Wednesday, July 19, 2017

همه مردان شاه





کمتر از یک ماه از زمانی که ملک سلمان پادشاه عربستان سعودی برادرزاده اش امیر محمد بن نایف معروف به MbN را از سمت ولی عهدی برکنار و معاون وی و پسرعزیز و محبوب خودش امیر محمد بن سلمان MbS سی و یک ساله را به سمت ولایت عهدی منصوب کرد می گذرد. (21 ژوئن) 1

بهرترتیب حالا جزییات بیشتری از این تغییر که البته افراد زیادی احتمالش را هرچند نه به این زودی می دادند منتشر شده است. البته گزارش را خبرگزاری رویترز منتشر کرده و در مورد برخی قسمت هایش نوشته تایید یا تکذیب افراد مد نظر را بگیرد اما بیشتر قسمت های پازل همخوانی دارد.

اتفاقی که افتاده اینست:
در شبی که قرار بوده ملک سلمان با عده ای از اعضای شورای امنیتی و سیاسی عربستان ملاقات کند، MbS با MbN تماس می گیرد و می گوید باید برای دیدار با پدرش به قصر او در مکه احضار شده است.  MbN بعد از حضور در قصر صفا  با پادشاه مواجه می شود که به او می گوید به این علت که برای درمان اعتیادش کاری نکرده و مدت زمان زیادی ست که در این  مورد به او هشدار داده شده که اعتیاد روی قوه تشخیص او اثر می گذارد بنابراین پادشاه تصمیم گرفته که او را برکنار و MbS را به عنوان ولی عهد اعلام کند. 2

محمد بن نایف حاضر به تسلیم نمی شود بنابراین او را در یک اتاق حبس و گاردهای ویژه و مورد اطمینان او را مرخص می کنند، موبایل و تمامی وسایل ارتباطی از دسترس او خارج می شود تا نتواند با کسی تماس بگیرد. بعد تلفنی به تمامی اعضای شورای بیعت که شامل 34 عضو خاندان آل سعود منجمله برادران  و برادرزاده های ملک سلمان هستند، اطلاع داده می شود که MbN برکنار شده و باید با محمد بن سلمان بیعت کنند. از این تعداد عده ای پای تلفن بیعت شان را اعلام می کنند اما فقط 3 نفر که شامل وزیر کشور سابق احمد بن عبدالعزیز، امیر محمد بن سعد معاون سابق فرماندار ریاض وامیر محمد بن عبدالله نماینده خانواده ملک عبدالله هستند حاضر به اعلام بیعت نمی شوند. صدای افرادی که حاضر به بیعت شده اند را هم برای MbN پخش می کنند تا مطمئن شود هوادار چندانی در بین شاهزادگان  ندارد.

نزدیک صبح MbN به مسئولان قصر اطلاع می دهد فرمان پادشاه را قبول می کند، حاضر می شود سندی را مبنی بر کناره گیری خودش امضا کند. او را به اتاق دیگری می فرستند جایی که MbS منتظر است، در مقابل دوربین های تلویزیونی دست و پای پسر عمو را می بوسد و همه چیز تمام می شود (یا شاید هم نمی شود؟)

 بعد از این اتفاق MbN که به قصر خودش در ریاض برگشته درخواست می کند همراه با خانواده اش به انگلیس یا سوییس برود اما دربار پادشاهی این اجازه را به او نمی دهد ، با محافظانی که حالا همگی برکنار شده اند MbN فقط اجازه پیدا می کند مادر پیرش را ببیند و ارتباط او با جهان خارج قطع می شود.3

حالا بعد از گذشت یک ماه، همه مردان MbS پست های کلیدی را در سطوح حکومتی عربستان سعودی اشغال کرده اند، منابعی که این جزییات را به رویترز گزارش داده اند گفته اند نامه استعفای ملک سلمان از مقام پادشاهی هم آماده است و حتی احتمال دارد کناره گیری او از حکومت ممکلت عربی به نفع پسرش محمد تا ماه سپتامبر اعلام بشود.

د رمورد MbS گفته می شود روابط بسیار نزدیکی را با دولت ترامپ برقرار کرده و خصوصا با جرد کوشنر داماد او دوستی هم بهم زده است. به این ترتیب یکی از مردان قدرتمند عربستان سعودی و مورد وثوق امریکایی ها در جنگ علیه تروریزم، مردی که القاعده برای کشتنش فردی را روانه قصرش کرد و او خودش را پیش چشم او منفجر کرد به همین سادگی طی یک عملیات شاید به ظاهر پیچیده دور زده شده است. هرچند به نظر می رسد این عملیات  از سال 2015 و زمانی که ملک سلمان محمد را به ولی عهدی MbN  منصوب کرد آغاز شده و علاوه بر جاه طلبی خود MbS، یکی دیگر از دلایلش مخالفت های MbN با او در زمینه های مختلف بوده باشد.

