Sunday, June 14, 2009

وقایع اتفاقیه



نگاه نکن چه کسی چه چیزی را گفت. بلکه به آنچه گفته شد نگاه کن. امام علی (ع)

دیشب اصلا شب خوبی نبود. اولا که اشتباه کردم بعد از ظهر دو ساعت خوابیدم پس شب خوابم نمی برد بعد هم که رفتم توی تخت و آماده خوابیدن شدم دیدم صدا می آید. صدای شعار دادن می آمد. اول فکر کردم از جلوی سازمان ملل است که نبود. پنجره را باز کردم و گوش دادم ؛ از سمت خیابان پاسداران می آمد. شعار هایی بود مثل الله اکبر- دیکتاتور یا دیکتاتور اعدام باید گردد .گاهی هم همهمه می شد و صدا نمی آمد. رفتم بالا اتاق مادر اینها. صدای خر و پف بابا بلند بود گفتم صداها را می شنوید ؟ او گفت بله ! بابا هم از صدای ما بیدار شد و بعد لباس پوشید و رفت بیرون که ببیند چه پیش امده است.
بعد ازآن مجبور شدم پنجره را ببندم و بخوابم و فقط فکر کنم خدا با ماست و اتفاقی نمی افتد و او که بیدار است چه نیازی به شب بیداری من ؟

این چند روزه اتفاقات زیادی افتاده ، رییس جمهوری دوباره به ریاست جمهوری برگزیده شده و عده ای نتیجه را قبول ندارند.
می دانم صدای من اینجا به گوش کسی نمی رسد. قبلا آنچه می خواستم را در سایت بامدادی گفتم - در قالب پستی به نام چرا احمدی نژاد ؟ چاپ شده در ماه می - و جوابهای زیادی گرفتم که بیشتر هم منفی و تهاجمی بودند تا مثبت ولی مسئله اینست که فعلا همه سعی می کنند گوشهایشان را بگیرند ، چشمهایشان را ببندند و فقط داد بزنند. من سعی می کنم آدمهایی را که به نامزدی امید بسته بودند و حالا او رای نیاورده را درک کنم که امیدهایی که بسته بودند نقش بر آب شده که خشمگین هستند و ناراضی ولی احساس می کنم اینجا چیزی مهمتر از رای نیاوردن یک نامزد وجود دارد. مسئله اینست که یک بار امام خمینی گفت روزی که دیدید دشمن از شما تعریف می کند بدانید یک جای کارتان غلط است و ایرادی دارد . حالا دشمن ، رسانه هایی که می خواهند سر به تن ایران نباشد همه از این نامزد حمایت می کنند و من احساس می کنم یک جای کار او - یا حامیان او- می لنگد.

