دیروز هفته جنگ یا به عبارتی هفته دفاع مقدس شروع شد. طبق معمول با رژه و چند تا عکس توی روزنامه ها و سایت ها مبنی بر اینکه هفته دفاع مقدس است و چه روزهای خوبی داشتیم ! و کجایند مردان خدا ؟
اما از دیگران ؛ از مردم نام چند فرمانده جنگی ، چند عملیات ، اطلاعاتی عمومی در مورد جنگ ایران و عراق و حتی چند نویسنده و شاعر آن دوران را بپرسید تا عمق واقعه یا بعبارت بهتر فاجعه دستتان بیاید.
سال پیش نزدیک های ماه نوامبر در شبکه هایی چون اسکای نیوز ، بی بی سی و کلا شبکه های انگلیسی می دیدم که مجری ها یا مردم یا مهمان ها گلهای مصنوعی شبیه به شقایق به یقه کت هایشان می زنند و دوسه روزبعد بر می دارند و این ماجرا برای دو هفته ای ادامه داشت.. از هرکسی پرسیدم تقریبا نمی دانست تا بعد یک نفر گفت این را می زنند تا روزی که دقیقا جنگ جهانی اول تمام شد و چون این جنگ در فرانسه و دشت های پر از شقایق نرماندی تمام شد مردم سعی می کنند به این ترتیب یاد آدمهایی که چیزی حدود 90 سال پیش کشته شدند را زنده نگه دارند و ما ؟ وقتی می خواهند چند تا شهید گمنام را در دانشگاه ها دفن کنند آنقدر آبرو ریزی راه می اندازند ( همان ها که حالا ادعای کشته شدن آدمهای شان را دارند) که دانشگاه جای دفن مرده نیست که خون به جگر همه می کنند. هرچند خوشم می آید که هیچ کس دیگر به انها اهمیت نمی دهد.
دیروز یک اتفاق جالب - به نظر من- هم افتاد. سی ان ان در یکی دو بخش خبری اش اطلاعاتی در مورد جنگ ایران و عراق داد ونکته ای گفت که شاید نوعی اعتراف بود : "صدام حسین به ایران حمله کرد و تصور کرد در آشوب بعد از انقلاب این کشور می تواند به سرعت رژیم جدید را سرنگون کند که البته اشتباه بزرگی کرد."
این شاید به نظر ما یک واقعیت بدیهی باشد اما شنیدن آن از سی ان ان باعث خوشحالیم نشد بلکه باعث غم من شد که چقدر مردم کشورما مظلوم بودند و هنوز هم هستند.
هفته پیش وقتی شورای حقوق بشر سازمان ملل در مورد جنایت جنگی اسراییل در غزه گزارش داد - هرچند دیر ولی بهتر از هیچ - من بازهم یاد مردممان افتادم . فلسطینی ها بعد از اینهمه سال دارند دیده می شوند . همه از ظلمی که بر آنها می رود حرف می زنند و دشمنشان را محکوم می کنند ولی مردم ما چه ؟ یاد آدمهایی افتاده ام که در این سالها در کتاب های مربوط به جنگ خوانده ام . یاد آدمهایی که بی هیچ دلیلی و فقط به جرم ایرانی بودن از طرف -در ظاهر- صدام و -در باطن- امریکا و سعودی ها و همه دنیای غرب کشته شدند . باید کتاب " دا" ** را خواند تا فهمید بر سر این مملکت چه آمد ؟ چه می آید ؟ باید این کتاب را خواند تا خیلی راحت دشمن را شناخت و دانست چه کسانی همیشه به این ملک و آب و خاک خیانت کردند و - می کنند.
سالها پیش در این کشور جنگی اتفاق افتاد ، 8 سال طول کشید و از قبال آن عده ای به همه جا رسیدند ، عده ای همه چیز را از دست دادند ، عده ای مال ، عده ای جان ؛ عده ای خانه و کاشانه ولی هیچ وفت هیچ کس نفهمید بر سر آدمهای این جنگ واقعا چه آمد. چرا جنگ شد ؟ چه کسی آنرا را ه انداخت و چرا ؟ مگر مردم ما چه کرده بودند که باید این جنگ را بر سر آنها می آمد؟ چه خواسته بودند بجز آنکه زیر بلیط امریکا نباشند و بخواهند مستقل بمانند ؟ چرا باید همه اعراب ، غربی ها ، شرقی ها همه و همه دشمنش می شدند و یک ملت به تنهایی در مقابل همه آنها می ایستاد؟ شاید چون می خواست مثل آنها و نظم نوین انها نباشد ، فرمان بردار و چشم و گوش بسته نماند و خلاف جریانی که آنها ترتیب می دهند شنا کندو هرچند....... شنا کردن در خلاف جریان آب عواقب خودش را دارد ! ولی هیچ ظلمی مثل این در حق هیچ ملتی نشد - شاید بجز فلسطینی ها!
