اینکه می گویند آدمها با بزرگتر شدن شان سلیقه هایشان هم تغییر می کند واقعیتی است. - واقعیتی به نظر من خیلی خوب و قابل توجه- مثلا من که همیشه از فلسفه گریزان بوده ام حالا به طرز عجیبی به فلسفه علاقمند شده ام. البته نه اینکه بخواهم آن عبارت های سخت و قلمبه سلمبه را بخوانم و بفهمم فرق فلسطفه ملاصدرا و فلوطین و هایدگر چیست یا فردید چه گفته ولی دارد کم کم یک چیزهایی دستگیرم می شود. بنابر این وقتی به نمایشگاه نقاشی اکسپرسیونیست ها و کانسپچوال آرت می روم می توانم بفهمم که دیگر بس است. چقدر تقلید از اینها که هیچی ندارند ؟ بجز ادعا و پررویی و هیاهو برسر هیچ ؟
راستش این مدت مشغول خواندن یک کتاب گفتگو با سید حسین نصر هستم. در این کتاب راجع به همه چیز با او صحبت شده و جایی که مربوط به قسمت هنر است نصر می گوید :
"جهان بینی سنتی بر پایه این مفهوم استوار است که هنر باید انتقال دهنده حقیقت ؛ زیبایی و معنا باشد. معنایی که جهان شمول است. درست به این دلیل که از حوره فردی می گذرد و تخته بند خود فرد هنرمند نیست. وقتی که من و شما به نقاشی های رنگ و روغن جدید نگاه می کنیم اعلب نمی توانیم پیام آنها را درک کنیم ولی شاید برای اینکه کم نیاوریم بگوییم اوه ! بله . چقدر جالبست.
با اینکه هیچ معنایی برای ما ندارد. شاید از رنگ ها ؛ قالب ها یا چیزی مانند آن خوشمان بیاید اما هیچ معنای محصلی از ان دستگیرمان نشود. باید که خود هنرمند همراه با آن نقاشی برود تا آنرا برای دیگران توضیح دهد یا بگوید که اصلا معنایی ندارد و شاید هم بگوید که او نمی خواسته این اثر هیچ معنا یا زیبایی را انتقال دهد. "
خب دقیقا اتفاقی که در آن نمایشگاه که در موزه هنرهای معاصر برگزار شده ، برای من همین بود. من رفتم و به کسی احتیاج داشتم که معنای بعضی نقاشی های هچل هفت بی معنی را برایم بگوید که صد البته چنین کسی وجود نداشت و بعد ناگهان متوجه شدم این ها چیزهایی نیست که اسمش را بگذارند هنر. شاید حراج کریستی برای آن تکه آشغال بد ترکیب پیکاسو چندین میلیون دلار بدهد اما اگر غربی ها دوست دارند سلیقه های مسخره داشته باشند و از هرچیز مزخرفی خوششان بیاید من مسلمان ایرانی شرقی هم نباید همانطور باشم.
چون واقعا چه کسی می تواند دوتا لامپ مهتابی دراز بد رنگ را کنار هم بگذارد و به عنوان اثر هنری بفروشد و کدام ابلهی باید که آنقدر پول داشته باشد که آنرا بخرد ؟ (که تا این ابله ها در جهان هستند مفلس ها در نمی مانند )
یا مثلا چه کسی برمی دارد یک بوم را سراسر سیاه می کند ؛ سرتاسر سیاه بعد اسمش را بگذارد - بزرگراه 732 ؟ (1)
یا مثلا به عکس های این هنرمندانی که این آثار را خلق کرده اند ه نگاه می کنی می بینی یک مشت پیرمرد درب و داغان زشت اند که قیافه هایشان مسخره است. سالواتور دالی که هیچ .! اگر کسی آن شکلی موهایش را درست کند و آن سبیل مسخره را بگذارد همه می گویند طرف واقعا یک چیزی اش می شود.
شاید واقعیت در مورد غرب و هنرمدرن و فرا مدرنش - این بار- این باشد که آنها می کوشند خود را به نمایش بگذارند و کسی هرگز از آنها نمی پرسد چه خوبی یا سودی برایشان دارد که خودشان را به نمایش بگذارند ؟ وقتی روی زمین شش میلیارد آدم زندگی می کنند و چرا باید کسی فکر کند "خود" او از "خود" شش میلیارد آدم دیگر مهمتر است یا جالب تر است و از اینکه خودش را به نمایش بگذارد چه چیزی دستگیرش می شود ؟
بهرحال نمایشگاهی که من دیدم هیچ چیز جالبی به عنوان هنر مدرن غرب نشان نمی داد مگر پوچی حاکم را ؛ پوچی که از دل آدم هایی مثل پیکاسو در می آمد و بک مشت بی عقل دیگر هم لابد به به ؛ چه چه اش می کردند اما به نظر من واقعا زشت بودند زشت به تمام معنا و کلمه ! در تمام این نمایشگاه فقط تنها یک تابلو که خانه هایی روستایی را نشان می دهد قابل توجه است که اتفاقا بروشور دعوت به نمایشگاه هم همان است و احتمالا اگر قرار بود چیز دیگری باشد نمایشگاه اصلا دیده نمی شد : تنها همان یک تابلو اثر کامیل پیسارو و دیگر هیچ.
اصلا از این غربی ها و همه چیزشان بدم می آید ! و شاید پر بیراه نگفته باشد سید حسین نصر که : " این روزها زیبایی از هنر جدا افتاده است و بسیاری از هنرمندان جدید برآنند که هنر نباید زیبا باشد. "
و تراژدی بزرگ این است که بسیاری از غربیان از جمله اندیشمندان که باید بهتر می دانستند زیبایی را بصورت تجمل درآوردند. در صورتی که نفهمیدند نیاز ما به زیبایی به همان اندازه است که به هوا برای نفس کشیدن نیاز داریم. زیبایی بخشی از نیازهای ماست برای آنکه در مقام انسان از زندگی بهنجاری برخوردار باشیم .و لابد برای همینست که یکی از اسماء خدا "جمیل " است. و اصلا می گوییم اسماء جمالی ! یعنی اسامی که همه بر زیبایی و شکوه او دلالت می کنند و چه احمق و کور بودند و هستند آنهایی که ندیدند ؛ نمی بینند و نخواهند دید !
(1) - بزرگراه شماره 732 تابلویی از نقاش امریکایی اد راینهارت
AD Reinhhardt
** ماه و شش پنی : کتابی از سامرست موام -
داستانی درباره نقاشی به نام چارلز استریکلند که به همه چیز پشت پا زد تا به نقاشی و سبک خاص خودش برسد و در تنهای و فقر مرد. استریکلند استعاره ای برای " پل گوگن" نقاش فرانسوی است.
فرشته صادقی Posted by Freshteh Sadeghi.