می شود و در عین حال رای آنها تعیین کننده هیات های انتخاباتی است که  به آنها electoral college  گفته می شود. این هیات انتخاباتی هستند که در واقع رییس جمهور امریکا را انتخاب می کنند و در هر ایالتی تعداد معینی دارند. تعداد آنها هم بر اساس مجموع تعداد نماینده های آن ایالت در سنا و مجلس نمایندگان امریکا انتخاب می شوند. اما این افراد خود سناتورها و نماینده ها نیستند. مثلا کالیفرنیا که ایالت خیلی بزرگی است ۵۵ عضو هیات انتخبات دارد. مریلند که خیلی کوچک است ۱۰ تا دارد و مونتانا در شمال امریکا که آنهم ایالت نسبتا بزرگی است ۳ تا رای دارد.
اتفاقی که اینجا می افتد اینست که مردم رای خودشان را به نام هر یک از کاندیداهای مورد نظرشان می ریزند و بعد کاندیدایی که popular vote یا رای مردمی بیشتری کسب کرده تمامی سهمیه مختص هیات انتخاباتی این ایالت را از آن خودش می کند. ( البته استثناهایی هم هست مثلا نبراسکا که ۴ رای و مین که ۵ رای دارند –طبق قانون انتخاباتی خودشان -یک یا دو رای را به نامزد بازنده و بقیه را به نامزد برنده می دهند.)  این افراد در اولین دوشنبه بعد از چهارشنبه دوم ماه دسامبر در مرکزایالت جمع می شوند و رای خودشان را به رییس جمهور می دهند و نهایتا کسی که ۲۷۰ رای را کسب کند رییس جمهور خواهد بود. اما از آنجایی که این افراد از درون حزب برگزیده شده اند رسما موضع مشخصی دارند و اینکه امروز را روز انتخابات معرفی می کنند به همین دلیل است. چون جهت گیری سیاسی ساکنان تعدادی از ایالت ها از قبل مشخص است. مثلا همه می دانند کالیفرنیا  طرفدار دموکرات هاست. بنابراین تقریبا مطمئن هستند ۵۵ رای هیات های انتخاباتی متعلق به حزب دموکرات است چون اکثریت مردم  به دموکرات ها رای می دهند. ایالت هایی که در نقشه با آبی مشخص شده اند ایالت های اکثرا طرفدار دموکرات ها هستند. ایالت های قرمز طرفدار جمهوری خواهان هستند. این وسط تعدادی ایالت هستند که به آنها swing state‌ گفته می شود ( من آنها را ایالت های پادرهوا می گویم) . یعنی ایالت هایی که ممکنست یک بار به جمهوری خواهان رای بدهند و یک بار دیگر به دموکرات ها. مثلا در این نقشه که من اینجا قرار داده ام ویرجینیای غربی٬ اوهایو٬ فلوریدا٬ ویسکانسین ٬ آیوا و کلرادو ایالت های اصلی پادرهوا هستند و ایالت هایی مثل نوادا٬ میشیگان و کارولینای شمالی هم به نوعی جزو آنها هستند هرچند پیش بینی اصلی اینست که کفه ترازودر میشیگان احتمالا به نفع دموکرات ها سنگین بشود و در کارولینای شمالی به نفع جمهوری خواه ها. و در واقع آنها که زرد هستند ( و در بالا نام بردم اهمیت بیشتری دارند) بخصوص ایالتی مثل فلوریدا که ۲۷ تا رای هیات انتخاباتی دارد و وجود این تعداد در رایی که رییس جمهور باید کسب کند اهمیت زیادی دارد و اصولا در هرانتخاباتی دعوا بر سر همین ایالت های معلق و پا در هواست.جالب اینکه ایالت های امریکا در دو سوی شرق و غرب این کشور که بیشترین هیات های انتخاباتی را دارند عمدتا دموکرات هستند و ایالت های مرکز و رو به جنوب عمدتا جمهوری خواه هستند.

