Wednesday, March 31, 2010

Untold stories 1- یک داستان واقعی




امریکادر سال 1946 بطور یک جانبه شبه جزیره کره را در امتداد مدار 58 درجه به دو نیم کرد.
کره شمالی نیز در 1950 با پشتیبانی چین کمونیست از مرز جدید دو کره گذشت تا دوباره دو کره را با هم متحد کند.
امریکا در واکنش به این اقدام سازمان ملل را قانع کرد تا از حمله نظامی علیه آنچه " تهدید جهانی کمونیسم بین الملل "*1 می خواند حمایت کند. با دستور هری ترومن *2 جنگی آغاز شد که سه سال طول کشید ، دو میلیون سرباز کره ای را معلول بر جا گذاشت ؛ دو میلیون غیر نظامی کشته یا زخمی شدند و بیشتر از هفت میلیون نفر آواره بر جا ماندند.
ترومن در پیام جنگی خود گفته بود : " این واقعیت که نیروهای کمونیست به کره حمله کرده اند نشان می دهد چنین وقایعی ممکنست در هرجای دیگری از جهان هم روی بدهند "*3

کره شمالی در 1952 مدعی شد روستاییان این کشور مبتلا به بیماری هایی چون طاعون ، سیاه زخم ، وبا و تیفوس شده اند و امریکا را متهم به استفاده از سلاح های بیولوژیک و بمب های حاوی حشرات آلوده کرد. امریکا نیز با سرسختی تمام این ادعاها را رد و آنها را تبلیغات کمونیستی یک کشورخودسر- شرور-*4 خواند.
کره شمالی از دانشمندان سازمان ملل دعوت کرد به این کشور سفر کنند و خودشان حقایق را ببینند. سازمان ملل کمیته حقیقت یابی را متشکل از دانشمندان کشورهای فرانسه ، برزیل ، هلند ، شوروی سابق ، بریتانیا و ایتالیا را مامور این سفر کرد . این هیات در بررسی بیماران و شواهد و مدارک ضبط شده توسط کره شمالی گزارشی 600 صفحه ای نوشت و در آن ادعاهای کره شمالی را در متهم کردن امریکا به استفاده از بمب های حاوی حشرات آلوده به 4 نوع بیماری خطرناک عفونی را تایید کرد. امریکایی ها این گزارش را در سازمان ملل به بهانه تبلیغات جهان کمونیست رد کردند تا دو کره همچنان در جنگ بمانند و هنوز بعد از 57 سال قرارداد اتش بس بین آنها امضا نشده باشد.

این داستان ادامه دارد....


1- Global Threat of International communism

2-Harry.S.Truman

3- " the fact that Communist forces invaded Korea is a warning that there maybe similar acts of aggression against another part of the world"

4- rogue state




Posted by Freshteh Sadeghi.فرشته صادقی

Tuesday, March 23, 2010



عرض شود که
امان از دست این دید و بازدیدها. فی نفسه امر خوبی است. آدمهایی که دقیقا یک سال پیش دیدی و لزومی هم به دیدنشان بیشتر از یک بار در سال نیست را می بینی و صله رحمی و اقوام دوری و ... اما یا بقول برادران و خواهران اذربایجان آما..... آما
امان از آن موقعی که مهمان ها می آیند ، یکی می رود بالای منبر و حاضر نیست بیاید پایین ؛ از زمین و هوا و دریا و موسی و چوپان و بحث فلسفی و بزغاله و ماشین آلات و " باور دارید که پسر 12 ساله لیسانس گرفت ؟ " و بحث بر سر جبر و اختیار و استثنا و در امریکا که می روید بچه شش ساله می رود مدرسه.... عوامل محیطی فنی. بچه از 5 سالگی می رود ... این ذهنش را می آورد. ... آقای ... بچه ام را از 3 سالگی فرستادم کلاس زبان ... جهش در مغزها وجود دارد.... این بچه است قبول کنید لیسانس را گرفته ولی بچه است .. امام نهم بچه بود... برق 250 ولت.

