Wednesday, October 26, 2011

دوران بازگشت تونس


بعضی از اشخاص هستند که ناخودآگاه با یک حرکت یا انجام کاری واقعه ای تاریخی را رقم می زنند. در سال 2011- 1389 شمسی این اشخاص دو نفر بودند. یک زن و یک مرد. زنی که مامور پلیس بود و  به یک مرد دستفروش سیلی زد و گاری سبزی فروشی او را توی خیابان برگرداند. 
و آن مرد مرد محمد بوعزیزی دارای مدرک فوق لیسانس در شهر سیدی بوزید ( ونه حتی تونس پایتخت ) بود که خودش را از شدت استیصال آتش زد و با اینکار آتشی به جان دیکتاتورهای جهان عرب ( وهم پیمانان غربی شان انداخت). آتشی که دامن مبارک و بن علی و قذافی و آل سعود و آل خلیفه و علی عبدالله صالح و -حتی رییس جمهور سوریه - را گرفت و بزرگترین تلفاتش تا به امروز قذافی و مبارک بوده اند و البته مردم شیعه بحرین و یمنی ها و مردم عربستان بزرگترین مامن دیکتاتورها!که تنها نیمی از راه وصول به پیروزی را طی کرده اند.

اما حالا در کمتر از یک سال ، دراولین کشوری که سربلند کرد و صدای اعتراض سر داد ، اولین انتخابات برگزار شده و حزبی اسلامی به پیروزی رسیده است. النهضه  + و + به رهبری راشد غنوشی + درست زیر گوش اروپا و در کشوری که سالها به سکولاریته عادت کرده بود و مردمش برای مسجد رفتن باید کارت حضور و غیاب می زدند به پیروزی مهمی دست یافته است. مهمتر آنکه رای النهضه در خارج از تونس هم بیشترین بوده و از 18 کرسی اختصاص یافته به رای شهروندان تونسی خارج از کشور( که عمدتا در فرانسه زندگی می کنند) تا امروز 9 کرسی آن نصیب این حزب سیاسی شده است.


از سوی کمیسیون انتخابات این کشور هم خبرهایی  مبنی بر این می رسد که النهضه برنده دست کم 40 درصد آرا شده است. النهضه می گوید قصد دارد با دو حزب دیگر به نام های کنگره حزب جمهوری و التکتل ائتلاف کند. کار شورای قانون گذاری 217 عضوی که این انتخابات برای تشکیل آن برگزار شد نوشتن قانون اساسی جدید ، انتخاب دولت و رییس جمهور موقت و برگزاری انتخابات ریاست جمهوری و پارلمانی آتی است. نکته جالب توجه در این انتخابات اینست که حزب دموکراتیک ترقی خواه که رقیب النهضه و همچنین سکولار هستند و حتی کمتراز چپ ها رای آورده عملا آخر شده اند می گویند اهل ائتلاف کردن نیستند ومی خواهند اپوزیسیون باشند و این در کشوری که سالها زیر سلطه فرانسه به سکولاریسم عادت کرده بود اتفاق بس عجیبی است. 

بهرترتیب پیروزی اسلامگرایان به سردستگی النهضه و شخص راشد غنوشی که یکی از پیروان امام خمینی است خودش می تواند پیام مهمی برای کل منطقه و جهان غرب داشته باشد پس می توان از همین حالا نتیجه انتخابات آخر نوامبر در مصر را هم پیش بینی کرد که مطمئنا با پیروزی اخوان همراهست. حلقه آخر این زنجیره دیروز وقتی کامل شد که مصطفی عبدالجلیل رییس شورای موقت لیبی گفت قانون اساسی آتی این کشور بر مبنای قوانین اسلام خواهد بود و همانجا فرانسوی ها نتوانستند جلوی خودشان را بگیرند و پیغام دادن و خط و نشان کشیدن  را شروع کردند. 

غنوشی در میان خیل طرفدارانش پس از بازگشت از تبعید
راشد غنوشی در مصاحبه با روزنامه "الاهرام" مصر، درباره قانون اساسی آینده تونس گفته بود: " قانون اساسی که تونسی‌ها بر آن اتفاق‌نظر دارند از دولت سکولار حرفی به میان نمی‌آورد بلکه از دولت اسلامی سخن می‌گوید ،قانون اساسی گذشته (سال 1959) تاکید دارد که تونس کشوری آزاد و مستقل و زبان آن عربی و دین آن اسلام است و هیچ کس نیز خواستار تغییر این متن صریح نشده است. بنابراین در قانون اساسی ما دین اسلام آمده است و دولت بی‌دین نیست." +