 
http://blog.lesoir.be/electionsus2012/files/2012/11/NYT.jpg

حالا ممکنست کسی بپرسد اگر این افراد که عضو هیات انتخاباتی هستند زیر حرفشان بزنند و بر خلاف نظر قبلی رای بدهند چه می شود؟ چنین اتفاقی عملا غیر ممکن است بیفتد چون آنها سوگند وفاداری به حزب می خورند بعلاوه بر فرض یک نفر هم نظرش را عوض کند ممکنست خیلی تاثیر زیادی نداشته باشد. و البته ۲۴ ایالت برای چنین کسانی مجازات هایی هم تعبیه کرده اند که عملا هم هیچوقت اجرا نشده است.  
یک نکته قابل توجه اینست که ممکن است فردی در ایالتی بیشترین رای را بیاورد ولی نهایتا رییس جمهور نشود که خیلی کم پیش می آید ولی در تاریخ امریکا چهار نفر با این عنوان ثبت شده اند: سه نفر آنها در قرن نوزدهم بودند که عبارتند از : جان آدامز٬ راذرفورد هیز ٬ بنجامین هریسن و نهایتا جرج.دبلیو. بوش که همه می دانند با تقلب در فلوریدا توانست رای لازم را کسب کند و وقتی اختلاف بین دموکرات ها و جمهوری خواهان برسر او شدت گرفت نهایتا دیوان عالی امریکا رای به به نفع بوش صادر کرد و ال گور رای دیوان را پذیرفت .

همراه با تمام چیزهایی که اینجا گفته شد در مورد ریاست جمهوری امریکا می توان چند نکته را اضافه کرد :
۱-  این انتخابات رییس جمهور را بطور غیر مستقیم انتخاب می کند. یعنی مردم پای صندوق ها می روند و رای می دهند اما نهایتا کسان دیگری هستند که رییس جمهور را انتخاب می کنند و این افراد رسما نخبه های اقتصادی و سیاسی و شاید فرهنگی امریکا هستند.
هستند کسانی که به این روش انتخاب غیر مستقیم خرده می گیرند که شاید هم انتقادهایشان درست باشد اما نهایتا وضعیت خاص امریکا به خاطر فدرالی بودنش این نحوه گزینش را احتمالا توجیه می کند.
۲-شاید یک علت این روش انتخاب غیر مستقیم این باشد که رییس جمهور در امریکا نقشی ما بین نقش رییس جمهور و رهبر در ایران دارد. مثلا ما در کشور خودمان رهبر انقلاب  را با رای غیر مستقیم انتخاب می کنیم. یعنی مردم به افرادی در مجلس خبرگان رای می دهند و آنها در مجمع خودشان رهبر را انتخاب می کنند. البته فرقی که هست اینست که در ایران شما ممکنست وقتی نماینده ای را در خبرگان انتخاب می کنید کاملا از نظرهای سیاسی اش آگاه باشید یا نباشید. بعلاوه زمانی که موقع انتخاب رهبر می رسد ممکنست فردی که شما به او چندسال پیش رای داده اید ( بر فرض اینکه سلیقه سیاسی اش را هم می دانستید) نظرش را عوض کند و به فرد خاصی رای بدهد یا ندهد٬ اما در امریکا وضعیت اینطور نیست. در ایران رهبر فرمانده کل نیروهای مسلح است و در امریکا رییس جمهور. در هردو کشور سیاست خارجی و جنگ و صلح نهایتا در دست یک نفر است و البته در امریکا سیاست های کلان را هم رییس جمهور می گیرد. ولی به علت وضعیت فدرالی که این کشور دارد تفاوت هایی هم وجود دارد که باید در واقع شهروند امریکا بود تا متوجه آنها شد. مثلا مالیات ها ٬ بودجه ها٬‌نحوه خرج کردن آنها و چیزهایی از این دست هستند که در هر ایالتی تا حدی در دست فرماندار و مجلس نمایندگان و دیوان عالی آن ایالت است.
