Monday, August 22, 2011

خط پایان قذافی در لیبی

آیا موضوع لیبی واقعا تمام شده است ؟ شاید بله و شاید هم نه.

خبرها و خبرگزاری ها می گویند طرابلس سقوط کرده ، دو نفر از پسران سرهنگ معمر قذافی دستگیر شده و معلوم نیست خود وی کجاست ولی واقعیت اینست که شورشیان لیبی غیر ممکن بود بتوانند بدون کمک ناتو و کشورهای غربی و رسانه های آنها تا 40 سال دیگر هم قذافی را ساقط کنند. اگر نزدیکان قذافی در همان ماه های اول تا همین چند روز مرتبا ریزش کردند دلیل اصلی اش زد و بند با غربی ها بود و شانس دیگری نداشتند چراکه لیبی مانند بسیاری از کشورها ارتش یا نیروهای امنیتی درست و منظم که تا اخردر خدمت حکومت باشد را نداشت و قذافی همه چیز را در خودش و فرزندانش خلاصه کرده بود.

ازسوی دیگر اگر کسی در چند روز اخیر رسانه ها را دنبال کمی کرده باشد متوجه می شود که قذافی در حال باختن جنگ به رسانه هایی مانند سی ان ان و علی الخصوص الجزیره بود . چون این رسانه ها از چند روز پیش جنگ روانی را شروع وخبر سقوط قریب الوقوع طرابلس را می دادند. نتیجه اینکه اهالی شهر- که به وسیله قذافی مسلح شده بودند- دچار ترس و وحشت شدند و چون تلویزیون لیبی هم مدت زمانی بود که دیگر روی ماهواره ها امکان پخش نداشت صدای دولت لیبی و تبلیغات روحیه بخشش! کمتر به گوش مخاطبان و هواداران قذافی می رسید و نتیجه اینکه وقتی از دو سه روز پیش الجزیره انگلیسی و عربی همراه با سی ان ان و العربیه بر طبل سقوط طرابلس کوبیدند همگان باور کردند که این شهر سقوط کرده چون الجزیره و دوستان که نمی تواند دروغ بگویند! اما همین حالا که این یادداشت نوشته می شود هنوز هم کسی دقیقا نمی داند اوضاع طرابلس چگونه است یا چه کسانی در خیابان های این شهر مشغول درگیری اند و اخبار ضد و نقیض از سرنوشت قذافی دقیقا بر همین نکته صحه می گذارد که طرابلس تماما در دست مخالفان نیست و این خبرنگاران هستند که کنترل صحنه جنگ و راست و دروغش را برعهده دارند.( این جنبه منفی و گمراه کننده کارخبرنگاران و خبررسانی است)

آیاواقعا کار لیبی تمام شده و قرارست حکومتی مردمی روی کار بیاید ؟ شاید بله و شاید هم نه. اگراین یادداشت روزنامه ایندپندنت در مورد مخالفان را بخوانید متوجه می شوید که مخالفان خود چندین دسته و گروه با عقاید متفاوت هستند و تنها هدفی که آنها را متحد می کرد برانداختن قذافی بود اما بعد چه ؟ ساختار لیبی یک ساختار قبایلی است و همین ساختار می تواند کار را برای شورای انتقالی که دست در دست اروپا و امریکا دارد سخت کند. مثلا همین حالا قبیله العبیدی که ژنرال عبدالفتاح یونس دوست قدیمی قذافی و دوست شش ماهه مخالفان از این قبیله بود و بدست همین اعضای شورای انتقالی کشته شد علم خونخواهی بلندکرده است. از طرفی اعضای شورای انتقالی همگی تا شش ماه پیش خود مردان قذافی بودند و به قدرت رسیدن اشخاصی که تا شش ماه پیش همراه و یارغار قذافی بودند و از این به بعد نوکر غربی ها خواهند شد می تواند در آینده ای نه چندان دور بر مردم لیبی که سابقه مبارزاتی علیه استعمار دارند ، سخت گران بیاید . یک نمونه از این افراد مصطفی عبدالجلیل رییس کنونی شورای انتقالی است که وزیر دادگستری لیبی بود و در دوران وزارت او نقض گسترده حقوق بشر در زندان های لیبی انجام و گزارش می شد ، هرچند اروپایی ها و امریکایی های عاشق حقوق بشر ترجیح دهند اینجا و بخاطر نفت لیبی خودشان را به نفهمی و انکار بزنند.