حالا دیگر به نظر می آید همه خصوصا  شاهزادگان آل سعود همگی این واقعیت را که شاه بعدی مردی جوان است و قصد دارد سالها بر کشور حکم رانی و طریقه حکومت را عوض کند را عملا پذیرفته اند. 

توضیحات:

1-  در مورد آن قضیه در پست قبلی نوشته ام.

2- رویترز در مورد اعتیاد  محمد بن نایف نوشته او به داروهای ضد درد اعتیاد دارد و علتش هم وجود ترکش هایی در بدنش است که از حادثه ترور سال 2009 در بدن او باقی مانده و قابل جراحی نیست اما من مدتها پیش در مورد اعتیاد او به کوکایین چیزهایی خوانده بودم. 

3- حدود 2 هفته بعد از برکناری MbN نیویورک تایمز در مقاله ای به نقل از نزدیکان او نوشت که او تحت حبس خانگی قرار دارد و حتی دخترهایش (چون MbN فقط 2 دختر دارد) نمی توانند از قصر خارج شوند و همگی تحت حبس خانگی هستند. دولت عربستان بعد از آن این گزارش را تکذیب کرد اما گزارش ظاهرا درست بوده است.حتی اخباری در مورد تحت نظر قرارگرفتن تمامی افرادی که مخالف ولایت عهدی MbS بودند هم منتشر شد که می تواند درست باشد.





Saturday, June 24, 2017

عربستان سعودی در انتظار پادشاهی جوان



مهمترین خبر سیاسی این هفته نه پرتاب موشک های سپاه پاسداران به سوی داعش بلکه تعیین امیرمحود بن سلمان فرزند 31 ساله ملک سلمان پادشاه کنونی عربستان سعودی به سمت ولی عهدی بود. 

اهمیت این خبر از چند جهت بود: 

1-    سن محمد بن سلمان که در محافل انگلیسی زبان به MbS معروف است. او زمانی که پدرش در سال 2015 به پادشاهی رسید و او را به سمت ولی ولی عهد  و وزیر دفاع قرار داد 29 سال داشت و حالا با انتصابش به سمت ولی عهد  دیر یا زود به عنوان جوان ترین شاه عربستان سعودی در چند دهه عمر خاندان آل سعود به تخت حکومت تکیه خواهد زد.

2-    جاه طلبی محمد وقتی به این نکته دقت کنیم که او تنها فرزند مذکر پدرش یا حتی بزرگترین آنها نیست.

3-    این واقعیت که برای انتصاب محمد ، ملک سلمان از برادرزاده اش و وزیر کشور مقتدر عربستان امیر محمد بن نایف گذشت و او را از همه سمت هایش برکنار کرد حاوی جهت گیری مهمی است. محمد بن نایف برای سالها مرد شماره یک امریکا در ریاض بود و هدایت تمامی اعمال ضد تروریسم و ضد القاعده در عربستان و منطقه تحت نفوذ آمریکا و عربستان را بر عهده داشت. مورد وثوق سازمان سیا CIA بود و حالا رفتن او به این معناست که احتمالا آمریکا هم تصمیم گرفته از محمد بن نایف به نفع محمد بن سلمان بگذرد و یکی دیگر از مهره های کلیدی اش را بازنشسته کند.

4-    اینکه محمد بن نایف پسری ندارد نشان می دهد در صورتی که او به پادشاهی می رسید احتمالا بازهم محمد بن سلمان ولی عهد او می بود هرچند نمی توان با اطمینان گفت اگر او به قدرت می رسید محمد بن سلمان را به عنوان ولی عهد حفظ می کرد. 

5-    ولایت عهدی محمد بن سلمان همچنین با تغییراتی در قانون سلطنتی این کشور همراه بوده که عملا دست شورای سلطنت که وظیفه آن انتخاب پادشاه بعدی از میان فرزندان ملک عبدالعزیز پادشاه اول سعودی بوده را بست و مهمتر اینکه ظاهرا طبق قانون تغییر داده شد پادشاه بعدی فرزند پادشاه قبلی خواهد بود. به این ترتیب اگر محمد بن سلمان موفق شود به پادشاهی برسد نفر بعدی فرزند پسر او خواهد بود.

6-    در تلاش برای کنار گذاشتن نسل قدیمی و کهنه و پوسیده شاهزادگان سعودی، پادشاه همچنین پسر جوان دیگر خودش را به سمت سفیر امریکا در امریکا منصوب کرد و نوه یک برادر دیگر  (که از قضا برادرزاده محمد بن نایف است) را به عنوان وزیر کشور جدید برگزیده است.