۳- ایرادی که می توان بهتر از همه به سیستم انتخاباتی امریکا وارد کرد اینست که همه چیز در انحصار دو حزب است و شما باید یا جمهوری خواه باشید یا دموکرات. اگر بخواهید مستقل بمانید یا نفر سومی را انتخاب کنید رسما شانسی ندارید و صدایتان به جایی نخواهد رسید. کما اینکه آدمی مانند ران پل یا افرادی از احزاب کوچک و نامريی امریکا هم کاندیدا شدند اما شانسی برای رقابت ندارند چون اصلا سیستم را به گونه ای وضع کرده اند که در انحصار این دو حزب بماند. این دو حزب هم در پاره ای از سیاست ها فرقی ندارند بخصوص در سیاست خارجی و جنگ و صلح. فرقی که دارند در دادن آزادی سقط جنین یا بود و نبود همنجس خواهان در ارتش امریکا و تصمیماتی از این دست است وگرنه هردو حزب هم جنگ طلبند هم سیاست های امپریالیستی امریکا را تایید می کنند. هرچند بگذریم که ایرانی ها بطور سنتی با جمهوری خواهان همیشه بهتر کنار می آیند و دموکرات ها با وجود ادعاهای مختلف آزادی و حقوق بشر معمولا از جمهوری خواهان بدتر هستند ( یک نمونه : تحریم های ایران در زمان کلینتون واوباما علیه ایران تشدید شدند نه بوش پدر و بوش پسر)
۴- یکی از قوانین مثبت انتخابات امریکا اینست که باید ریز کمک های دریافتی از سوی تمامی افراد حقوقی و حقیقی و شرکت ها و کمپانی ها و .. همه بطور دقیق منتشر بشود. قانونی که انتخابات ایران به شدت نیازمند آن است.
۵-در اخر مجلس بازهم بایدگریزی به سیاست های معمول در ایران زد. قصد من اینست که نشان بدهم وقتی عده ای به اسم نخبه ! بخواهند بر کشور حکومت کنند معمولا راه برای گروه های دیگر را می بندند. مثلا در ایران ما یک راست سنتی و یک چپ سنتی داریم ( که با هیچ معیار چپ و راستی در دنیا نمی خوانند و انطباق ندارند). در برهه زمانی کنونی این دو فعلا با هم متحد شده اند. کما اینکه معمولا با هم ازدواج های فامیلی و روابط کاری و... هم دارند و معمولا یا خودشان پسر و داماد کسی هستند یا فرزندانشان پسر و داماد و عروس کسی هستند. نکته قابل توجه اینکه اخیرا در مجلس  طرحی به اسم اصلاح قانون انتخابات تصویب شد که بنا بر آن باید کاندیدای ریاست جمهوری از ۱۰۰ نفر نخبه! ( که عبارت از وزیر و وکیل و دولتمرد سابق یا کنونی باشند) تاییدیه کسب می کرد. البته شورای نگهبان بطور غیر رسمی اعلام کرد که چنین طرحی با قانون اساسی مغایرت دارد ولی این نشان می دهد در هرکجای دنیا که شما بروید دو طرف هستند که معمولا سعی می کنند قدرت را چرخشی در دست داشته باشند. در ایتالیا همیشه یا رومانو پرودی بوده است یا برلوسکونی. در اسراییل یا باند نتانیاهو است یا باند شارون. در انگلیس یا محافظه کاران هستند یا حزب کارگر.( حالا لیبرال ها هم به عنوان نخودی وارد معادله قدرت شده اند). اتفاقی که اکنون در دنیا  می افتد اینست که یخ این انحصارگرایی بتدریج در حال ذوب شدن است و اقبال به گروه ها و جریانات و صداهای سوم – که خارج از آن دو طیف همیشگی باشند- بیشتر می شود. در ایران هم این اتفاق در سالهای ۸۴ و ۸۸ افتاد و البته آنچه دقیقا حسن مردم ایران محسوب می شود اینست که رفتارهای غیر قابل پیش بینی همیشه در آن وجود دارند بهرترتیب باید امیدوار بود شکستن این بازی انحصار قدرت در دست دو جناح در سال ۹۲ بازهم تکرار شود و نخبگانی!‌ که به صرف مانند داماد فلانی و پسر بهمانی بودن نخبه شده اند  نتوانند به اسم نخبه گرایی ملت را از حقوق قانونی شان بازدارند.
۶- سوال بی ربط : راستی چرا نماینده های نخبه!‌ مجلس بجای تلف کردن وقت و نوشتن قوانین بی موردی که مطمئنا در شورای نگهبان رد خواهد شد وقتشان را صرف اصلان بندهای مربوط به هزینه های انتخاباتی و شفاف شدن آنها نمی کنند؟

۷- این نوشته از حد معمول طولانی تر شد اما چاره ای نبود  و نهایت آنکه هیچ سایتی بدون کسب اجازه از نویسنده حق انتشار این مطلب را ندارد.