واقعیت اینست که انقلاب های عربی  برای برگرداندن کرامت و احترام انسانی و شرف خرد شده و زیر پا مانده بود ، اما برای یک چیز مهم دیگر هم بود: بازگشت به روزگار خود، روزگاری که اصل و اساس همه حرمت های انسانی آنهاست. همان که مولانا می فرماید : 

           هرکسی کو دورماند از اصل خویش               باز جوید روزگار وصل خویش 

اعراب مسلمان هستند ، چند صد سال تمدن درخشان وباشکوه اسلامی آنها برای دست کم یکی دو سده زیر غبارو زنگ غفلت و غرب پرستی فرو رفته بود و همین باعث شده بود آدم هایی مثل قذافی و مبارک مجال پیدا کنند بر آنها بتازند. اما باید برمی گشتند و از این خواب تاریخی بیدار می شدند که به فضل خدا این اتفاق افتاد . غربی ها هرچه بخواهند می توانند بگویند ، می توانند مدل اسلام ترکیه را در مقابل اسلام شیعه-ایرانی علم کنند تا مبادا کسی به سوی ایران و مدل حکومتی آن برود اما این واقعیت که راشد غنوشی کتابی در مورد انقلاب ایران و امام خمینی +  و نه مدل دموکراسی ترکی نوشته می تواند شاهدی بر این مدعا باشد که کشورهای عربی که بتدریج خودشان را باز می یابند و گروه هایی که به قدرت می رسند ناچارند به سوی ایران بروند چون اسلام و غرب عملا هیچ ایدئولوژی مشترکی ندارند ، مدارا ، تحمل ، انسان ، نوع دوستی و ازادی بیان  و..... به جای خود، ولی در مرکز تفکر اسلامی "خدا" قرار دارد و در مرکز ایدئولوژی غرب "انسان و بشر" ( که حتی به آن اندازه که زعمای غرب مدعی بودند عقل درست و حسابی هم ندارد و چندان خردورز هم نیست و کارش فقط شده کشتار! )، اینجاست که  خواه ناخواه باید انتخاب مسیر پیش بیاید و مطمئنا مردم این کشور دیگر مسیر سالها اشتباه رفته را برنخواهند گزید و برای دولت های غربی همین بس که آنچه پیر ما در مورد "بیداری اسلامی" می گفت همه درست از آب درآمد و بعد از این هم وضع چنان خواهد بود. 


شادی روح معمار بزرگ اسلام در قرن چهاردهم صلوات
                                          

پی نوشت: مصاحبه غنوشی با اصلاح آن لاین +

غ

 


   

Sunday, October 23, 2011

میراث قذافی در لیبی

 

با کشته شدن معمر القذافی رهبر اتحاد جماهیر لیبی و اعلام پایان جنگ این کشور توسط شورای موقت ملیNTC حالا دیگر نگاه ها به سوی جناح های مختلف لیبی کشیده می شود. جناح هایی که تا امروز یک دشمن مشترک داشتند: قذافی. و با کشته شدن او دیگر بهانه ای برای یکی ماندن آنها باقی نمانده - شاید چندان اتحاد یکدستی هم از اول وجود نداشت - و حالا اختلاف بر سر قدرت خود را نمایش خواهد داد.


