روز ها وقتی از خواب بیدار می شویم - بسته به ساعت بیدار شدنمان - کمترین صدایی که بگوش برسد صدای خودروهاست. در مورد من صدای پسر های مدرسه روبرویی است که دائما یا دارند سر صف شعار می دهند ، یا یکنفر در حال اجرای برنامه های تک نفره ای از قبیل خواندن قرآن و نمایشنامه و جوک است ، یا مدیرشان آنها را نصیحت می کند که آدم شوند و یا ... آنقدر دیر از خواب بلند شده م که به فوتبال زنگ ورزش رسیده ام.
اما .....
صداها .... و صداها ...
صداها مختلفند ، متنوع اند.. زیر و بم دارند ، بلند و کوتاه ، دامنه و موج
بعضی قشنگند ، بعضی نه ، منشا آنها می تواند متفاوت باشد : طبیعی ، ساخت بشر و یا انسانی
بعضی از آدمها خوش صدایند ، برخی بد صدا ، گاهی لحن صدا می تواند زیبایی و زشتی آن را از بین ببرد یا دو چندان کند. بعضی با وجود بزرگسال بودن صدایی کودکانه دارند و بعضی بچه ها صدا کلفتند ، مثل آدم بزرگ ها ، برخی صدایی خش دار دارند برخی جیغ جیغو ؛ بعضی لوس و عده ای صداهایی عمیق و محکم دارند. دلنشین!
صدای عده ای رونوشت صدای والدین آنها یا اقوام نزدیکشان است. آنقدر که به تعجب بیفتی!
صداها را معمولا می شنویم ( به آنها گوش نمی دهیم.) و به خاطر می سپاریم و اکثر اوقات البته نه!!!
صدای خودمان را که میشنویم : خواه به زبانی دیگر و خواه ضبط شده را ، تعجب می کنیم. انگار غریبه ای حرف می زند که ما نیستیم . غریبه ای که نسبتی با ما ندارد. انگار آن صدایی که بیرون می آید و ضبط می شود صدای آن ناشناسی نیست که از درون با ما حرف می زند و دائما صدایش در گوش ما می پیچد ، در واقع شاید او " آشنا "ست و صدای ضبط شده در تلفن یا هرچیز دیگری- " ناشناس و " ناآشنا " .
اما صداهای زیادی نیستند که ماندگار باشند. کهنه نشوند در یادها بمانند. شاید صدای بعضی خواننده ها و دوبلورها. و در واقع شاید اهمیت صدا به اندازه دیگر وسایل انتقال حس و پیام - شاید در جامعه ما - جدی گرفته نشده باشد.
هر سال پنجم و چهارم اردی بهشت تولد پدر و مادرم است. برای خرید هدیه برای آنها همیشه عزا می گیرم. چه بگیرم که نداشته باشند ؟ واقعا سخت است بخصوص بابای من که عادت دارد هرچه می بیند کمی وارسی کند ، بعد بپرسد این را چند خریدی؟
بگویی " پدر من ! شما چکار دارید چند خریدم ؟ " بگوید : نه ! می خواهم بدانم. و بعد که گفتی ، بگوید آشغال خریدی ! و عملا بزند توی ذوقت.! ( قبل تر ها کمی از نرخش کم می کردم اما دیگر چرا دروغ ؟ بگذار قیمت واقعی را بداند )
بنابر این برای او معمولا چیزی نمی خرم. مگر کتاب خاصی یا چیزی در همین مایه ها... اما کار با مادر همیشه آسان تر است.
اما امسال تصمیم گرفتم کار دیگری بکنم و جرقه اش را " علی شریعتی " در ذهنم زد.
چرا " علی شریعتی " ؟ یک سایت پیدا کرده ام که همه سخنرانی های او را به اشتراک گذاشته ، معمولا هربار که در اینترنت باشم یکی را دانلود می کنم و روزها که این دور و اطراف پیاده روی می کنم به آنها گوش می دهم.
آنجا که گفتم صداهای زیادی نیستند که ماندگار باشند و کهنه نشوند مقصودم او بود. وقتی 16-17 ساله هستید در دبیرستان - اگر اهل کاب خوانی باشید - دوره ای می شود که کتاب های " علی شریعتی " خواهان می یابند. هبوط و کویر را می خوانی - بعد از سالها هنوز مزه شان زیر زبانت است. نوشته بعضی از افراد تو را به یاد آنها می اندازند. چون هبوط و کویر متن هایی هستند که در عین ادبی بودن از دل برآمدند.