خب داستان از حرفی که زده می شود آغاز شد : تقلب .
چند تا سوال برای من وجود دارد : ممکن بود این نامزد برنده این رقابت باشد - چون هر رقابتی یک نفربرنده دارد و یک یا چند بازنده . اگر این نامزد برنده احتمالی بود آیا ما حق داشتیم بگوییم تقلب شده یا باید نظر کسانی که به او رای داده بودند را قبول می کردیم ؟ من راه دوم را بر می گزیدم حتی اگر مطمئن بودم آنهایی که به او رای داده اند کار اشتباهی کرده اند ؛ حی اگر می دانستم آنها برحق نیستند به احترام به آرای بیشتری که برای او ریخته شده بود نتیجه را قبول می کردم و آنها دقیقا همین را انجام نمی دهند.
واقعیت اینست که به نظر من آنها می دانستند که رای را نمی آورند به چند دلیل :
1- خانم ف. ه است که در یک میتینگ علیه رییس جمهور حرفهای ناروایی زد و یک روز پیش از انتخابات برگشت لندن. او می دانست که برنده نیستند چون اگر قرار بر پیروزی انها بود که می ماند در جشن پیروزی شرکت کند.
2- آقای م در محل کارمان است. خب من به تازگی فهمیدم پدرش یک خان بختیاری است . اصل و نسبشان به ایل زند می رسد ، با مصدق نسبت خانوادگی دوری دارند و او که از دست ظلم خاندان ه در چهار محال بختیاری به تنگ آمده تصمیم گرفته بود به رییس جمهور رای بدهد. دلیل دیگرش هواداری رییس جمهور سابق از نامزد سبزها بود. می گفت از سوی خود رییس جمهور سابق دعوت نامه همکاری در ایران را دارد. او که معمار سال 2000 انگلیس بوده همه چیز را ترک می کند و برای خدمت و همکاری بر می گردد. یک سال معطلش می کنند و بعد می گویند طرحی نداریم خداحافظ ! خودش مدعی است با زندگی خیلی ها مثل او بازی شد چون دیگربعد از یک و نیم سال موقعیت های شغلی در انگلیس را از دست داده بود . بهر ترتیب او می گفت نامزدی که این افراد حامیش باشند را نمی خواهم. و اینکه عقیده دارد در شهرها و استانهای دیگر این دولت کارها زیاد بر زمین مانده ای را تمام کرده است و به آنها می رسد.
روز انتخابات ما سر کار بودیم و آنقدر تبلیغ دیگران و حتی ما به نفع نامزد رقیب زیاد بود که من کاملا افسرده بودم و نگران ؛ العربیه که تلویزیون رسمی آنها بود و تمامی اخبار سایت های آنها را به زبان عربی به عنوان خبر عاجل پخش می کرد. اقای م با من کمی حرف زد و گفت مگر مردم نابینا باشند که کارهایی که رییس جمهور در خارج از تهران و در شهر ها و روستاهای کوچک انجام داده را نبینند و به کسی که هیچ شناختی از او ندارند رای بدهند . بعد نظر سنجی ای را نشان داد که دو ماه تمام روی سایت ما بود. طبق آن نظر سنجی رای رییس جمهور 67 % بود ( البته بعد از انتخابات به 70% رسیده بود که قابل قبول نیست ) و نامزد رقیب 27 % و درصد کمی برای آن دوتای دیگر. آقای م می گفت این نظر سنجی از 5 میلیون کلیک در طی دو ماه صورت گرفت . از آنجا که اهالی در آنجا همه ضد رییس جمهور بودند ( از رییس بگیرید تا بچه های قسمت ما و خود سایت ) پس مطمئن بودیم که بچه ها این نظر سنجی را پر نکردند . من که این دوماهه در اینترنت هم دعوتی برای شرکت در آن نظر سنجی ندیده بودم بنابر این تا حدی درست بود. آقای م می گفت از درصد های رییس جمهور دو سه درصد کم کن می شود 65-64 % و به نامزد رقیب اضافه کن می شود حداکثر 30-31 % . که درست همان هم شد.
او عقیده داشت این نظرسنجی جزو واقعی ها ست و من می گفتم چرا ؟ و دلیل می آوردم که این نظرسنجی که تماما از داخل ایران نیست ولی خب بهرحال نظرسنجی بود که انجام شده بود.
این دو سه روزه با کسان دیگری هم حرف زدم . چند روز پیش یک آبدارچی از من پرسید به که رای می دهم و من گفتم . او هم نظر مرا داشت می گفت به هرکسی از فامیل هایش در شهرستان زنگ می زند هم همین نظر را دارند. امروز راننده آژانسی در منطقه تهران پارس از اینکه می گویند تقلب شده شاکی بود و می گفت ما کنار مسجد محل مغازه داریم شاهد بودیم چقدر مسئولان حوزه زحمت کشیدند و جوانانی که آجا بودند همه چیز را مهر و موم و صورت جلسه کردند . حالا اینکه می گویند تقلب شده خیلی بی انصافی است.
امروز یک دوست دیگرمان که برخلاف ما چادری نیست و در واقع اصلا مذهبی نیست ولی طرفدار پر و پا قرص رییس جمهور است هم زنگ زد از نا آرامی های دیشب میرداماد می گفت . از بچه های جوان ساختمانشان . از اینکه چه فحش های آب نکشیده ای به رهبر می داده اند. از اینکه خودش با چشم های خودش در کاخ جوانان زمان رای گیری دیده خانمهایی می گفتند به نامزد رقیب رای بدهید ولی آخرین لحظه روی برگه هایشان اسم رییس جمهور را نوشته بودند و دست آخر گفته بودند ما از دست بچه هایمان نمی دانیم چکار کنیم .

این چند روزه چیزهای زیادی دیده و شنیده ام . یک خانم مذهبی که سالی چند بار می رود مشهد و مهر جانمازش به بزرگی یک کلوچه است ؛ دائم در روضه های مختلف و کلاس های مذهبی شرکت می کند ولی به رییس جمهور فحش می داد و تهمت می زد ( و من فکر کردم حتی اگر 1 % اتهاماتش درست نباشند می خواهد چه جوری جواب پس بدهد؟ )
من چادری ام ولی جانماز آبکش نیستم . مفاتیح الجنان را هم حفظ نیستم ( برعکس آنها ) . ولی می دانم اگرپشت سر کسی حرف بزنم باید روزی جوابش را پس بدهم و برای همین معمولا سعی می کنم چیزی را نگویم مگر آنکه مطمئن باشم یا منبعم خیلی دقیق باشد.
و مسئله همینجاست : این روزها همه فقط حرف می زنند و حرف می زنند و حرف می زنند ، تهمت می زنند ؛ اصلا فکر نمی کنند چطور ممکن است کسی بتواند یک شبه 10 میلیون رای را جابجا کند. غیر ممکن است و آنها حاضر نیستند این را قبول کنند که یک ملتی آنها را نخواسته است . کما اینکه آن ملت فقط اهالی تهران نیستند آن ملت اهالی روستاهای مختلف و شهرهای کوچکی هستند که نامزد رقیب را که بیست سال است در صحنه نیست نمی شناسند بلکه ادمی را می شناسند که دیده اند ، با زبان خودشان با آنها حرف زده ، به آنها کمک کرده و روی رای آنها هم حساب کرده است . حالا کسی نیست به من بگوید ایا درک این واقعیت اینقدر سخت است ؟ پس احترام به افکار عمومی چه می شود ؟
تازه یک ماجرا دیگر هم هست. فیلم بردارها رفته بودند و از یک کمپین تبلیغاتی نامزد رقیب فیلم گرفته بودند. آنجا زمانی که داشتند فیلم می گرفتند لحظه هم از همسر او رد می شوند. او مشغول صحبت با موبایلش بوده و در بازبینی فیلمها دیده اند که صدایش لحظه ای ضبط شده است : لحظه ای که با فحشی رکیک از رییس جمهور یاد می کند. خب خانمی که در ظاهر همه او را قرآن پژوه می خواندند و رییس و استاد دانشگاه بوده که نباید اینطوری حرف بزند. شانس آورد اهالی همه طرف شوهرش بودند وگرنه فیلمش می رفت روی اینترنت و آبرویی برایش نمی ماند که باعث رای جمع شدن همسرش بشود. این دستان را همه آنروز خبر داشتند. اما مردم که خبر ندارند ، جوانان که از خیلی ماجراهای پشت پرده اطلاع پیدا نمی کنند .

