Friday, June 4, 2010

وقتی یتیم بودیم



یک چیزی هست که اسمش را گذاشته اند - اگر اشتباه نکنم- حافظه تاریخی ملت ها.
یعنی شما به عنوان عضوی از یک ملت چیزهایی در مورد تاریخ کشورت و نامردی ها و نامردمی هایی که در حق آن شده می دانید - کم یا زیاد- که باعث می شود نسبت به آنهایی که این نامردمی ها را انجام داده اند همیشه نظر منفی داشته باشید و هرگاه بحث دوستی و رابطه و همکاری پیش می آید به حکم مار گزیده و ترسش از ریسمان سیاه و سپید ؛ کمی به مسایل بدبین باشید.
مثلا بلاهایی که انگلیس و روسیه سر کشور ما می آوردند بخصوص در دوران بی عرضه هایی به اسم شاهان قجر ؛ یا مثلا همکاری هایی که بعضی از خاندان ها و شخصیت ها با این نیروها می کردند همیشه در ذهن مردم هست. البته این تنها موردی نیست که در کشور ما باشد در سایر کشورها هم هست. اینست که می بینید ترکیه و ارمنستان هنوز بر سر کشتار ارامنه بوسیله ترک های عثمانی اختلاف دارند. اینست که مثلا افغان ها به ایران احساس نزدیکی زیادی می کنند . افریقایی ها هنوز هم در رابطه با اروپایی ها سردرگمند. از طرفی اینجا مشکلی ایجاد می شود : آیا باید این روند را ادامه داد ؟ یعنی گفت از آنجایی که ما ادامه نسل همان آدمهای قبل هستیم , پس طرف مقابلمان هم همان افکار و برنامه ها را در ذهن دارد و برهمان روش حرکت می کند ؟ مثل پدرانش ؟ - گیرم که کمی مدرن تر و در کاغذ کادوی زیباتر - آیا می توان گفت نه ! دوره زمانه عوض شده پس رابطه ملت ها هم عوض شده است ؟ حالا چرا اینها را می نویسم چون کتابی می خواندم و در آن گذرا به ماجرای جنگ تریاک در اواخر قرن نوزدهم و اویل قرن بیستم در شرق دور بین چین و کشورهای اروپایی اشاره شده بود.
البته کشورهایی اروپایی که نماینده هایشان شرکت های اروپایی بودند ودر چین مادر که نه بلکه در شانگهای و هنگ کنگ و غیره برای خودشان امپراطوری راه انداخته بودند. در این کتاب نوشته شده :

" ...( آنها) می خواستند چینی ها عاطل و باطل باشند ؛ گرفتار هرج و مرج باشند ؛ افیونی باشند ؛ نتوانند درست و حسابی برخودشان حکومت کنند ،آن وقت می شد این کشور را عملا مثل یک مستعمره اداره کرد و البته بدون هیچ یک از تعهدات معمول "

خب ؛ ظاهرا در این نوشته مشابهت های فراوانی با وضع کنونی دنیا به چشم می خورد ؛ از آن روز که بیشتر از 100 سال از آن گذشته تا حالا ؛ چین به کجا رسیده ؟ چین انقلابی کمونیستی کرد ؛ بساط شاه و شاهزاده بازی را چید ، خارجی ها بیرون انداخت ؛ تا سالها دربهایش را بست و هنگامی باز کرد که دیگر هیچ کس نتواند صدمه ای بهش بزند و حالا ابر قدرت اقتصادی است. با خارجی ها همدستی می کند ، اوراق قرضه امریکا را می خرد تا آن مادرمرده به ورشکستگی نیفتد ؛ عضو شورای امنیت است و من دوست دارم بدانم چینی ها نسبت به امریکا کمتر - و اروپایی ها بیشتر - چه نظری دارند ؟ آیا آن حافظه تاریخی را انداخته اند دور ؟ دیگر بدردشان نمی خورد ؟ پس تکلیف آنهمه آدمهایی - یا به عبارتی اجدادی - که زندگی هایشان زیر دست و پای این اروپایی ها از بین رفت چه می شود ؟ مردند تا چینی های امروز با اروپایی ها عکس بیندازند و نوشابه برای هم باز کنند ؟

ژاپنی ها که امریکایی با بمب اتم بیشتر از 250 هزار نفرشان را کشت - که به نظر من کاملا حقشان بود چون آنها داشتند در چین نسل کشی راه می انداختند- چه ؟ بعداز جنگ هم تا مدتها بازمانده های بمب اتمی موش های آزمایشگاهی امریکا بودند. حالا چه ؟ نسبت به امریکا چه نظری دارند ؟ دوستش دارند یا نه ؟ به نظر می آید حتی اگر دوستش نداشته باشند هم ازش حساب می برند چون نتوانستند پایگاه های امریکا را بیرون کنند. نتوانستند ؟ زورشان نرسید یا نخواستند ؟

و ما چه ؟ ما از اروپایی ها زیاد دیده ایم و کشیده ایم ، از امریکا در زمان شاه بیشتر و همیشه هم می دانیم دم اروپایی ها به امریکا بسته است. آیا باید با آنها خوب باشیم یا بد ؟ می توان گفت دیگر بس است چقدر دشمنی!! با هم دوست شویم ، گفتگو کنیم . مراوده و رفت و آمد کنیم!
ولی با تفکری که در 100 سال گذشته هنوز تغییر نکرده و هنوز به دیگر ملت ها به عنوان سرمایه و منفعت مالی نگاه می کند می توان گفتگو کرد ؟ با تفاهم داشت ؟ یا حرفش را پذیرفت ؟ در واقع در طول 100 سال ما تغییر کرده ایم . خیلی ! بخصوص در این 30 سال که بساط سلطنت و دربار را برچیدیم و دیگر پدری داشتیم - و داریم - که برایمان دلسوزی کند و جلوی غربی ها بیاستد و آنها را به هیچ به حساب نیاورد و دست آخر بهشان بگوید هیچ غلطی نمی توانند بکنند - که ثابت شد درست هم گفته بود ! ما تغییر کردیم ولی آنها چه ؟ کرده اند ؟ من که فکر نمی کنم . چون اگر کرده بودند یک سگ هار در منطقه نمی گذاشتند که بجای آنها پارس کند و خواب خوش برای بقیه نگذارد .
حالا اگر حافظه تاریخی ملت ها واقعا درست کار کند و زنگ نزده باشد پس چرا ملت ها همه خوابند ؟ و آیا واقعا خوابند یا بیدارند ومنتظر و حرفی نمی توانند بزنند ؟ چون یتیم اند ؟
و ما باید چقدر خدا را شاکر باشیم که از سی سال پیش به این طرف دیگر نگذاشت ما یتیم بمانیم ؟ و دعای که پشت سرملت ما بود که خدا به برکت دعای او به ما چنین نعمتی داد ؟ ؟





*** " وقتی یتیم بودیم " : کتابی از کازوئو ایشی گورو . نویسنده انگلیسی ژاپنی الاصل



Posted by Freshteh Sadeghi.فرشته صادقی