از محمد بن سلمان چه می دانیم؟

محمد همانطور که قبلا گفتم تنها فرزند ذکور پدرش یا حتی بزرگترین آنها نیست و چندین برادر تنی و ناتنی دارد. در واقع او برگترین پسر همسر سوم ملک سلمان است. 31 ساله است. از دانشگاه ملک سعود در جده (یا ریاض) لیسانس حقوق گرفته است و معمار جنگ بی فرجام یمن است که پس از به قدرت رسیدن او به عنوان وزیر دفاع راه افتاد و هنوز به هیچ کدام از اهداف از پیش تعیین شده اش نرسیده، نه حوثی ها از صنعا بیرون رفته اند، نه عبد ربه منصور هادی به حکومت بازگشته و نه ارتش من و علی عبدالله صالح از صحنه بیرون رفته اند. تنها دستاورد این جنگ کشته شدن بیشتر از 12 هزار مرد و زن و کودک یمنی؛ ویران شدن خانه ها و زیر ساخت ها و اوارگی میلیون ها نفر بوده است. و حالا یمن در آستانه اعلام قحطی و گرسنگی به همراه اپیدمی وباست. محمد ظاهرا الکل نمی نوشد و حداقل 2 بار ازدواج کرده ولی در مورد جزییات زندگی یا تعداد فرزندانش اطلاعاتی در دست نیست.

برای فهم بهتر ذهن محمد بن سلمان می شود به مصاحبه سال گذشته او با روزنامه اکونومیست چاپ لندن اشاره کرد جایی که او در مورد طرح بلندپروازانه اش به نام سعودی 2030 صحبت کرده که طبق آن عربستان سعودی باید تا 14 سال دیگر کشوری مستقل از درآمدهای نفتی باشد. برای تبلیغ هدف خود، محمد اعداد و ارقام زیادی را با مهارت ردیف می کند و توضیح می دهد که با اصلاحات جدید در قانون سوبسید (یارانه ها)؛ وضع مالیات و اخراج کارگران خارجی و دادن مشاغل آنها به شهروندان سعودی سعی خواهد کرد  طرح های جدید اقتصادی را پیاده کند. جایی دیگر هم در مورد فروش بخشی از سهام شرکت نفتی آرامکو Aramco که بزرگترین شرکت نفتی جهان است حرف می زند تا بتواند هزینه طرح های تحول اقتصادی را فراهم کند.
برخی عقیده دارند طرح محمد بن سلمان اجرا خواهد شد و به موفقیت خواهد رسید و برخی دیگر طرح ها را بسیار بلندپروازانه و محکوم به شکست می دانند خصوصا که عربستان سعودی به خاطر هزینه های جنگ یمن و کاهش قیمت نفت در یکی دو سال اخیر با کاهش بودجه سالانه روبرو بوده است.

طرح های محمد بن سلمان یک شاه جدید را برای آینده عربستان به تصویر می کشد که می خواهد سر بلند کند و به قدرت بزرگ اقتصادی و نظامی (به کمک خریدهای بزرگ و عظیم نظامی از امریکا) تبدیل شود و برای این کار عربستان محبورست رقبای منطقه ای را به شدت کنار بزند. 

 طرح های بن سلمان برای خاموش کردن رقبای منطقه ارعاب و تهدید است: پس قطر که مدتی است موی ماغ عربستان شده است را به همراه نوچه های مصری و اماراتی و بحرینی تحریم سیاسی- تجاری- پروازی-نظامی می کند تا یا این کشور به کمپ تحت رهبری محمد بن سلمان بپیوندد یا اینکه با سخت ترین تنبیه ها روبرو شود. اتفاقی که همین حالا افتاده است. 

دومین رقیب منطقه ای ایران است و راهکار محمد بن سلمان در مورد ایران کشاندن جنگ نیابتی به داخل ایران است. از نظر محمد با کشوری که به دنبال اشاعه ایدئولوژی بازگشت مهدی منتظر است و می خواهد در تمام کشورهای اسلامی حضور داشته باشد و مقدمات آن را فراهم کند نمی شود حرفی داشت. محمد بن سلمان می گوید عربستان از یک سوراخ دوبار گزیده نخواهد شد و شگرد ایران که در زمان های مختلف روسای جمهور تندرو و کندرو رو می کند تا کشورهای دیگر را فریب بدهد برای ریاض رو شده است. او مشخصا از هاشمی نام می برد که با عربستان دوست بود و بعد می گوید در دوره احمدی نژاد ایران به همه کشورهای اسلامی سرک کشید و حالا روحانی آمده تا ما را دوباره فریب بدهد تا بعد از او دوباره یک تندرو بر سرکار بیاید و سایست های توسعه طلبی ایران را ادامه بدهد. 

به این ترتیب معلوم می شود محمد بن سلمان برای رسین به رویای بزرگی عربستان سعودی از هیچ اقدامی حتی جنگ علیه ایران فروگذار نخواهد کرد.

