Saturday, July 31, 2010

Untold Storeis -داستان های ناگفته





گفته مشهوری از یک اندیشمند هست که می گوید : " تاریخ تکرار می شود و آنهایی که آنرا فراموش کنند مجبورند دوباره آنرا از سر بگذرانند. "

داستان تکرار تاریخ ؛ داستان امریکاست: روزی ز سر سنگ عقابی به هوا خواست
وزبهر طمع بال و پر خویش بیاراست ... بر راستی بال نظر کرد و چنین گفت امروز همه روی زمین زیر پر ماست و ....
و پرواز او ادامه یافت .

اما کدام تاریخ تکرار می شود ؟ جنگ ویتنامی که در حال تکرار شدن است ، طولانی ترین جنگ تاریخ امریکا 16 سال طول کشید ؛ بیشتر از 3-4 میلیون ویتنامی و 59 هزار امریکایی کشته برجا گذاشت. به تمام کشورهای اطراف آن منجمله کامبوج و لائوس سرایت کرد و نهایتا با شکست امریکا پایان یافت. این واقعیتی است که امریکایی ها هیچ وقت آنرا برزبان نمی آورند اما همیشه برذهن و گرده شان سنگینی می کند. چند دلیل در پایان یافتن این جنگ دخیل بود. امریکایی ها ( مردم و نظامیان ) خسته شده بودند ، ویت کنگ ها دست بردار نبودند و با وجود بمباران شدید ناپالم واز بین رفتن جنگل هایشان زیر بمب های شیمیایی همچنان مبارزه می کردند ؛ گروه های مخالف جنگ در اروپا و امریکا بخصوص از میان قشر تحصیل کرده و دانشگاهی زیاد شده بودند و البته جنبه رسانه ای آن را نباید فراموش کرد. عکس هایی که از جنگ در می آمدند - مثل عکس های زیر- که افکار عمومی را بهم می ریختند و تاثیر زیادی می گذاشتند :

عکس هایی از جنگ ویتنام

بهرترتیب یکی دیکر از عوامل ریخته شدن ابروی امریکا مدارکی بود که به اسناد پنتاگون(1) مشهور شد. کسی که آنها را فاش کرد یک کارمند ارشد وزارت دفاع به نام دانیل السبرگ (2)بود که هفت هزار سند را به نیویورک تایمز ؛ واشنگتن پست و 17 روزنامه دیگر داد . بهرحال عوامل و استیضاح نیکسون دست به دست هم داد تا طولانی ترین جنگ تاریخ امریکا با خفت تمام شود.

حالا داستان مشابهی در افغانستان در حال روی دادن است. جنگ نه -9- سالست ادامه دارد و تا سال 2014 که کرزی به عنوان تاریخ نهایی خروج معرفی کرده - و امریکایی ها چندان به آن راضی نیستند- به 13 سال می رسد . هزینه نظامی جنگ های عراق و افغانستان از مرز 1 تریلیون دلار گذشته ، اوضاع اقتصادی در داخل خوب نیست و با اینکه تلفات امریکایی ها به هیچ وجه قابل مقایسه با ویتنام نیست و حتی در پایان 13 سال هم نخواهد بود اما بازهم برای امریکایی های قرن بیست و یکم فراتر از تصور است. بعلاوه جنگ به پاکستان کشیده شده و کشورهای اروپایی هم که همیشه به مثابه دم امریکا هستند و خودشان را در این لشکرکشی بی حاصل وارد کردند هم هزینه داده اند و هم کشته و نهایتا هیچ .و شاید نه هیچ شاید برای اینکه خیابانهای نیویورک برای سیاستمدارانش امن تر باشد. طالبان مثل ویت کنگ هاست و بدتر چون ایدئولوژی مذهبی - گیریم از نوع وهابی , سلفی- هم چاشنی مبارزاتشان است و آنرا جهاد می دانند - که البته با دشمن اشغالگر مبارزه کردن جهاد هم هست.