درباره قذافی و چگونگی مرگش این روزها سخن فراوان است. خصوصا که تقریبا همه نحوه دستگیری ( و عملا کشته شدنش ) را دیده اند. اما شخصیت قذافی خود هنوز محل بحث های بسیارست. 
قذافی شخصیتی چندپاره داشت. ریگان او را "سگ هار خاورمیانه" خوانده بود. انورسادات در خاطراتش نوشته بود "بکلی دیوانه است و باید بستری شود". شاید بهترین تعریف برای او همان تعبیری باشد که توماس فریدمن در مورد صدام بکار برده بود : "ملغمه مسخره ای از دن کورلئونه و دانلد داک!" با این حال همین آدم در چشم گروه ها و کشورهای مختلف هریک به نحوی ظاهر شد. چند سال اول به قدرت رسیدنش در اوایل دهه 70 میلادی انقلابی بود و رهبر توده های جهان سوم ، به جمهوری خواهان ایرلند شمالی مشهور به IRA که علیه سلطه بریتانیا می جنگیدند کمک های مالی و تسلیحاتی می کرد، به رهبران تبعیدی و فراری کنگره ملی آفریقای جنوبی  در دوران آپارتاید نیز کمک های زیادی می کرد، برای مدتی کمپ های کشورش را در اختیارچپ های فلسطینی قرار داد که در آنها آموزش های نظامی می دیدند ( و تعدادی از ایرانیان مبارز در زمان شاه نیز در آنها شرکت کردند از جمله مرحوم محمد منتظری) . از آنجا که جمعیت لیبی کم و زیر 7 میلیون است و ثروت نفت آن سرشار ، قذافی از این ثروت نفت تا می توانست استفاده های خصوصی کرد و با این حال نباید منکر شد که سطح زندگی در این کشور را به بالاترین حد در قاره آفریقا رساند و برنامه های رایگان بهداشتی ، آموزشی و رفاهی را برای مردم کشورش فراهم کرد. همچنین به کشورهای شمال صحرای بزرگ آفریقا چون مالی و نیجر کمک های مالی زیادی کرد ، به آنها وام های طویل المدت و کم بهره می داد ، دست به تعمیر و بازسازی زیر ساختهای آنها زد و بسیاری از آفریقایی ها را در لیبی به کارگرفت. اتحادیه افریقا از طرح های او بود و این اواخر به فکرش افتاده بود که شر بانک جهانی و صندوق بین المللی پول را از سر آفریقایی ها کم کند و صندوق مالی افریقا را با سرمایه لیبی تاسیس کند. قذافی مدعی بود کشورش جماهیری است و باید به وسیله مردم اداره شود و خودش نقشی بیشتر از یک رهبر ندارد اما در عمل این کشور نهادهای مستقل حکومتی و یا حتی ارتش درست و حسابی نداشت و همه چیز در قذافی و- چند سال گذشته در فرزندانش- خلاصه می شد. قذافی عادت داشت در ریز و درشت امور مملکت داری دخالت کند و با کتاب سبزش خود را پدر وناجی و مالک واقعی مردمش بداند و عملا به ملک الملوک افریقا تبدیل شود، چیزی که با ادعای مردمی بودن و تشکیل شورا ها و جماهیر جور در نمی آمد. شاید بی خود نبود که گفته می شود در هنگام دستگیری و همان دقایق پیش از کشته شدن به جوانان می گفت: "مرا نکشید . من پدر شما هستم. من پدر ملت لیبی هستم. شما نباید با پدرتان اینچنین برخورد کنید!"
از سویی دیگر قذافی با چاد جنگ 9 ساله و بی ثمری راه انداخت. در درگیری ها و جنگ های داخلی سیرالئون و لیبریا دست داشت و درچندسال اخیر که از در آشتی با غرب درآمده بود با سازمان سیا CIA و علیه اسلامگرایان همکاری می کرد و از بابت شکنجه ها و آزار و اذیت های این دوران درمیان مبارزان کنونی لیبی روایت های فراوانی شنیده می شود. زندانیان زندان مخوف ابو سلیم در طرابلس از دیگر کسانی هستند که از دوران قذافی خاطره های وحشتناکی دارند. درجریان کشتار مشهور این زندان در سال 1996 بیشتر از 1200 زندانی - عمدتا سیاسی- در آن به طرز فجیعی کشته شدند. در مورد چگونگی کشته شدن این زندانیان چند روایت وجود دارد که یکی از آنها مبنی بر آنست که زندانیان را با شب هنگام و با بازکردن لوله های گاز در زندان خفه کردند. +  و بلاخره زمانی که مردم در بنغازی علیه او قیام کردند آنها را تهدید کرد که محله به محله ، کوچه به کوچه و خانه به خانه دنبالشان خواهد رفت و همه را مثل موش می گیرد. حتی در چند روز مانده به آغاز حملات ناتو عملا شهر مصراته را با توپ های تانک ویرانه کرد و چند هفته شهر را در محاصره شدید قرار داد.