معلوم نیست واکنش بی شمار شاهزاده های سعودی در قبال به قدرت رسیدن احتمالی محمد بن سلمان چه باشد، بخصوص که طبق برخی شایعات ملک سلمان قصد  دارد به نفع محمد از سلطنت کناره گیری کند. در مراسم بیعتی که برای او تدارک دیده اند اکثریت جناح مذهبی و سیاسی و شاهزادگان سعودی با محمد بیعت کرده اند اما خبرها و شایعاتی هم در مورد حبس خانگی تعدادی از آنها که علم مخالفت برداشته اند به گوش می رسد.

به نظر می رسد ملک سلمان به این نتیجه رسیده بود که بعد از او به قدرت رسیدن چند شاهزاده پیر و پاتال یا فردی مثل محمد بن نایف که گفته می شود با وجود قدرت زیادش معتاد به کوکایین است عملا تیشه به ریشه خاندان آل سعود می زند و بجای چند پادشاه در طی چند سال بهترست یک جوان برای چندین دهه (شاید) حکومت کند، جوانی که جاه طلب است، رویای بزرگی عربستان را در سر دارد و برای رسیدن به این طرح حاضر به هیچ مصالحه ای نیست. آدمی که خودش زمانی پلی استیشن بازی می کرده، هم سن بسیاری از جوانان سعودی است و می تواند آنها را بهتر از شاهان پیر درک کند و شاید شاهزاده های پیرو پاتال و جناح مذهبیون و مفتی ها هم با درک همین نگاه با محمد بیعت کرده اند.

و اما فقط می ماند خامی محمد که اولین بار خودش را در جنگ یمن و دومین بار در تحریم قطر نشان داده تا سومین آن چه باشد. محمد جایی گفته است (البته من هنوز نتوانستم این گفته را در منابع خارجی پیدا کنم) که من از دوران کودکی همراه پدرم در جلسات دولتی و حکومتی شرکت می کردم و از این راه تجریه زیادی کسب کردم اما رفتار او نشان می دهد هنوز هم یک جوان 31 ساله است و نه بیشتر و حتی اگر به تخت پادشاهی هم برسد مدت زمان زیادی شاید حداقل یک دهه نیاز دارد تا به تعادل و ثبات و عقلانیت فکری واقعی برای حکومت بر کشوری چون عربستان سعودی برسد.


Saturday, June 3, 2017

آیت الله مایک در مقابل حکومت آیت الله ها



خبر دیروز نیویورک تایمز + در مورد مسئول جدید امور ایران در سازمان جاسوسی آمریکا سیا CIA و متعاقب آن خبر وال استریت ژورنال + در مورد اینکه یک بخش جدید با عنوان ایران هم در این سازمان برای اداره امور جاسوسی مربوط به ایران تشکیل شده احتمالا باعث بروز نگرانی هایی در میان مقامات ایران خواهد شد. حالا هرچند نخواهند به روی خودشان هم بیاورند.  

نکته مهم در مورد این افشاگری ها اینست که نیویورک تایمز یک رسانه نزدیک به دموکرات ها و دشمن ترامپ است و وال استریت ژورنال بر عکس رسانه ای نزدیک به نئوکان ها و جمهوری خواهان و هوادار رییس جمهور دانلد ترامپ است. در واقع نیویورک تایمز با اعلام این خبر به نوعی قصد داشت از برنامه احتمالا جدید دولت امریکا برای فعالیت های جدید و سخت علیه ایران پرده بردارد و ترامپ را جنگ طلب نشان بدهد که WSJ به آنها پاتک زد که چه نشسته اید که حتی مرکز جاسوسی اش هم تاسیس شده است. 

من نمی دانم رسانه های داخلی تا چه حد به این موضوع پرداخته اند یا چه جزییاتی را برای مردم توضیح داده اند اما چیزهایی که اینجا می نویسم از همان مقالات گرفته شده اند: 

به ادعای NYT مسئول جدید ایران در سازمان سیا مایکل د آندرا نام دارد. این اسم واقعی اوست هرچند عکسی از او وجود ندارد. اما چرا اسم واقعی او بیرون آمده است؟ چون هویت او پیشتر بخاطر نقشش در شکار نیروهای القاعده و خصوصا رهبری عملیات کشته شدن اسامه بن لادن لو رفته بوده، هرچند به گفته تایمز عکس اودر میان مسئولانی در اتاق کاخ سفید در این عکس معروف در زمان عملیات شکار بن لادن گرفته شده وجود ندارد و او آن روز مشغول اجرای عملیات از مقر خود سازمان سیا در لانگلی ویرجینیا بوده است. 