و حالا با پایان کار قذافی - کار شخص او عملا تمام شده - نگاه ها به سمت دیگری چرخیده است : سوریه.
کشورهای غربی چند روزی است به دنبال مطرح کردن موضوع سوریه در شورای امنیت و ارجاع آن به دادگاه جرایم بین المللی هستند. اگردادگاه به این نتیجه برسد که حقوق بشر در سوریه در حال نقض شدن است- که حتما به این نتیجه خواهد رسید- می تواند برای بشار اسد و سایر اعضای حکومت سوریه حکم پی گرد صادر کند و بعد با ارجاع پرونده به شورای امنیت ماجرای منطقه پرواز ممنوع و حتی حمله تکرار شود. اما چند نکته را هم باید در مورد سوریه در نظر گرفت. سوریه لیبی نیست ، بر خلاف لیبی هنوز دوستانی دارد که با او هستند - ایران ، لبنان ، عراق ، حزب الله ، گروه های فلسطینی ، شاید کشورهایی دیگر در خفا و نهایتا روسیه و چین . هرچند احتمال دارد روسیه و چین که تا بحال و بخاطر تجربه لیبی با ارجاع پرونده سوریه به شورای امنیت مخالفت کرده اند بتدریج از موضع خود برگردند و همکاری کنند اما حکومت سوریه هنوز بین اعراب محبوبیت دارد و افکار عمومی عرب مایل نیستند دوباره شاهد تهاجم غر بی ها به یک کشور عربی باشند. سوریه همچنین سرنخ های لازم برای ناامن کردن برخی دیگر از مناطق خاورمیانه را دارد. مثلا می تواند به فلسطینی ها اجازه و سلاح بدهد که در جولان به سمت اسراییل راه بیفتند تا درگیری آغاز شود و پای اسراییل به میان کشیده شود یا علوی های ترکیه که متحدین اسد هستند و همچنین کردهای آن را تحریک کند تا صدای اعتراض را نسبت به تبعیض های دولت ترکیه بلند کنند . ارتش در سوریه ساختار محکمی دارد، سران آن عمدتا علوی هستند و در طول شش ماه گذشته هیچ مقام ارشد نظامی یا غیر نظامی از دولت اسد فاصله نگرفته و شکافی بین نیروهای نظامی ، دولت و دیپلمات های سوریه هنوز بروز نکرده است .هرچند سوریه دشمنانی چون امریکا و عربستان و شیخک های خلیج فارس دارد که در چند سال اخیر ثابت کرده اند تا آخر کار هستند، ترکیه و قطر که همکاری شان در مورد لیبی موفقیت آمیز بوده حالا به همراه الجزیره می توانند به سوریه نگاهی چون لیبی داشته باشند و بر همپیمانی خود با غرب بیفزایند و ارزش خود را به رخ غربی ها بکشند.

قذافی تنبیه شد نه بخاطر اینکه مردمش را کشته بود- که سازمان های حقوق بشری می گویند تعداد کشته های بن غازی فقط 110 نفر بود نه هزاران نفری که ادعا می شد؛ بلکه به این دلیل که با اهداف بلندپروازانه ای چون تاسیس صندوق آفریقا و تامین هزینه های آن قصد داشت دست صندوق بین المللی پول و سازمان تجارت جهانی را از اقتصادهای افریقایی کوتاه کند ، نفوذ سیاسی و اقتصادی فرانسه را ازآفریقا برچیند وشک نکنید دلیل اینکه فرانسه یکی از اصلی ترین کشورهای کوبنده بر طبل جنگ با قذافی بود چیزی جزاین نیست. از طرفی دیگر قذافی قصد داشت از شرکت های معظم نفتی امریکایی فعال در بخش نفت خودش! بخاطر تحریم های چندساله امریکا شکایت کند و آنها را وادار به پرداخت خسارت های کلان کند. بطور خلاصه قذافی تنبیه شد چون نفت داشت و آنرا راحت در اختیار نمی گذاشت.
اما اسد تنبیه خواهد شد نه بخاطر اینکه مردمش را می کشد بلکه چون چندسالست رو در روی امریکا ، اسراییل و به نفع ایران و فلسطینی ها ایستاده . جرج بوش در کتاب خاطراتش می گوید: "در دوره دوم ریاست جمهوری ام سعی کردیم پروژه آزادی را برای تعدادی از رژیم های سرکوبگر از جمله ایران ، ونزوئلا، سوریه و کره شمالی پیش ببریم و قرار شد همکاری استراتژیک مان را با ملت هایی چون سعودی، مصر ، روسیه و چین بیشتر کنیم."

