یکی از لذت های زندگی اینست که یک کتاب عالی بخوانی و بدانی فیلمش هم سالها پیش در آمده اما هرگز امکان دیدنش را پیدا نکرده باشی یا ندانی چطور می توانی پیدایش کنی ؛ بعد ناگهان تلویزیون را روشن کنی ( یعنی یک کانال ماهواره را ) و با اولین نگاهی که می اندازی بدانی خودش است ؛ خود خودش است که سالها منتظرش بودی . نگاه کنی و همه داستان ساده و سرراست را بدانی و در عین حال بگویی عجب شانسی ! و بعد به خودت می گویی شاید اینهم جایزه ماه رمضان توست......
می دانم یک فیلم در این ماه پربرکت که همه چیزش معنوی است نمی توان جایزه باشد ولی برای من بود. اینطوری فکر می کنم چون می خواهم اینطوری فکر کنم بعلاوه مدتها بود می خواستم آنرا ببینم. اسم داستان هست " بنال وطن" با ترجمه خیره کننده سالها پیش سیمین دانشور و نوشته آلن پیتون.داستانی در مورد آفریقای جنوبی دوران آپارتایدست و رنجی که بر سیاهان می رفت و سفیدهایی که به کمک آنها رفته بودندو حتی قربانی هم می شدند. تا خود آدم در آن وضعیت نباشد هرگز درک نمی کند این تبعیض و هرچیز مربوط به آن یعنی چه ؟ البته هنوز یک رژیم آپارتاید دیگر باقی مانده که از قضا با آن رژیم آپارتاید خیلی هم دوست بودو در این رژیم آپارتاید هم آدمهایی هستند که به مردم تحت رنج کمک می کنند . آن یکی که بالکل مرد و این یکی هم از نفس افتاده و همین روزهاست که جنازه اش روی زمین بیفتد.
جارویس با نشاط تلخی گفت :" مردی را می شناسم که در تاریکی می زیست تا شما براو دست یافتید. اگر کار شما اینست راضی به رضای شما هستم. در اینجا شاید چیز عمیقی در جریان بود یا شاید تاریکی جرات می بخشید. چنانکه کومالو گفت : راستش از تمام مردهای سفید پوستی که به عمرم شناخته ام .....
جارویس به خشونت گفت : " من مرد مقدسی نیستم."
- در آن باره نمی توانم حرفی بزنم اما خدا دست خود را بر شما نهاده است...
** نتیجه اخلاقی : این ماهواره اصلا چیز بد یا شیطانی یا غارتگر ایمان آدم ها نیست. اگر درست ازش استفاده کنی...
No comments:
Post a Comment