اول آنکه : آن زمان ها که ما دبیرستان می رفتیم - و معلوم است که زمانی بس قدیم را می گویم- در نوشته ای از کتاب ادبیات فارسی قسمت کلمه ترکیب های یک درس درباره "اوتاد" بود. خیلی راحت می توانید این کلمه را سرچ فارسی کنید و اطلاعاتی نه چندان چشمگیر هم دستتان را خواهد گرفت. چیزی که من یادم مانده اینست که :
"اوتاد جمع وتد به معنای میخ ؛ منظور آن دسته از اولیایی هستند که بقولی 7 نفر و به قولی دیگر 40 نفر هستند. هیچ وقت جهان از وجودآنها خالی نمی شود و هرگاه یکی بمیرد دیگری جای او را می گیرد بنابر این عدد آنها همیشه ثابت است و به علت وجود آنهاست که بسیاری از بلایا از مردمان دفع می شود. آنکه آنها را وتد و اوتاد می خوانند اینست که مانند کوه ها مایه آرامش زمین و زمینیان هستند "
احتمالا در زندگی خاکستری و ماشینی امروز شهری آنهم در شهر بزرگ پر دودی مثل تهران تصورش سخت است که بتوان وتدی را پیداکرد هرچند به ضرس قاطع هم نمی توان گفت در این شهرچنین کسی نیست ؛ لزومی هم ندارد حتما یکی از اوتاد در تهران باشد کمااینکه وجود آنها برای خیلی چیزها بس است وشاید همان وجودشان کافیست و دیگر محل و مکانش مهم نباشد یا که باشد ؟ یادم هست بعد از وفات آقای بهجت در حدود یک و نیم سال پیش هم می گفتند ایشان از اوتاد بوده اند و الله اعلم.
به عبارت بهتر ممکنست شما روزی روزگاری خدمت یکی از آنها رسیده باشید ؛ از کنارش رد شده باشید ؛ او را دیده باشید و هرگز نفهمیده باشید او یکی از مثلا اولیای خدا بوده است. که اینهم برمی گردد متاسفانه به خود ما !- می دانید که منظورم چیست ؟
دوم اینکه : نمی دانم چرا ولی بین مشاغل مختلف بعضی ها کارشان کمی حالت عرفانی دارد. یعنی تا حدودی عارف مسلک می شوند و دو تا از این مشاغل به نظر من عبارتند از : یکی رفتگرها و دیگری چوپان ها. رفتگرهایی که شبها کار می کنند ؛ مثلا تا نصفه شب مشغول خواندن کتاب هستید بعد که می گیرید بخوابید از بیرون صدای آرام جارو کشیدن می آید. انگار آن جارو ذکر می گوید . صدای خاصی دارد و نمی دانم چرا ولی این رفتگرهایی که شبها کار می کنند خیلی آدمهای متواضعی هستند.
البته منظورم آنهایی نیستند که با کامیون هر هفته می آیند زنگ می زنند و می گویند پول ماهانه ما را بدهید .
من در طی سالهای مختلف چندتایی از رفتگرهای نیمه شب کار را دیده ام و احساسم در مورد همه شان یکی بوده است. انگار حالتی از فروافتادگی و خود را ندیدن در آنها احساس می شود. شاید اصلا دلیلش همین شب کار کردن باشد ؛ نیمه شب ؛ درآرامش اتفاقات زیاد می افتد , در سکوت شب انگار گرفتگی همه چیز از امور انسانی و ذهنی تا امور معنوی باز می شود و جریانی راه می افتد از ابر و باد و ستاره و برگ درخت و شب و ملک و فرشته بسیج می شوند و برای همین هم به نماز شب توصیه کرده اند: یا ایها المزمل قم اللیل الا قلیلا- یا ایها المدثر قم و انذر ؛ و من اللیل فتهجد به نافله لک ؛ عسی ان یبعثک ربک مقاما محمودا و اندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند.
یادم هست یکی از آنها در محله سابقمان اسمش آقا رضا بود ؛ پدر شهید و آدم سخت محترمی هم بود. یعنی می دیدینش نمی توانستید به او احترام نگذارید یا سلام نکنید. انگار توی وجودتان را می دید و مسئله اینست که اصلا به آدم ها زیاد نگاه نمی کرد. ...
گروه بعدی چوپان ها هستند که آنها هم چون صبح زود می روند و غروب برمی گردند و با کوه و صحرا مرتبطند نوعی حالت خداشناسی فطری در آنها تقویت می شود - کما اینکه اکثر انبیا هم چوپان بودند-
سوم آنکه : و من اینهمه آسمان ریسمان بهم بافتم که بگویم امروز مستندی را دیدم کار محمدرضا دهشیری ، به نام " ایران سبز" ؛ سرچ کنید می توانید در اینترنت راحت پیدایش کنید- این مستند درباره انتخابات بود. به روستاهای مختلف سر می زند و از آنها می پرسید به چه کسی رای دادند و آیا تقلب به نظرشان درست بوده یا نه ؟
ولی بحث من این مستند یا محتویاتش نیست. بحث من یک چوپان اهل مشهد اردهال است که به مستندساز می گوید 50 سالست چوپانی می کند و آنقدر قشنگ حرف میزند و آنقدر عالی دلیل و برهان از دین برایت می آورد که همان چند لحظه احساس می کنی کلی چیز یاد گرفتی. از یک چوپان روستایی میانسال که نه لباس خاصی برتن دارد و نه اگر توی جاده ای ببینیش محلی به او می گذاری. اما عجب از معرفتش. ... و از دیدش و از فهم و درکش ؛ ادبش و کمالاتش....
و این معرفت چیزیست که دیگر کمیاب شده ولی هنوز هم هست و چه می دانی خدا مردهایی- یا بهتر بگویم انسان هایی چه زن و چه مرد- روی زمین دارد که مایه دفع بلیات هستند و چه کسی می داند شاید این چوپان فرزانه یکی از همان اوتادی باشد که اول گفتم.
و برای همین است که می گویند هرگز به هیچ انسانی بی احترامی نکن شاید او یک بنده مقرب باشد.