امریکا و اروپایی ها هرگز دلسوز حقوق بشرو آزادی و دموکراسی و .... نبوده ، نیستند و نخواهند بود چون اگر قرار به دلسوزی بود باید در سال 2008 وقتی اسراییل 1400 فلسطینی را در بمباران غزه کشت دست کم بر فراز غزه منطقه پرواز ممنوع برقرار می کردند تا غیر نظامیان کشته نشوند و حقوقشان توسط سگ هار زنجیر پاره کرده ای به اسم اسراییل پایمال نشود.

آینده نزدیک ابستن حوادث مهمی است اما هیچ ائتلافی -هرچند موفق- نمی تواند موفقیت خود را در شرایط مشابه تکرار کند یا به این تکرار اطمینان داشته باشد.


نوشته های پیشین در مورد سوریه، لیبی و نفت :

حیات مردان نامی +

نسبت ما و سوریه +

نفت ، نفت و بازهم نفت +




Sunday, August 7, 2011

لحظات تصمیم گیری-1


یکی دو هفته ایست که دارم کتاب خاطرات جرج.و. بوش رییس جمهور قبلی امریکا را می خوانم که لحظات تصمیم گیری نام دارد و البته هنوز هم تمامش نکرده ام. کتاب جالبی است چون مطمئنا توسط خود بوش نوشته نشده و یک نویسنده کاربلد آنرا نوشته تا حد امکان جوری باشد که خواننده کنارش نگذارد و بخواهد تمامش کند. و در ضمن چهره خراب شده بوش را ترمیم کند و به او چهره ای انسانی بدهد. از طرف دیگر چون تمام وقایعی که ازشان حرف می زند در یک دهه گذشته اتفاق افتاده بنابراین در مورد بیشتر چیزهایی که می گوید من خواننده اطلاعات پیش زمینه دارم. این پست را در مورد برداشت اولیه ام از این کتاب می نویسم و شاید بعدا یک یا حتی دو پست دیگر هم در مورد این کتاب بنویسم.


نکته اولی که با خواندن این کتاب به نظرم آمد اینست که امریکایی ها یا دست کم طبقه حاکم بر آنها خیلی مغرورند. این غرور یک غرور ساده نیست ؛ امریکایی ها خودشان را بهترین ملت ؛ دولت ؛ نحوه حکومت ؛ دموکراسی و ...می دانند و همیشه فکر می کنند این وظیفه آنهاست که به بقیه دنیا بگویند چه طوری فکر کنند یا رفتار کنند و کسی جرات حرف زدن و مخالفت هم نداشته باشد. انگار که مختصات عالم را در واشنگتن امریکا صفر و صفر و صفر کرده باشند و بقیه باید موقعیت خودشان را با آنها تنظیم کنند.

دوم اینکه با وجود این غرور که ناشی از قدرت و ثروت - دست کم تا ده سال پیش - بوده امریکایی ها ترسو هستند و از احساس عدم امنیت رنج می برند. و من فکر می کنم آخر سر هم همین ترس امریکا را از درون نابود می کند و از بین خواهد برد.
همیشه فکر می کنند دیگران دارند پشت سرشان توطئه می کنند و می خواهند آنها یا ارزش های شان را از بین ببرند چون بقیه مخالف آزادی های آنها هستند یا به آنها حسادت می کنند ، اما هرگز در طول این کتاب نمی بینید بوش یا یکی از اطرافیانش حتی برای لحظه ای هم فکر کند شاید امریکا هم اشتباهاتی مرتکب شده باشد که مستحق دشمنی باشد. به هیچ وجه. حق تماما و مطلقا با امریکاست . بنابر این "یا با ما هستید یا با تروریست ها" و هیچ چیزی این وسط هم وجود ندارد.

سوم اینکه این فیلم های هالیوود و ادا اصول ها و امنیت بازی هایی که می بینیم واقعیت دارند. شاید فیلم باشند ولی امریکایی ها هوچی هستند و هوچی گری و شلوغ کردن و اغراق را خوب بلدندند و همیشه عادت دارند هرچیز را از حد معمولش بزرگتر کنند تا دیگران را تحت تاثیر قرار بدهند و اهمیت خودشان را به رخ بکشند.
مثلا بوش از شب روز یازده سپتامبر حرف می زند که او آن روز را خارج از واشنگتن گذارنده تا خطرات احتمالی رفع بشوند. بعد شب برمی گردد کاخ سفید و محافظانش به او توصیه می کنند شب را در پناهگاه محکمی که زیر کاخ سفید است بگذرانند. او قبول نمی کند و به اتاق خواب خودش می رود اما به قول خودش تازه هوشش برده که بیدارش می کنند که : "آقای رییس جمهور! کاخ سفید در معرض حمله است" و او و همسرش لورا و سگ هایشان کورمال کورمال خودشان را به پناهگاه می رسانند. دربهای پناهگاه با قفل های خاصی بسته می شود و ...... نهایتا می آیند می گویند هیچی نبود " یکی از هواپیماهای جنگنده خودمان بود که بر فراز واشنگتن گشت زنی می کرد" یعنی امریکایی ها از سایه خودشان هم می ترسند. حالا این را مقایسه کنید با امام خمینی که زیر موشک ها و بمباران های عراق هم حاضر نشد حتی اتاقش در جماران را ترک کند و چه اطمینان و ایمانی داشت.

چهارم اینکه بوش بچه ننه است ؛ یا بهتر بگویم شدیدا تحت تاثیر پدرش بوده و هست ، سایه بقیه روسای جمهور امریکا - حتی قدیمی هایی از قرن نوزدهم- هم همیشه بر سر روسای بعدی سنگینی می کند. حتی ممکنست برای بعضی از استراتژی های انتخاباتی سراغ سیاست های انتخاباتی یک رییس جمهور در اواخر قرن نوزدهم هم بروند. - که ثابت می کند جامعه امریکا توسط یک طبقه حاکمی اداره می شود که دست کم دو قرن است تاکتیک ها و روشهایشان فرقی نکرده چون احتیاجی نمی دیده اند-
بوش بر خلاف آنچه می گفتند -البته به نظر من-نه خنگ است نه ملنگ. شاید ضریب هوشی 140 نداشته باشد ولی به اندازه خودش و یک امریکایی معمول که به استنفورد و ییل! برود ، کار تجاری کند و در رقابت های انتخاباتی و پول درآوردن موفق هم باشد باهوش است و همین باعث می شود حرف هایی که در مورد ضریب هوشی 90 او می گفتند کاملا چرت باشد. در واقع این آدم اگر از فردی عادی خنگ تر بود که نمی توانست این تصمیم ها را بگیرد یا این کارها را بکند. لطفا نگویید خودش رییس جمهور نبود و دیک چنی تصمیم ها را می گرفت که اینطور نیست. همه پدرسوختگی ها زیر سر خودش بود ، هرچند همکارانش هم مثل خودش و با افکار خودش بودند و او را تایید و کمک می کردند.

و نهایتا اینکه این کتاب هم عکس دارد و هم نقشه. در نقشه همه جا خلیج فارس است ولی بوش می گوید خلیج عربی ، پایتخت ها هم با ستاره مشخص شده ؛ پایتخت اسراییل را بیت المقدس- اورشلیم - ستاره زده...و از این دست تحریف های واقعیت و تاریخ در این کتاب کم نیستند.
اگر شد بازهم در مورد خاطرات بوش خواهم نوشت.


پی نوشت: بوش واقعا عاشق همسرش لوراست و آدمی عمیقا مذهبی- هرچند در مذهب- خودش است