تبعات آن تهاجم همه جانبه هنوز هم در کشور ما ادامه دارد و شاید تا دو سه نسل بعد هم ادامه خواهد داشت و شاید تنها وظیفه ممکن ما در قبالش شناسایی و فهمیدن آن و انتقال آن به نسل بعدی باشد. مسئله اینجاست که نسل کنونی هم دوست دارد در مورد آن بداند ، بخواند ( چنانچه تیراژ چند صد هزاری کتاب دا این را ثابت می کند) ولی شاید تبلیغاتی که برای این شناخت می شود کم است. ایکاش می شد بنیادی ایجاد کرد تا خاطرات تک تک آدمها را از جنگ ضبط می شد؛ کاش هرسال نمایشگاه های عکاسی برگزار می شد تا مردم فقط عکس ها را می دیدند تا یادشان بیاید و بعد که یادشان آمد دیگر اینقدر از مملکت و آدمهایش ایراد نمی گرفتند.
دیروز یک مرد جوان گفت می خواهد از ایران برود ، گفت تا کی بماند و نتواند خانه بخرد ؟ تا کی بماند و کارش همین باشد ( 24 ساله است ودر قسمت خودش ریاست می کند) . تا کی بماند و وضع همین باشد ؟ می خواهد برود نوکری بیگانه . آنهم کی ؟ اروپایی ها و شاید روزی بفهمد این ممکلت شاید بهشت نباشد اما مطمئنا تکه ای از آن هست . و این را وقتی می شود فهمید که از آن دور باشی.
کاش مردم و جوان ها به جای آن دستبند های سبز مسخره یک نوار قرمز به رنگ خون ، یک نوار به رنگ پرچم و فقط برای یک هفته دور دستشان ، به یقه کتشان ، به دسته کیفشان وصل می کردند تا هرکه دید یادش بیاید که روزی در این مملکت جنگی اتفاق افتاد ، بهترین و خالص ترین جوانان و مردان و پیرانش با تمام وجود و با عقیده ای کامل رفتند و از تکه تکه خاک آن دفاع کردند ؛خون های پاکشان بر زمین ریخت و در خاک فرو رفت ؛ حماسه وخاطره آفریدند تاعده ای امروز باشند و به ریز و درشت این خاک فحش بدهند و به دشمن بزرگش - شیطان اکبر - خدمت کنند.
هرچند عقیده دارم آن خون ها همه این آب و خاک را بیمه کرد ، تا ابد و تا زمانی که آن خون ها و عشق ؛ ایثار و ایمانی که باعث شد ریخته شوند وجود دارند دست هیچ متجاوزی به این خاک ؛ به این مزرعه پاک نخواهد رسید. ما در اقلیت بودیم ، هنوز هم هستیم اما " کم من فئه قلیله غلبوا فئه کثیره باذن الله "
ما دراقلیت بودیم و دراقلیت هستیم ولی لاقل آزادیم و پیروز !
*می خواستم شعری برای جنگ بگویم ..... دیدم
نمی شود
دیگر قلم زبان دلم نیست ،گفتم باید زمین گذاشت قلم ها را
دیگر سلاح سرد سخن کارساز نیست باید سلاح تیزتری برداشت
باید برای جنگ از لوله تفنگ بخوانم - با واژه فشنگ-
...........
اینجا گاهی سر بریده مردی را تنها
باید ز بام دور بیابیم تا در میان گور بخوابانیم ؛ یا سنگ و خاک و آهن خونین را
وقتی به چنگ و ناخن خود می کنیم در زیر خاک گل شده می بینیم :
زن روی چرخ کوجک خیاطی خاموش مانده است.
اینجا سپورهر روز صبح خاکستر عزیزی را همراه می برد
اینجا برای ماندن حتی هوا کم است
...................
اما من درون سینه خبر دارم
از خانه های خونین ؛ از قصه عروسک خون آلود ،از انفجار مغز سری کوچک
بر بالشی که مملو رویاهاست - رویاهای کودکانه شیرین -
از آن شب سیاه ؛ آن شب که در غبار
مردی به روی جوی خایبان خم بود
با جشمهای سرخ و هراسان دنبال دست دیگر خود می گشت.
باور کنید
من با دو چشم مات خود دیدم که کودکی زترس خطر می دوید اما سری نداشت
لختی دیگر به روی زمین غلطید
و ساعتی دیگر
مردی خمیده پشت و شتابان
سر را به ترک بند دوچرخه بسوی مزار کودک خود می برد
چیزی درون سینه او کم بود........
.
.
.
اما این شانه های گرد گرفته
چه ساده و صبور؛ وقت وقوع فاجعه می لرزند
اینان ؛ هرچند بشکسته زانوان و کمرشان
ایستاده اند فاتح و نستوه - بی هیج خان و مان-
در گوششان کلام امام است - فتوای استقامت و ایثار-
بر دوششان درفش قیام است
..............
باید سلاح تیزتری برداشت
دیگر سلاح سرد سخن کارساز نیست............
* بخش هایی از منظومه " شعری برای جنگ" قسصر امین پور. دزفول - اسفند 1359
** "دا" نام کتابی از سیده زهرا حسینی
Posted by Freshteh Sadeghi. فرشته صادقی
No comments:
Post a Comment