اتاق عملیات کاخ سفید- 1 می 2014- روزی که اسامه بن لادن کشته شد




در مورد مایکل د آندرا چه می دانیم؟ 

NYT  از د آندرا با لقب های ایت الله مایک و شاهزاده تاریکی اسم برده، اما جزییات بیشتر از او در این لینک واشنگتن پست + در سال 2012 منتشر شده است. این قسمت را احتمالا رسانه های ایران چاپ نمی کنند اما د آندرا که در طی یکی از ماموریت هایش با زنی مسلمان آشنا و با او ازدواج می کند تغییر دین داده و خودش مسلمان است. البته به ادعای کسانی که در مورد او حرف زده اند هیچ وقت رفتارهای دینی اسلامی مانند نماز (یا احتمالا روزه) از او ندیده اند اما همیشه یک تسبیح در دستش دارد و با آن بازی می کند. شاید مسلمان بودنش برای سفر کردن به به کشورهای مسلمانی مانند عربستان سعودی هم بکارش می آید. از سویی دیگر او یک سیگاری قهارست که برای سالها آنرا ترک کرده بود اما پس از انتصابش به عنوان مسئول امور القاعده دوباره سیگار کشیدن را از سر می گیرد. 

د آندرا متولد ویرجینیاست و خانواده اش از 2 نسل پیش همکاران سیا بوده اند، ظاهرا در اواخر دهه 50 یا اوایل دهه 60 زندگی است، یک آدم به شدت کاری است ویک تخت خواب جمع شو به وسایل اتاق کارش در لانگلی اضافه کرده است. به گفته همکارانش تنها تفریحش کارش است. 

 3 دلیل عمده برای شهرت د آندرا وجود دارد: 

1- او کسی است که عملیات های هواپیماهای بدون سرنشین امریکا در پاکستان را به شدت افزایش داد و از تعداد 3 حمله در سال
 2006 به تعداد 117 حمله در سال 2010 در دوران ریاست جمهوری اوباما رساند. او همچنین سیاستی که بر مبنای آن باید حتما از حضور یک هدف خاص در گردهم آیی های شبه نظامیان والقاعده و طالبان مطمئن می شدند تا حمله را انجام بدهند کنار گذاشت و گفت هرکجا یک یک دسته القاعده ای جمع باشند هدف ما برای حمله با هواپیماهای بدون سرنشین است. این سیاست باعث کشته شدن تعداد زیادی از عوامل القاعده در پاکستان و افغانستان شد. 

2- د آندرا با همکاری سرویس اطلاعاتی اسراییل موساد در ترور عماد مغنیه نفر دوم حزب الله لبنان در قلب دمشق نقش داشته است. 

3- د آندرا بعد از سال 2001 و جنگ امریکا علیه تروریزم در برنامه انتقال مظنونان تروریستی به زندان های سیا در خارج از آمریکا و شکنجه آنها شرکت داشت. هرچند طبق قوانین امریکا هیچ کدام از مسئولان و مامورانی که در شکنجه و مسائل مربوط به مظنونان تروریزم شرکت داشتند هرگز بخاطر اقدامات شان تحت تعقیب قرار نخواهند گرفت و حتی هویت شان هم فاش نخواهد شد. 

فعال شدن بخش ایران در سازمان سیا هم می تواند نوید دهنده اقدامات جدید امریکا علیه ایران باشد؛ هم به نوعی هشدار به ایران و  کمی ترساندن آن باشد. اما واقعا مقصود آمریکایی ها در دهه چهارم حکومت جمهوری اسلامی و بعد از توافق هسته ای چه می تواند باشد امر دیگریست. بخصوص که ایرانی ها از سیا هرگز دل خوشی نداشته اند و اسم سازمان سیا یادآور سالهای حکومت شاه و اوایل انقلاب است. اما بهرحال می تواند مقامات کشورمان را در مورد اینکه آمریکا دوباره وارد فاز براندازی حکومت جمهوری اسلامی شده ؛ نگران کند. از این به بعد ممکنست دور جدید سخت گیری ها در شبکه های اجتماعی  و تلاش برای از بین بردن هرگونه رابطه سیا با افرادی در داخل ایران شدن خواهد گرفت و حتی ممکنست تعداد افرادی که به جرم جاسوسی دستگیر می شوند هم بیشتر شود.

NYT در مقاله اش توضیح داده که د آندرا نقش سیاست گذار در قبال برنامه های سیا در ایران را ندارد بلکه فقط عامل اجرای آنهاست. در واقع سیاست گذاری را همین دفتر جدیدی که WSJ در موردش توضیح داده که مرکز گردهم آیی کارشناسان، تحلیلگران و عوامل میدانی و عملیاتی مربوط به ایران است، انجام خواهد داد و د آندرا و افرادش مجری برنامه ها و چگونگی اجرا شدن آنهاست. 



Monday, May 29, 2017

ما هیچ ما نگاه

  
١- دیروز توی کوچه همراه مادرم از ماشین پیاده شدیم. من داشتم پیاده می شدم مرد جوانی را دیدم که 7-8 متر آن طرف تر به سراغ یک سوناتای سفید رفت که راننده اش یک زن بود و سوارش شد. خب سوناتای سفید مال کوچه ما نبود چون من ممکنست همه همسایه ها را نشناسم ولی معمولا ماشین هایی که در کوچه مان پارک می کنند را کما بیش می شناسم. کلا هم کوچه ما استعداد خاصی برای جا دادن دختران و پسران جوانی دارد که می خواهند امورات شان (اعم از صحبت و محبت) را در ماشین بگذارند.  

بهرحال تا ما برویم به سمت پله های جلوی درب خانه دیدم از توی ماشین صدا می آید و مرد جوان با زن درگیر شده بود. اینجا لزومی ندارد آدم فسفر زیادی بسوزاند تا به این نکته برسد که این آدم ها اگر نامزد و یا زن و شوهر بودند توی کوچه غریبه درون ماشین با هم دعوا نمی کردند. مردجوان هم به سر و صورت زن می کوبید هم به روی داشبورد مشت می زد و با اینکه پنجره شان بالا بود صدای گرومپ گرومپ مشت هایش شنیده می شد. من که اصولا نسبت به کتک زدن زن ها شدیدا حساسم ایستادم و شروع کردم از فاصله ای 10 متری به نگاه کردن به آنها. شاید در حدود2-3 دقیقه که گذشت مرد که بلوز قرمزی هم تنش بود از لای درب کنار راننده آمد بیرون (درب تا نیمه باز شده بود چون ماشین کنار دیوار پارک بود) و دستش را دراز کرد به سمت من و گفت: شما به چی نگاه می کنی؟ 
من هم خیلی راحت گفتم : دارم به کوچه مان نگاه می کنم!
گفت: داری به ما نگاه می کنی. به ما نگاه نکن. 
منهم گفتم: به هرکسی دلم بخواهد نگاه می کنم در ضمن الان می بینی که پلیس هم بزودی بهت نگاه می کند چون می روم به پلیس زنگ بزنم. 
گفت: برو به هر کسی می خواهی زنگ بزن.

من به همراه مادرم از درب آمدیم تو. توی آسانسور گفت: حالا ولشان کن چکارشان داری؟ (کلا از شر می ترسد و از نظر او اینکه پسر بداند ما وارد کدام ساختمان شدیم یعنی دنبال شر گشتن)

من گفتم: نه پلیس باید بیاید ، آمدیم و زد صورت دختره را داغان کرد. آن وقت چی؟
رفتم بالا توی اتاقم تا ببینم هنوزهستند یا نه که به پلیس زنگ بزنم؟ اما دیدم نیستند و در عرض همین 2 دقیقه رفته اند. 

2- کلا آدم ها به نگاه کردن به خودشان حساسند. شما اگر به کسی حتی از پشت عینک افتابی هم نگاه کنید یا از فاصله ای دورتر متوجه این نگاه می شوند و به سمت منبع آن برمی گردند. یا اگر به یک زنی که خودش را هفت قلم آرایش کرده برای چند لحظه نگاه کنید به سمت شما برمی گردد و می پرسد برای چی نگاه می کنی؟ به چی نگاه می کنی؟ 

انگار آدم ها از نگاه کردن دیگران به خودشان احساس ناامنی می کنند ولی در عین حال گاهی خودشان را به ریخت و روزی در می آورند که دقیقا ادم ها نگاه شان کنند و بعد بازهم احساس ناامنی می کنند و اعتراض. جایی یک بار خواندم وقتی از کنار ادم های دیگر رد می شوید یا انها را در فاصله ای می بینید معمولا باید نگاهی بیندازید و دیگر نگاه نکنید چون این به معنی اعلام صلح و آشتی است اما اگر آنها را نگاه کنید یعنی قصد به چالش کشیدن آنها را دارید. 

البته شاید نوع نگاه کردن اثر داشته باشد چون نگاه مقطعی وقتی تبدیل بشود به نگاه زمان دار در واقع دیگر نگاه نیست و خیره شدن است و انگار آدم ها از همین خیره شدن می ترسند. شاید این خیره شدن و حس همراه با آن نوعی دشمنی را القا می کند.

3- کتابی هست به اسم "مادرشوهرم و شارون" نوشته یک استاد دانشگاه فلسطینی که خانم نیز هست و به خاطرات سالهای 1990 برمی گردد وقتی کرانه غربی در اوج اشغال توسط اسراییل بود و صدام در پاسخ به حمله آمریکا و کشورهای عربی به ارتشش در کویت 2-3 تا موشک به سمت اسراییل انداخته بود. (همین کار صدام را تا ابد قهرمان فلسطینی ها کرد). راوی داستان در جایی وقتی در یک پست ارتش اسراییل برای چند ساعت در داخل ماشین معطل می شود دست به یک اعتراض غیرمعمول می زند. بقول خودش مثل جغد به سرباز اسراییلی خیره می شود. سرباز اول وانمود می کند که ندیده ولی بتدریج اعصاب او هم خرد می شود و به او می گوید به من نگاه نکن. زن اما دست بردار نیست.ساعتی می گذرد و دیگر صدای جیغ سرباز در می آید. به همسر زن می گوید به زنت بگو به من نگاه نکند. اما زن بازهم دست بردار نیست. بقول خودش گردنش مثل زرافه دراز و از شدت کج نگه داشتن دردناک شده ولی حاضر نیست نگاهش را از روی سرباز بردارد. اینجاست که زن را دستگیر می کنند و می برند کلانتری اسراییلی ها. افسر می آید و به سرباز می گوید برای چی این زن را آوردید و سرباز جیغ جیغو می گوید چون به من نگاه می کرد. 
افسر نگاه عاقل اندر سفیهی به او می اندازد و می گوید خودت را لوس نکن. خب نگاه کند! ولی سرباز قانع بشو نیست . نهایتا زن را آزاد می کنند. 

4- من از بعد از خواندن این کتاب به این نتیجه رسیدم یکی از روش های تنبیه آدم ها نگاه کردن به آنها یا خیره شدن به آنهاست. اعصاب شان را خرد می کند. واکنش شان را برمی انگیزد و کلافه شان می کند. قدرت نگاه را دست کم نگیرید.

  

Thursday, May 11, 2017

ضد خاطرات: گذشته های گذشته


چند روز پیش برای اولین بار برای بیشتر از 15 سال تعدادی از هم کلاسی های دوران دبیرستان ام را دیدم. نمی گویم دوست چون دوستی ها هم دوره ای دارند. کلا هرچیزی دوره ای دارد. شما زمانی چیزی را دوست دارید، به فردی علاقه دارید و بعد دوره و زمانش که بگذرد فقط در حد یک خاطره باقی می ماند.

بهرترتیب دیدن هم کلاسی های قدیم بد نبود، احساسی به آدم می دهد که ببیند این راهی که تا اینجا آمده را درست آمده یا نه؟ انتخاب هایش صحیح بوده؟ آدم های آن موقع الان چه موقعیتی دارند؟ از زندگی حرف می زدند، اکثرا خانه دار بودند ( که البته به هیچ عنوان چیز بدی نیست) و درگیر یکی دو تا بچه کوچک، مدرسه وامتحان، روپوش و اسم نویسی، مهمانی و خیاط و مادرشوهر و آرایشگاه،  کلاس های مختلف زبان و کاراته و نقاشی و پیانو! بدون استثنا بخاطر شوهر و بچه ها محدودیت داشتند.

کسی ابراز نارضایتی نمی کرد ولی نمی دانم چرا نوعی خستگی و روزمرگی را توی چهره شان دیدم. تقریبا همه از یکدیگر خبر داشتند عمدتا هم از طریق فیس بوک و اینستاگرام و همین شبکه های اجتماعی، فلانی ایران است، فلانی استرالیا، دیگری آمریکا... آن یکی دماغش را عمل کرده ، این یکی برادرش فوت کرده، حتی از معلم های سابق و ناظم ها با اطلاع بودند، خانم ایکس مادرش مرده، خانم وای شوهرش که گزارشگر تلویزیون بود مرد و قبلش طلاق گرفته بود و تازگی ها در نیوزیلند! دوباره عروسی کرده!!!!

به من گفتند مرا عضو گروه شان می کنند (من آن روز سورپریز مسئول گروه برای بقیه بودم) و من ازشان خواستم من را عضو نکنند چون اهل ماندن در هیچ گروهی نیستم. 

الان می توانم این واقعیت را بگویم که هرگز در شبکه های اجتماعی به دنبال هیچ کدام از همکلاسی ها دوران تحصیل، دوستان سابق ، بچه های دانشگاه و همکاران محل های مختلفی که کار کرده ام ، نگشته ام. هرجا رفتم و کار کردم، وقتی تمام شد، خداحافظ... دیگر پشت سرم را هم نگاه نکردم و حتی یک بار هم برنگشتم...
نمی دانم چرا.. ولی احساس می کنم ترجیح می دهم آدم ها را همانطور در دوره ای که با من بودند در ذهنم  داشته باشم.. اینکه الان چکار می کنند یا چه زندگی ای دارند برایم جذابیت ندارد، ترجیح می دهم یادهایم از گذشته همانطورکه هستند دست نخورده بمانند. اینست که مثلا یک آهنگ خاص می شنوم یاد یک نفر می افتم، اسم یک نویسنده خاص را می شنوم یاد آن دیگری می افتم، خنده ها و شادی ها و رقابت هایمان را هم گهگاه به مناسبتی به یاد می آورم اما در همین حد و نه بیشتر. 