با به پایان رسیدن عصر قذافی حالا همه می خواهند بدانند در آینده چه بر سر لیبی خواهد آمد؟ آیا اتفاقی مشابه جنگ داخلی عراق در آن راه خواهد افتاد؟ احتمال وقوع چنین اتفاقی کم نیست . البته با این تفاوت که در عراق جنگ داخلی توسط سنی های وهابی مسلک و تکفیری و بازمانده های بعثی صدام علیه شیعیان راه افتاد. در لیبی شیعه و سنی وجود ندارد اما 140 قبیله هستند که مطمئنا در همه چیز هم عقیده نیستند و تعدادی از آنها از جمله القذافه -قبیله خود قذافی- هنوز هم می توانند به او وفادار باشند ، درست شبیه به اتفاقی که در مورد بعثی های صدامی افتاد. ساختار جمعیتی لیبی هم  از بربر(طوارق) و عرب - سفید و افریقایی- تشکیل شده که ممکنست خودش باعث ایجاد تنش هایی شود خصوصا که قذافی هم عادت نداشت بربرها را به حساب بیاورد و بین آنها دشمنی وجود داشت. اما فارغ از بحث های قبایلی نبرد اصلی در لیبی بر سر قدرت و بین اسلامگرایان و سکولارها خواهد بود. اختلافاتی که چندی قبل بروز کرد و باعث شد محمود جبرییل نخست وزیر موقت ( به زعم غربی ها و کارمند سابق بانک جهانی) و لیدر جریان سکولاراعلام کند تا پیش از انتخابات شورای قانون گذاری کناره گیری خواهد کرد. روسای جمهور و نخست وزیر امریکا و فرانسه و انگلیس در چند روز اخیر با تبریک به لیبیایی ها به آنها فهمانده اند که باید به سوی دموکراسی غربی بروندو هیلاری کلینتون به صراحت از خطر مسلح بودن مردم و مبارزان خبر داد و اعلام کرد خلع سلاح باید آغاز شود. اما ظاهرا در خود این کشور اوضاع به گونه ای دیگرست:  اسلامگرایانی که غربی ها به آنها لقب اعضای سابق القاعده را می دهند ( چون زمانی برای فرار از دست قذافی و برای جهاد به افغانستان رو کرده بودند) در بسیاری از وزراتخانه ها نفوذ کرده اند و اختلاف آنها با محمود جبرییل بود که باعث اتخاذ تصمیم مبنی بر کناره گیری توسط او شد. البته اسلامگرایان اتهامات وارده را رد می کنند و می گویند خواهان اسلام معتدل در لیبی هستند + اما نقش افرادی چون عبدالکریم بلحاج  ( لینک روابط امریکا و لیبی) و اسماعیل السلبی ( علی السلبی) را آینده روشن خواهد کرد.+

شکی نیست غربی ها و خصوصا ناتو به سرکردگی انگلیس و فرانسه برای آینده لیبی، حکومت آن و نفت آن نقشه ها ریخته اند. امریکایی ها داستان لیبی را یکی از نمونه های موفق سیاست "هدایت از پشت صحنه" خود می دانند چون بدون اینکه سربازی بر خاک لیبی وارد کنند موفق شده اند قذافی را سرنگون کنندبا این حال این بار مجبورند قبول کنند این فرانسه و انگلیس بودند که عملا قطعنامه پرواز ممنوع را به شورای امنیت بردند،  انگلیس برای حفظ منافع شرکت های نفتی اش و سارکوزی برای اینکه انتقادات بابت کم کاری در قضیه تونس را کاهش بدهد. 

با این همه باید به یاد داشت لیبیایی ها هنوز گذشته شان را به یاد دارند. قذافی هم آنرا به یاد داشت ، دوره استعمار ایتالیا را ، زمانی که لیبیایی ها در مواجهه با ایتالیایی ها باید در جوی آب دراز می کشیدند تا او رد شود ، وقتی که قهرمانان بزرگ این کشور را دار می زدند و وگروه های مقاومت را "تروریست" می خواندند ( کابرد کلمه تروریست به زمانی بسیار دورتر از جرج.و.بوش برمی گردد). لیبیایی ها مردمان کم هوشی نیستند ، قذافی هم به این واقعیت واقف بود اما ایرادش این بود که خودش را باهوش تر می دانست؛که البته ثابت شد نبود!  پس این فکر که این مردم در عرض چند ماه عضو شهروندان دهکده جهانی و دموکراسی غربی شوند اشتباهی است که حالا غربی ها دارند دقیقا مرتکب آن می شوند.  

قذافی یکی از رهبران عرب بود که می توان واژه دیوانه را برایش بکار برد هرچند گاهی به طرز حیرت آوری عاقلانه حرف می زد. عقیده داشت "فلسطین"ی وجود ندارد چون  اسراییل عملا چیزی از سرزمین های فلسطینی باقی نگذاشته ، محافظان زن داشت چون فکر می کرد "مردی در جهان عرب باقی نمانده" و مرامنامه سازمان ملل را جلوی اعضایش پاره کرد " چون سازمان ملل از زمان تاسیسش تا 2009 نتوانسته مانع 65 جنگ و درگیری شود و "سازمان ملل را نه شورای امنیت بلکه مجمع عمومی باید کنترل کند" ، اوحتی به درستی شورای امنیت را "شورای تروریست ها" خواند.

ظاهرا شورای تروریست ها انتقام سختی از قذافی گرفت مردی که به سنت های قبیله ای صحرا تا آخرین لحظه وفادار ماند و در عین حال برای دست کم 30 سال خون مردمش را در شیشه کرد.
     
نوشته های پیشین در مورد لیبی:
 عراق 1990- لیبی 2011  +
روابط از پرده برون افتاده لیبی و امریکا +
خط پایان قذافی در لیبی +
حیات مردان نامی +
نفت ، نفت و بازهم نفت +

ق