البته این بار اتفاق متفاوتی هم می افتد ؛ امریکایی ها از ویتنام فقط این مورد را یاد گرفته اند پس رسانه هایی دارند که همدست آنها در جنگ باشند ؛ سی ان ان و فاکس نیوز بوسیله خبرنگارانی که به جبهه می فرستند تنها تصاویری را که می خواهند به دنیا نشان می دهند ونظامیان بعضی مناطق جنگی را بروی خبرنگاران مستقل می بندند تا آنچه را که نمی خواهند، مردم دنیا نبینند . هرچند گاه و بی گاه خبرهایی از کشته شدن غیر نظامیان می رسد و بلاخره بازهم کسی مثل جولین اسانج (3) و سازمان و پایگاه اینترنتی ویکی لیکز (4) پیدا می شوند که نه 7 هزار سند بلکه 92 هزار سند را منتشر کنند که سرشار از اتفاقات ناگفته جنگ افغانستان است. بازهم پای روزنامه های بزرگ وسط می آید و مردم عادی - من و شما- با یک سرچ ساده می توانیم آنها را پیدا کنیم و بخوانیم . امریکا دوباره از جایی که گمان نمی برد خورد. یک خودی پاشنه آشیل امریکا را شناخت و این سرجوخه 22 ساله به نام بردلی منینگ (5) بود که برای اولین بار ویدئوی محرمانه حمله هلی کوپترهای امریکایی به غیر نظامیان در عراق را به ویکی لیکز داد تا منتشر کند، که دو نفر آنها عکاس رویترز بودند و سال 2007 کشته شدند . اما از آنجا که ماه پشت ابر نمی ماند معلوم شد آنها بی خود و بی جهت همراه 7-8 نفر دیگر به گلوله بسته شدند . در ماجراجویی جدید ویکی لیکز هم تنها کسی که انگشت اتهام متوجه اوست؛ باز هم سرجوخه منینیگ است.
اسانج دیروز در بیانیه ای در پاسخ به اتهامات مسئولان نظامی امریکا گفت :" از اظهارات وزیر دفاع گیتس متاسفیم که از خون هایی حرف می زند که بواسطه کار ما ممکنست روی زمین ریخته شود ، فعلاکه زمین های افغانستان و عراق از خون هایی که بر زمین ها ریخته شدند خیس است. او کشتار هزاران کودک و بزرگسال رادر این کشورها ندیده گرفت در صورتیکه می توانست دست کم درباره چگونگی مرگ آنها تحقیقاتی انجام دهد. ویکی لیکز بجای جواب دادن به مقامات نظامی امریکایی ترجیح می دهد بازهم اسناد دیگری را منتشر کند تا شاید به این وسیله دولت امریکا و آنها را در فشار قرار بدهد."