کمی از خاطرات و گذشته ها حرف زدیم : من چیزهایی را از آنها می گفتم که می گفتند چطور تو این را یادت هست؟ عجب حافظه ای داری: آنها هم از من خاطرات و حرف هایی می زدند که برخی را به یاد داشتم و برخی را اصلا نه. مثلا یکی می گفت تو بچه شری بودی (ولی من اینطور فکر نمی کنم) یا اینکه زمانی عشق فیلم های آمریکایی و هنرپیشه ها بودی و مجلات شان را جمع می کردی که البته درست می گفتند. ولی از ترس پدرم جرات نمی کردم علاقه رو کنم. از این چیزها هیچ وقت خوشش نمی آمد. آن سالها شب های جمعه یک برنامه پخش می شد فیلم های سینمایی می داد و یک استاد دانشگاه معروف در سینما هم مجری اش بود. (الان فقط ادیت کردن یادم آمد اکبر عالمی) فیلم های قدیمی آلفرد هیچکاک و رزمناو پوتمکین و هلمت و شاهین مالت و خیلی فیلم های دیگر را آـن موقع دیدم و شناختم. همفری بوگارت و کلارک گیبل و هنرپیشه های واقعی امریکایی. فیلم ها بهترین دوبله های ایران و بهترین صداها را داشتند وکلا کلاسیک های سینما بودند. من و برادرم شب های جمعه قهوه می خوردیم، مشق هایمان را پای تلویزیون انجام می دادیم  و فیلم می دیدیم.. پدرخوانده را یکی از بچه ها برایم بصورت نوار ویدئویی آورد، کلی به مادرم التماس کرده بودم، او از دایی ام پرسیده بود فیلمش مورد دار نیست؟  او گفته بود نه، اجازه داد فیلم را بگیرم. وقت تعطیل شدن توی پارکینگ سرویس ها فیلم را مبادله کردیم. عاشق پدرخوانده شدم.

بعدها کتابش را گرفتم خواندم، حال نداد، مزخرف بود، تازگی ها همین جا توی وگوگل پلاس خواندم فرانسیس فورد کاپولا با انتخاب آل پاچینو برای نقش مایکل کورلئونه ریسک کرده بود؛ لابد به این دلیل که کتابش چیز خاصی ندارد.
 (باید اضافه کنم آن دختری که فیلم را بهم قرض داد اسمش سارا بود و همان سال فارغ التحصیلی که شریف قبول شد ازدواج کرد و شریف را نیمه رها کرد و رفت آمریکا و این اخرین چیزیست که ازش می دانم)

من از راهی که آمده ام پشیمان نیستم هیچ وقت حسرت و افسوس گذشته را نخوردم، هیچ وقت فکر نمی کنم اگر فلان کار را کرده بودم بهتر بود، با خودم می گویم  اگر در گذشته کار درستی انجام دادم یا تصمیم مناسبی گرفتم لابد خدا راهنمایی ام  کرده و اگر کار اشتباهی، حرف و حرکت بدی از من سرزده مطمئنا خطای خودم بوده، نادانی، عجله، بی تجربگی و خامی...

حالا مدتهاست به فکرم افتاده کار جدیدی را انجام بدهم: من پر از خاطراتم، خاطرات خودم، خاطرات کودکی و زمان دختری مادرم که برای ما تعریف می کرد و هنوز هم می کند و خاطرات کودکی و جوانی مادربزرگم که مادرم برایمان تعریف کرده و او هم از مادرش شنیده، مثلا اینکه چطور شد مادربزرگم سیگاری شد، یا داستان چادر ترمه مادربزرگ مادرم و خیلی چیزهای دیگر. فامیل ها، بدرالملوک، منصور اقدس ، آقا محمد علی....همه هم پیر شده اند دارند کم کم به سر کشیدن جام رحمت نزدیک می شوند.
 گاهی با خودم فکر می کنم صدای مادرم را ضبط کنم، گاهی می گویم بنویسم اما از نوشتن هم افتاده ام، همانطور که از کتاب خواندن هم دیگر افتاده ام، یک کتاب را مدتها طول می دهم تا بخوانم، شاید چون اینترنت و رسانه های اجتماعی آمده اند و بقول آن کتابی که عید شوهر عمه ام بهم قرض داد و دو هفته ای خواندنش طول کشید (اسمش اینترنت با مغز ما چه می کند) بود-----رسانه های جدید مدارهای مغزمان را بالکل تغییر داده اند. زمانی بود بعدازظهرهای بلند تابستان را بیدار می ماندم، شب تا صبح می نشستم و زیر نور پاگرد پله ها کتاب می خواندم حالا دیگر یا شوق خواندن نیست یا گرفتاری روزمره و هزار کار نکرده ..اما واقعا فکر می کنم باید آن پروژه فامیلی را بخاطر خودم هم که شده، به سرانجام برسانم.

اوضاع و دوره و زمانه عوض شده...اما آدم ها عوض نمی شوند، دوره و زمانه آنها را مجبور می کند به طریق دیگری رفتار کنند وگرنه همان که بودند هستند.

شاید به دلیل همین عوض شدن اوضاع باشد که دوست ندارم به آدم های جدید گذشته ام رو کنم. می خواهم آدم ها را همانطور که  دیدم بخاطر بسپارم.