و حالا می توانی به صاحب آن دل نوشته ها ، راوی هبوط ، مالک کویر گوش بدهی . قشنگ حرف می زند. با کلمات بازی نمی کند ، بلکه آنها را با دقت انتخاب می کند و سر جای خود می چیند ، می داند چه می گوید ، چه می خواهد و روی سخنش با کیست. دغدغه ای دارد. معلوم است . جوش و خروشش را حس می کنی و لاجرم صدایش و حرفش بر دلت می نشیند.
گاهی حرفی می زند که می خنداند ، بر می انگیزاند . تارهای صوتی اش 32 سالست خاموش شده اند اما صدای واقعی اش مانده است.
نگرانی اش برای جوانهای 35 سال پیش - دیروز- همان نگرانی برای جوان های 35 سال بعد -امروز - است و 35 سال دیگر - فردا-
جوان جوان است ، فرقی نمی کند ، خامست باید پخته شود ، گوش بدهد ، یاد بگیرد . و او می خواهد یاد بدهد. و طرفه آنکه دلایلی که او آن زمان داشت ، که وادارش می کرد بلند شود و حرف بزند و دعوت کند حالا هم وجود دارند ، و چه بسا بیشتر ! 35 سال پیش او نسلی را بیدار کرد ، نسلی که علی (ع) و فاطمه (س) و حسین (ع) را شناخت ، نسلی که انقلاب کرد ، جنگ کرد ؛ شهید شد و سرگذشت با افتخاری برای خودش رقم زد.
نسلی که هدف و آرمان داشت. و حالا بعد از این همه سال ، علی شریعتی همچنان هست. ولی دیگر نسلی که بخواهد جوش و خروش داشته باشد ، زیر و رو کند ، بگردد ، نیست. مهم نیست که دیگر از زمان انقلاب کردن گذشته باشد. لا اقل هدف داشته باشد که ندارد.! سردرگم می چرخد. حالا حتی رسالت علی شریعتی ها پررنگ تر هم شده اند ..
و من از همین نسل ، ( یا یک نسل قبل تر از آن ) سعی می کنم گوش بدهم و یاد بگیرم ، پیش از آنکه دیر شود و دیگر تغییر راه به جایی نبرد ، ببینم حرف او چیست و چرا ؟.
جرقه اش را علی شریعتی در ذهنم زد. شروع کردم به ضبط کردن صدایشان. به مادر می گویم از بچگی هایش بگوید : بچه که بودیم ، وقتی بعد از ظهرها به هیچ وجه حاضر به خوابیدن نمی شدیم فقط عشق به داستان های دوران کودکی اش بود که می توانست ما را حاضر به خوابیدن کند. داستان هایی از آن زمان - خواهر و برادرهایش - مدرسه شان ، والدینش . دخترخاله هایش ، همه و همه و همه.
از خانه قدیمی شان ، از زیر زمین خنک ، از حوض که بعد از ظهر ها دربش قفل می شد. تابستانها که هیچ بچه ای مجبور به کلاس زبان رفتن و کلاس فوق برنامه نبود و فقط خواب بود و سه ماه بازیگوشی ... از برف آن سالها. می گفتیم داستان آن باری را تعریف کن که دایی قول داد ببردت سینما و قالت گذاشت. یا معلم بداخلاق کلاس سوم را بگو.
حالا دوباره رفته ام سراغش و می گویم داستان هایی را که هرکدام را صد بار شنیده ام بگوید. از دوران کودکی مادرمرحومش هم بگوید ( آنها را هم می داند و یادش هست )
و بابا. .. البته او هیچ وقت از کودکی اش ، بازی هایش نگفته ، چیزی نمی دانم ، مگر اینکه زود از سنین 8-9 سالگی رفته است سر کار ، هیچ وقت موقعیتی پیش نیامده - مثل مادر- که بخواهد از آن دوران بگوید. از کودکی او هیچ خبری ندارم. اصلا تصور اینکه بابای من زمانی بچه بوده باشد سخت است. انگار همیشه همین طور جدی و سخت گیر و با جذبه بوده است.
اما بلاخره او را راضی می کنم از آن زمان حرف زند و صدای او را هم ضبط می کنم چون : تنها صداها هستند که می مانند ؟....
Posted by Freshteh Sadeghi. فرشته صادقی
No comments:
Post a Comment