امریکایی ها از هفته پیش سعی کرده اند عواقب انتشار اسناد ویکی لیکز را کوچک جلوه بدهند ؛ که این اطلاعات چندان جدید نیست اما اگر نیست پس چرا رییس ستاد مشترک ارتش امریکا دریاسالار مایک مالن می گوید خون امریکایی ها بر گردن ویکی لیکز است که این اطلاعات را فاش کرد ؟ این یعنی انتشار اینهمه سند محرمانه بلاخره روزی جایی گریبان امریکا را می گیرد کما اینکه همین حالا هم گرفته است. درواقع این افشاگری جولین اسانج نیست که دامن امریکا را گرفته بلکه آه بی گناهانی است که در عراق و افغانستان روی زمین افتادند ؛ حضور امریکا و متحدان و دوستانش در عراق به بهانه واهی سلاح کشتار جمعی بود و در افغانستان به بهانه واهی القاعده. القاعده ای که آن زمان فقط در افغانستان وجود داشت و حالا مثل اژدهای هفت سر از عراق و شبه جزیره عربستان و یمن و سومالی و پاکستان سر درآورده است.
اسناد ویکی لیکز آبروی پاکستان را هم تماما برد ، کشوری که در 5 سال آینده باید 7.5 میلیارد دلار برای پاداش خوش خدمتی هایش بگیرد اما اسناد نشان می دهد سرویس جاسوسی اش هنوز دست در دست طالبان دارد. پاکستانی که همیشه دوگانه بازی کرده و می کند و حتی وقتی همه می دانند و مدارک همکاری هایش منتشر می شود بازهم ایران را بجای او متهم کمک به طالبان می کنند.
طالبانی که امریکا در دهه 80 میلادی با کمک پاکستان علم کرد حالا دشمن جان خودش شده است ؛ آتشی که شعله اش جان یکی از بنیان گذارانش در پاکستان یعنی بی نظیر بوتو را گرفت و جان هزاران پاکستانی دیگر را هم می گیرد و این چرخه معیوب ادامه دارد و و می چرخد و می چرخد .... تا امریکا مجبور شود مثل ویتنام، افغانستان را با بدبختی ترک کند کما اینکه از همین حالا دوستان و متحدانش که عادت به خودفروشی در برابرش دارند یکی یکی فرار را بر قرار ترجیح می دهند.

امریکا سالهاست در خاورمیانه مشغول کاشتن است ؛ در فلسطین ؛ در افریقا ، ایران ؛ افغانستان ؛ در پاکستان ، عراق ، مصر و اردن و سایر کشورهای عربی.
هرکه باد بکارد لاجرم طوفان درو خواهد کرد. امریکا مشغول برداشت توفان هایی است که با دست خودش کاشت!


و آن عقاب پرواز کرد و پرواز کرد و اوج گرفت و آنقدر مغرور شد تا ندید تیری درست در بالش نشست و از آن بالا او را روی زمین انداخت ، عقاب گیج شده به تیر نگاه کرد و متوجه شد این تیر تیزپرواز از پرهای عقاب ساخته شده و آن موقع بود که ناله کرد :

" زکه نالیم که از ماست که برماست"

پی نوشت ها :

1-Pentagon Papers
2- Daniel Ellsberg
3- Julian Assange

Monday, July 26, 2010

یک مقایسه ساده

از سال 2006 تا نهم ژوئن 2010 هفت قطعنامه از سوی شورای امنیت سازمان ملل علیه ایران صادر شده است. شماره این قطعنامه ها به ترتیب عبارتند از : 1696-1737-1747-1803-1835-1887 و 1929 .

این قطعنامه ها رویهم رفته فعالیت های ایران در زمینه های زیر را ممنوع یا شدیدا محدود کرده اند :
توسعه موشک های بالیستیک ؛ تجهیزات ؛ خودرو ها ، موشک ها و کشتی و هواپیماهای نظامی، خرید و فروش تسلیحات و سامانه های دفاع موشکی ؛ محصولات ؛ تهجیزات یا کالاهایی با کاربرد دوگانه نظامی و غیر نظامی، سپاه پاسداران ؛خطوط کشتی رانی ایران ؛ بانکهای ایرانی منجمله بانک مرکزی، اشخاص حقیقی ، شرکت های خصوصی و دولتی و،دانشمندان هسته ای و نظامیان ایران ؛ اموال و دارایی ها و سفرهای آنها به خارج از کشورو نهایتاخطوط هوایی ایران ایر.
قابل توجه اینکه تمام این قطعنامه ها توان دفاعی نظامی ایران را هدف گرفته اند و این درحالیست که ایران در 200 سال گذشته به هیچ همسایه ای حمله نکرده است.


از سال 1955 تا 1992 فقط 65 قطعنامه توسط ملل علیه اسراییل و بخاطر رفتارش با فلسطینی ها ؛ سرکوب ، ربودن زمین هایشان ؛ جنایت جنگی ، نقض حقوق بشر ؛ نسل کشی و .... صادر شده که هیچ کدام با هیچ گونه اقدام تنبیهی ( برعکس ایران) همراه نبوده است . اسراییل هرگز به هیچ کدام از این قطعنامه ها وقعی ننهاده است.
در خلال سالهای 1972 تا 1990 امریکا 29 بار قطعنامه های سازمان ملل علیه ، اسراییل را وتو کرده است.