و من می دانم همه ما رسالتی بر دوش داریم . ... باید جایی راهمان را مشخص کنیم و رفتار مطابق حق از راه رفتن روی لبه شمشیر سخت تر است . اما جایی می رسد که می دانی نمی توانی بی تفاوت باشی یا مثل همه ، جایی می رسد که خودت هستی و باید تکلیفت را با خودت روشن کنی که چه کاره ای ؟ چقدر حق را می شناسی و چقدر به حرف دیگران وابسته ؟

زمانی که دانشکده می رفتم دوستی داشتم که از لحاظ سیاسی با من یکی نبود ؛ برای اینکه دوستی مان به هم نخورد روزی تصمیمی گرفتیم . اینکه هیچ وقت با هم حرف سیاست را نزنیم و کاملا هم روشمان موفقیت آمیز از آب در آمد. هرگز هرگز حرف سیاست را نمی زدیم و سر آن باهم بحث نمی کردیم . حتالا همین طور شده می ترسم بعضی از همکاران و دوستانم را به همین دلیل از دست بدهم. در واقع شما ممکن است نخواهید رابطه را قطع کنید اما دیگر نگاه های آنها دوستانه نیست ، لبخند نمی زنند چون من با آنها همفکر نیستم و هنوز آنقدر جرات دارم که نظر واقعی ام را بگویم و مصلحت اندیشی نکنم . دقیقا برای همین از سیاست بدم می آید. که رابطه ها را خراب می کند. که آدمها برای کسی دیگر حاضر می شوند دوستی قبلی را از بین ببرند و دیگر پل زدن روی آنها امکان ندارد. زن و شوهر هایی را می شناسم که از لحاظ سیاسی با هم یکی نیستند و دارند زندگی شان را می کنند ( این روش را هم من از آنها یاد گرفتم) ولی من این عقیده و فکر و ایده را دارم . بقیه نه ! چکار باید بکنم؟
این مدت سعی کردم از کسی نپرسم به که رای می دهد چون اولا سوالی خصوصی بود ثانیا هربار که نپرسیدم خود آن افراد عملا خودشان گفتند به چه کسی رای می دهند.
ولی دیگر احساس می کنم امروز نباید ساکت ماند ؛ می دانم که این بار دیگر موضوع سر یک پست ریاست جمهوری نیست ، سر بالاترین مقام سیاسی مذهبی کشور است که از امروز صبح شروع کرده اند و او را معاویه می خوانند. اگر او را دوست داشته باشیم یا نه باید بپذیریم که او مثل یک چسب تمام کشور ما را کنار هم نگه داشته است که اگر یک روز نباشد کشور را ترک ها و کردها و بلوچ ها و فارس ها تکه تکه می کنند و بدتر جنگی داخلی ؛ وحشتناک تر از عراق و افغانستان در آن روی می دهد . اصلا احساس خوبی ندارم و فکر می کنم کاری که اول کردم و راهی و شخصی که برگزیدم درست بود . هرچند این حرفهای من را اگر کسی از مخالفان بشنود دقیقا برای هرکدامش نقطه مقابلی پیدا می کند . برای هر کسی روزی می رسد که به دو راهی برسد و راهی را انتخاب کند که دیگر انتهایش معلوم نیست. راه دوستان خدا یا دشمنان او ؟ ؟؟؟

آینده آسمان تاریک بود
و تکلیف ابرها را
کبریت هیچ صاعقه روشن نمی کرد
اما ...
هنوز تقدیر کهکشان های ناملموس
بر مدار خون دنباله دار تو
احساس می شود

مرحوم سید حسن حسینی

Posted by Freshteh Sadeghi. فرشته صادقی

No comments: