١- دیروز توی کوچه همراه مادرم از ماشین پیاده شدیم. من داشتم پیاده می شدم مرد جوانی را دیدم که 7-8 متر آن طرف تر به سراغ یک سوناتای سفید رفت که راننده اش یک زن بود و سوارش شد. خب سوناتای سفید مال کوچه ما نبود چون من ممکنست همه همسایه ها را نشناسم ولی معمولا ماشین هایی که در کوچه مان پارک می کنند را کما بیش می شناسم. کلا هم کوچه ما استعداد خاصی برای جا دادن دختران و پسران جوانی دارد که می خواهند امورات شان (اعم از صحبت و محبت) را در ماشین بگذارند.
بهرحال تا ما برویم به سمت پله های جلوی درب خانه دیدم از توی ماشین صدا می آید و مرد جوان با زن درگیر شده بود. اینجا لزومی ندارد آدم فسفر زیادی بسوزاند تا به این نکته برسد که این آدم ها اگر نامزد و یا زن و شوهر بودند توی کوچه غریبه درون ماشین با هم دعوا نمی کردند. مردجوان هم به سر و صورت زن می کوبید هم به روی داشبورد مشت می زد و با اینکه پنجره شان بالا بود صدای گرومپ گرومپ مشت هایش شنیده می شد. من که اصولا نسبت به کتک زدن زن ها شدیدا حساسم ایستادم و شروع کردم از فاصله ای 10 متری به نگاه کردن به آنها. شاید در حدود2-3 دقیقه که گذشت مرد که بلوز قرمزی هم تنش بود از لای درب کنار راننده آمد بیرون (درب تا نیمه باز شده بود چون ماشین کنار دیوار پارک بود) و دستش را دراز کرد به سمت من و گفت: شما به چی نگاه می کنی؟
من هم خیلی راحت گفتم : دارم به کوچه مان نگاه می کنم!
گفت: داری به ما نگاه می کنی. به ما نگاه نکن.
منهم گفتم: به هرکسی دلم بخواهد نگاه می کنم در ضمن الان می بینی که پلیس هم بزودی بهت نگاه می کند چون می روم به پلیس زنگ بزنم.
گفت: برو به هر کسی می خواهی زنگ بزن.
من به همراه مادرم از درب آمدیم تو. توی آسانسور گفت: حالا ولشان کن چکارشان داری؟ (کلا از شر می ترسد و از نظر او اینکه پسر بداند ما وارد کدام ساختمان شدیم یعنی دنبال شر گشتن)
من گفتم: نه پلیس باید بیاید ، آمدیم و زد صورت دختره را داغان کرد. آن وقت چی؟
رفتم بالا توی اتاقم تا ببینم هنوزهستند یا نه که به پلیس زنگ بزنم؟ اما دیدم نیستند و در عرض همین 2 دقیقه رفته اند.
2- کلا آدم ها به نگاه کردن به خودشان حساسند. شما اگر به کسی حتی از پشت عینک افتابی هم نگاه کنید یا از فاصله ای دورتر متوجه این نگاه می شوند و به سمت منبع آن برمی گردند. یا اگر به یک زنی که خودش را هفت قلم آرایش کرده برای چند لحظه نگاه کنید به سمت شما برمی گردد و می پرسد برای چی نگاه می کنی؟ به چی نگاه می کنی؟
انگار آدم ها از نگاه کردن دیگران به خودشان احساس ناامنی می کنند ولی در عین حال گاهی خودشان را به ریخت و روزی در می آورند که دقیقا ادم ها نگاه شان کنند و بعد بازهم احساس ناامنی می کنند و اعتراض. جایی یک بار خواندم وقتی از کنار ادم های دیگر رد می شوید یا انها را در فاصله ای می بینید معمولا باید نگاهی بیندازید و دیگر نگاه نکنید چون این به معنی اعلام صلح و آشتی است اما اگر آنها را نگاه کنید یعنی قصد به چالش کشیدن آنها را دارید.
البته شاید نوع نگاه کردن اثر داشته باشد چون نگاه مقطعی وقتی تبدیل بشود به نگاه زمان دار در واقع دیگر نگاه نیست و خیره شدن است و انگار آدم ها از همین خیره شدن می ترسند. شاید این خیره شدن و حس همراه با آن نوعی دشمنی را القا می کند.
3- کتابی هست به اسم "مادرشوهرم و شارون" نوشته یک استاد دانشگاه فلسطینی که خانم نیز هست و به خاطرات سالهای 1990 برمی گردد وقتی کرانه غربی در اوج اشغال توسط اسراییل بود و صدام در پاسخ به حمله آمریکا و کشورهای عربی به ارتشش در کویت 2-3 تا موشک به سمت اسراییل انداخته بود. (همین کار صدام را تا ابد قهرمان فلسطینی ها کرد). راوی داستان در جایی وقتی در یک پست ارتش اسراییل برای چند ساعت در داخل ماشین معطل می شود دست به یک اعتراض غیرمعمول می زند. بقول خودش مثل جغد به سرباز اسراییلی خیره می شود. سرباز اول وانمود می کند که ندیده ولی بتدریج اعصاب او هم خرد می شود و به او می گوید به من نگاه نکن. زن اما دست بردار نیست.ساعتی می گذرد و دیگر صدای جیغ سرباز در می آید. به همسر زن می گوید به زنت بگو به من نگاه نکند. اما زن بازهم دست بردار نیست. بقول خودش گردنش مثل زرافه دراز و از شدت کج نگه داشتن دردناک شده ولی حاضر نیست نگاهش را از روی سرباز بردارد. اینجاست که زن را دستگیر می کنند و می برند کلانتری اسراییلی ها. افسر می آید و به سرباز می گوید برای چی این زن را آوردید و سرباز جیغ جیغو می گوید چون به من نگاه می کرد.
افسر نگاه عاقل اندر سفیهی به او می اندازد و می گوید خودت را لوس نکن. خب نگاه کند! ولی سرباز قانع بشو نیست . نهایتا زن را آزاد می کنند.
4- من از بعد از خواندن این کتاب به این نتیجه رسیدم یکی از روش های تنبیه آدم ها نگاه کردن به آنها یا خیره شدن به آنهاست. اعصاب شان را خرد می کند. واکنش شان را برمی انگیزد و کلافه شان می کند. قدرت نگاه را دست کم نگیرید.
No comments:
Post a Comment