منبع : http://guardian.150m.com/palestine/UN-condemnation-of-israel.htm

Thursday, July 22, 2010

ریشه ها *



این علم الانساب هم علم جالبی است. چون علاوه بر اینکه می تواند پیشینه خانوادگی آدم ها را روشن کند یا در مواردی مثل تعیین ریشه سیادت مردم به آنها کمک کند در مواردی هم پرده از روابط آدم ها و سیاست ها برمی دارد.

ما در ایران که نه در امریکا یک اندیشمند مسلمان و فیلسوفی به نام دکتر سید حسین نصر داریم. ایشان فرزند ولی الله نصر از رجال دربار پهلوی اول و خانم ضیا اشرف کیا است. پدرش به گفته خودش در زمان پادشاهی رضا خان کاندیدای وزارت فرهنگ هم می شود ولی او ترجیح داد خود را با سیاست آمیخته نکند و همچنان استاد دانشگاه و به نوعی آدمی فرهیخته بماند. مادرش نوه پسری شیخ فضل الله نوری مجاهد شهید مشروطیت است که خودش می گوید به هیچ عنوان مذهبی و مقید آن نبود و همه آدمهای آن خانواده بخاطر فاجعه ای که بر سر شیخ شهید آمد از دین گریزان شدند( ربطش چیست را من نفهمیدم!) بهرترتیب به گفته خود نصر، نورالدین کیانوری رهبر حزب توده - در دوران بعد از انقلاب- گهگاه به خانه آنها رفت و آمد داشته و با پدرش بحث می کرده است. سید حسین نصر در دوران پیش از نوجوانی به امریکا فرستاده می شود و در این کشور تا پایان دوره دکترای فیزیک می ماند مضاف بر اینکه در این کشور به فلسفه و دین علاقمند می شود و بقول خودش از بیست سالگی شروع به خاواندن نماز و گرفتن روزه می کند - و اعتراف می کند این چیزها در خانه خودشان باب نبود و در خانه اغنیا و رجال فقط کلفت ها و نوکرها روزه می گرفتند و نماز می خواندند. بعد از آنهم اضافه می کند مادرش بعد از دیدن نماز خواندن او می گوید حسین من خجالت می کشم که تو نماز بخوانی و من نخوانم و مادرش هم نماز خوان می شود. ( پدرش همان سالهای اول رفتن او به امریکا فوت کرده بود.)

بهرترتیب سید حسین نصر بعدها به ایران برمی گردد ؛ مدتی رییس دانشگاه شریف شده و در آن دانشگاه خدمات زیادی می کند؛ در امر تاسیس دانشگاه صنعتی اصفهان ؛ انجمن فلسفه ایران و پروژه های علمی فرهنگی زیاد دیگری هم دست داشته و نهایتا با اساتیدی مثل علامه طباطبایی ، استاد مطهری ؛ هانری کربن و ... هم آشنایی و دوستی داشته و آدمهایی مثل حداد عادل شاگردش در فلسفه بوده اند. هرچند در آخرین سالهای حکومت پهلوی دوم به سمت ریاست دفتر فرح برگزیده می شود و نهایتا وقتی انقلاب می شود در ایران نبوده و به او پیغام می دهند برنگردد و او برنمی گردد که نمی گردد.


سید حسین نصر با وجود اندیشمندی و تحصیلات بالا و دانایی و توان فکری فلسفی و خدمات زیادش ..... اما ..... مروج نوعی از اسلام است که شاخه ای از اسلام امریکایی است ؛ اسلام دوستی ؛ مدارا ؛ چرا جنگ یا جهاد و مبارزه با طاغوت ؟ منهای کسی یا ایده ای به نام ولایت فقیه ، اسلام رحمانی و در تعامل با بودا و ذن و اندیشه های هندی و دموکراسی به سبک غربی ... شاید چون وقتی در امریکا بوده همه این مطالعات را داشته و چون ریشه های خانوادگی اش بی تاثیر نبوده اند به نوعی به این گونه قرائت و برداشت از دین عادت کرده است.

حالا ما در ایران که بازهم نه ، در خارج از ایران یک فیلسوف مانند دیگر هم داریم که با تینک تنک های امریکایی یا اتاق های فکر و موسسه وودروویلسون و .. همکاری می کند به نام رامین جهانبگو. که مدتی با کسی دیگری به نام هاله اسفندیاری متهم به ترتیب دادن کودتای مخملی بودند. البته او از جمله کسانی است که افکاری را پرورش می دهند و به نوعی سر خط را می دهند دست شما و آدم هایی مثل اصلاح طلبان و امثال سروش و کدیور همیشه همه جا هستند که با افکار التقاطی شان می توانند دیگر بدون کمک تا انتهای خط بروند و حتی از آن بگذرند. بهرحال در این که رامین جهانبگلو با اینگونه موسسات امریکایی پشت پرده همکاری دارد شکی نیست. رامین جهانبگلو مادری دارد به نام خجسته کیا. که زمان شاه برای خودش کارگردان تئاتر و مثلا روشنفکر بوده است. او ظاهرا بازهم متصل به همان خاندان کیا و شیخ فضل الله است و دختر خاله حسین نصر.( یعنی به عبارتی ازدواجی فامیلی.)
رامین جهانبگلو پس از دوره اصلاحات و حکومت خاتمی که خیلی در ایران خواستار داشت و افکارش را می پسندیدند و در روزنامه ها مصاحبه هایش چاپ می شد به زندان افتاد و نهایتا با قید وثیقه آزاد و به کانادا رفت و دیگر برنگشت.( آیا می توان رابطه خویشاوندی با شیخ فضل الله و احترامی که جمهوری اسلامی به وی می گذارد را یکی از دلایل آن دانست ؟)

بهرترتیب من چند روز پیش مشغول دیدن سی ان ان بودم که کلمه آشنایی به گوشم خورد: ولی نصر - ولی یا ولی رضا نصر که گهگاه در برنامه فرید ذکریا در روزهای یکشنبه سی ان ان حاضر می شود و معمولا او هم کارشناس دین و خاورمیانه و ایران است فرزند سید حسین نصر است. او هم جزو همان موسسات و اتاق های فکر امریکایی است که برای همه دنیا خصوصا خاورمیانه نسخه می پیچند و از طریق ماشین دیپلماسی و جنگ امریکا اجرا می کنند.

و حالا شغل رسمی این ولی نصر چیست ؟ معاون ریچارد هالبروک. نماینده ویژه امریکا در امور افغانستان و پاکستان. !

ولی رضا نصر فارسی بلد است ، در بهترین دانشگاه های امریکا و انگلیس تحصیل کرده و حالا در امور افغانستان معاون است ( یعنی امور ایران هم به نوعی دیگر) و من یادم هست در مورد ریگی می گفتند یک بار قصد دیدن از پایگاه مناس و ملاقات با نماینده ویژه داشته و بگذریم که ناگفته ماند یا ناگفته نماند اما برای ما گفته نشد.

حالا در سایت پارسینه قسمتی هست به نام " مورد عجیب صادق خرازی" . او هم یکی از مردان دوران اصلاحات و دیپلمات های وزارت خارجه است که روزگاری سفیر ایران در فرانسه بود و عکس کراوات زده اش در کنار سفیروقت سوییس در ایران و خاتمی جنجال به پا کرد که آقا عکس دروغ است ولی نبود. چون در مستند بی بی سی در مورد امام خمینی هم همین تصویر دیده می شد که دلیلی بر درستی اش است. البته نگارنده مخالف کراوات نیست ولی یک دیپلمات جمهوری اسلامی در هنگامی که هنوز هم دیپلمات است نباید کراوات بزند مثل اینکه یک خانم با حجاب چادر و کامل کفش قرمز بپوشد و در خیابان راه برود که امری عادی نیست....

بهرحال در یکی از عکس های این مطلب در مورد صادق خرازی نوشته شده که خواهر او عروس آقای خامنه ای است و در یکی دیگر نوشته شده : صادق خرازی نسبتی فامیلی با سید حسین نصر هم دارد.

بهرحال گفته می شود بارها از سید حسین نصر برای شرکت در کنگره ها و آمدن به ایران دعوت شده و او آمدنش را منوط به ضمانت آقای خامنه ای رهبر معظم کرده که مشکلی برایش پیش نمی آید و آقای خامنه ای تا بحال حاضر به دادن این تضمین نشده و سید حسین نصر هم هرگز از انقلاب به بعد به ایران نیامده هرچند خودش به صراحت در کتاب گفتگو با رامین جهانبگلو می گوید که احساس غربت زیادی می کند ولی او حتی در دوران اصلاحات هم به ایران نیامد و این معنی بجز آنچه در ابتدای این پاراگراف گفتم نمی تواند داشته باشد.

و نهایتا پیدا کنیدرابطه بین صادق خرازی و سید حسین نصر را و بعد روابطی دیگر با امریکا را!



* ریشه ها : نام کتابی از الکس هیلی ؛ نویسنده سیاه پوست امریکایی

** در جستجوی امر قدسی : گفتگوی سید حسین نصر و رامین جهانبگلو


Monday, July 5, 2010

بدون عنوان



اول آنکه : آن زمان ها که ما دبیرستان می رفتیم - و معلوم است که زمانی بس قدیم را می گویم- در نوشته ای از کتاب ادبیات فارسی قسمت کلمه ترکیب های یک درس درباره "اوتاد" بود. خیلی راحت می توانید این کلمه را سرچ فارسی کنید و اطلاعاتی نه چندان چشمگیر هم دستتان را خواهد گرفت. چیزی که من یادم مانده اینست که :

"اوتاد جمع وتد به معنای میخ ؛ منظور آن دسته از اولیایی هستند که بقولی 7 نفر و به قولی دیگر 40 نفر هستند. هیچ وقت جهان از وجودآنها خالی نمی شود و هرگاه یکی بمیرد دیگری جای او را می گیرد بنابر این عدد آنها همیشه ثابت است و به علت وجود آنهاست که بسیاری از بلایا از مردمان دفع می شود. آنکه آنها را وتد و اوتاد می خوانند اینست که مانند کوه ها مایه آرامش زمین و زمینیان هستند "

احتمالا در زندگی خاکستری و ماشینی امروز شهری آنهم در شهر بزرگ پر دودی مثل تهران تصورش سخت است که بتوان وتدی را پیداکرد هرچند به ضرس قاطع هم نمی توان گفت در این شهرچنین کسی نیست ؛ لزومی هم ندارد حتما یکی از اوتاد در تهران باشد کمااینکه وجود آنها برای خیلی چیزها بس است وشاید همان وجودشان کافیست و دیگر محل و مکانش مهم نباشد یا که باشد ؟ یادم هست بعد از وفات آقای بهجت در حدود یک و نیم سال پیش هم می گفتند ایشان از اوتاد بوده اند و الله اعلم.

