من همیشه فکر می کردم زیباترین صحنه های تهران روزهای میانی پاییز و اوایل
بهار هستند اما امروز به این نتیجه رسیدم زیباترین روزهای تهران نیازمند
هیچ فصلی نیستند چون ماورای فصولند. زیباترین روزهای تهران- و بلکه ایران،
روزهایی هستند که می بینی باد تو آن پرچم های قرمز و سرخی که روی پل ها و
توی اتوبان ها بلند شده اند می پیچد و آنها را تکان می دهد. آرام در باد
تکان می خورند، پیچ و تابی می گیرند و می لرزند، آفتاب پاییزی هرچند بی
رمق - هم که رویشان بیفتد برقی می زنند که باعث می شود باور کنی پرچم ها هم
زنده هستند...عجیب نیست زنده بودن پرچم ها، پرچم های سرخی که به نشانه خون
به ناحق ریخته شده قرن هاست بالا رفته اند و پرچم های سیاهی که نشان می
دهند هنوز عده ای عزادار آن ثار هستند و منتظر منتقم ، منتقمی که باید بیاد چون وعده اش را داده اند و فردایی خواهد رسید ، فردای آن صبحی که با بعثت طلوع کرد و با ریخته شدن خون حسین غروب شد و با غیبت آن یارسفرکرده شب ، شبی طولانی ، یلدایی بس سیاه ، به درازای 12 قرن ، و تو چه می دانی آن 12 قرن بر آن یار سفرکرده چه گذشته ؟ اما الیس الصبح بقریب ؟ تاریک ترین زمان شب درست پیش از سر زدن سپیده است و فلق .. و آن خبر بزرگ خواهد رسید و صبح روشن خواهد آمد ، صبحی که دیگر پرچم های سرخ و سیاه نلرزند....صبحی که امید در دل آدم های عالم جوانه بزند.. و همه آب زنید راه را بخوانند و دیگر کسی گریه نکند بر آنکه بی گناه و مظلوم و غریب در دشتی، تنها افتاد و جامه از تنش دریدند و انگشتش را با انگشتر بریدند و سرش از قفا جدا کردند... در حالی که تشنه بود..اما مگر می شود گریه نکرد برآن تنهای غریب ؟ حتی اگر یار بازگشته باشد؟ .....