به عبارت بهتر ممکنست شما روزی روزگاری خدمت یکی از آنها رسیده باشید ؛ از کنارش رد شده باشید ؛ او را دیده باشید و هرگز نفهمیده باشید او یکی از مثلا اولیای خدا بوده است. که اینهم برمی گردد متاسفانه به خود ما !- می دانید که منظورم چیست ؟


دوم اینکه : نمی دانم چرا ولی بین مشاغل مختلف بعضی ها کارشان کمی حالت عرفانی دارد. یعنی تا حدودی عارف مسلک می شوند و دو تا از این مشاغل به نظر من عبارتند از : یکی رفتگرها و دیگری چوپان ها. رفتگرهایی که شبها کار می کنند ؛ مثلا تا نصفه شب مشغول خواندن کتاب هستید بعد که می گیرید بخوابید از بیرون صدای آرام جارو کشیدن می آید. انگار آن جارو ذکر می گوید . صدای خاصی دارد و نمی دانم چرا ولی این رفتگرهایی که شبها کار می کنند خیلی آدمهای متواضعی هستند.
البته منظورم آنهایی نیستند که با کامیون هر هفته می آیند زنگ می زنند و می گویند پول ماهانه ما را بدهید .
من در طی سالهای مختلف چندتایی از رفتگرهای نیمه شب کار را دیده ام و احساسم در مورد همه شان یکی بوده است. انگار حالتی از فروافتادگی و خود را ندیدن در آنها احساس می شود. شاید اصلا دلیلش همین شب کار کردن باشد ؛ نیمه شب ؛ درآرامش اتفاقات زیاد می افتد , در سکوت شب انگار گرفتگی همه چیز از امور انسانی و ذهنی تا امور معنوی باز می شود و جریانی راه می افتد از ابر و باد و ستاره و برگ درخت و شب و ملک و فرشته بسیج می شوند و برای همین هم به نماز شب توصیه کرده اند: یا ایها المزمل قم اللیل الا قلیلا- یا ایها المدثر قم و انذر ؛ و من اللیل فتهجد به نافله لک ؛ عسی ان یبعثک ربک مقاما محمودا و اندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند.
یادم هست یکی از آنها در محله سابقمان اسمش آقا رضا بود ؛ پدر شهید و آدم سخت محترمی هم بود. یعنی می دیدینش نمی توانستید به او احترام نگذارید یا سلام نکنید. انگار توی وجودتان را می دید و مسئله اینست که اصلا به آدم ها زیاد نگاه نمی کرد. ...
گروه بعدی چوپان ها هستند که آنها هم چون صبح زود می روند و غروب برمی گردند و با کوه و صحرا مرتبطند نوعی حالت خداشناسی فطری در آنها تقویت می شود - کما اینکه اکثر انبیا هم چوپان بودند-

سوم آنکه : و من اینهمه آسمان ریسمان بهم بافتم که بگویم امروز مستندی را دیدم کار محمدرضا دهشیری ، به نام " ایران سبز" ؛ سرچ کنید می توانید در اینترنت راحت پیدایش کنید- این مستند درباره انتخابات بود. به روستاهای مختلف سر می زند و از آنها می پرسید به چه کسی رای دادند و آیا تقلب به نظرشان درست بوده یا نه ؟

ولی بحث من این مستند یا محتویاتش نیست. بحث من یک چوپان اهل مشهد اردهال است که به مستندساز می گوید 50 سالست چوپانی می کند و آنقدر قشنگ حرف میزند و آنقدر عالی دلیل و برهان از دین برایت می آورد که همان چند لحظه احساس می کنی کلی چیز یاد گرفتی. از یک چوپان روستایی میانسال که نه لباس خاصی برتن دارد و نه اگر توی جاده ای ببینیش محلی به او می گذاری. اما عجب از معرفتش. ... و از دیدش و از فهم و درکش ؛ ادبش و کمالاتش....

و این معرفت چیزیست که دیگر کمیاب شده ولی هنوز هم هست و چه می دانی خدا مردهایی- یا بهتر بگویم انسان هایی چه زن و چه مرد- روی زمین دارد که مایه دفع بلیات هستند و چه کسی می داند شاید این چوپان فرزانه یکی از همان اوتادی باشد که اول گفتم.
و برای همین است که می گویند هرگز به هیچ انسانی بی احترامی نکن شاید او یک بنده مقرب باشد.