مهمانان عزیز ! می روید جایی کنگر نخورید لنگر بیندازید.
امان .. امان از دست کسانی که می روند جایی مثل سیمان پهن می شوند و آنقدر محکم سرجایشان می نشینند که باید با کلنگ زیرشان بزنی.

خدامرگم بدهد. می خواستم اولین پست امسالم یک موضوع درست و درمان باشد نشد. نگذاشتند. دوساعت است نشسته اند. ای خدا! چه کار کنم.
!




Posted by Freshteh Sadeghi .فرشته صادقی

Monday, March 15, 2010

هزار و یک شب





هزار و یکشب از محاصره غزه می گذرد. هزار و یکشب تلخ پرز سختی ، مرارت

از دست دادن عزیزان ؛ غم حرف مفت " نه غزه نه لبنان" شنیدن

هزار و یک شب پر ز ایمان به آزادی سرزمینی آکنده از عطر لیمو و نارنج ؛

و امید به زنده ماندن

و چشم دوختن به آن شاخه ی زیتون پژمرده در دهان کبوتر خسته و خونین صلح

امید به رهایی ؛ آزاد از چکمه اشغالگر بودن

هزار و یکشب از محاصره غزه می گذرد.

و در چندمین مضرب ؛ چندمین صبحگاه از این "هزار و یکشب " آنکه آمدنی ست می آید ؟

الیس الصبح بقریب ؟

.

Posted by Freshteh Sadeghi .فرشته صادقی

Monday, March 8, 2010



دخترم !
دنیا و هرچه در آنست جهنم است که باطنش در آخر سیر ظاهر شود و ماورای دنیا تا آخر مراتب بهشت است که در آخر سیر پس از خروج از خدر طبیعت ظاهر شود و ما و شما همه حرکت به سوی قعر جهنم می کنیم یا به سوی بهشت و ملا اعلی.

در حدیث است که روزی پیغمبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلم در جمع صحابه نشسته بودند ناگهان صدای مهیبی آمد. عرض شد : این چه صدا بود ؟ فرمود : "سنگی از لب جهنم افتاد پس از هفتاد سال اکنون به قعر جهنم رسید. " اهل دل گفتند : در آن حال شنیدیم مرد کافری که هفتاد سال داشت اکنون درگذشت و به قعر جهنم رسید.

ما همه در صراط هستیم و صراط از متن جهنم عبورمی کند. باطنش در آن عالم ظاهر می شود. و در اینجا هر انسانی صراطی مخصوص به خود دارد و در حال سیر است یا در صراط مستقیم که منتهی به بهشت می شود و بالاتر و یا صراط منحرف از چپ یا منحرف به سوی راست که هردو به جهنم منتهی می شوند. و از خداوند منان آرزوی صراط مستقیم می کنیم. : اهدنا الصراط المستقیم. صراط الذین انعمت علیهم غیر المغضوب علیهم ؛ که انحراف از یک سوست و لاالضالین که انحراف از سوی دیگر. و این حقایق در حشر به طور عیان مشهود می شود.

* ره عشق ، نامه عرفانی امام خمینی به خانم فاطمه طباطبایی عروس ایشان. صفحه 31


Posted by Freshteh Sadeghi .فرشته صادقی

Monday, March 1, 2010

انگیزه های غیر طبیعی*



از مترو متنفرم. هرچند دلیلش مسخره ترین دلیل ممکن و غیر طبیعی ترین آنها باشد. اما برای خودم دلیل خوبیست.
از متروی زیرزمینی متنفرم چون احساس یکنواختی و خمودگی را القا می کند. هربار از ورودی اش وارد می شوم به خودم می گویم این آخرین بارست که سوار مترو می شوم اما ... چند ماه دیگر بازهم باید سوارش شوم و همین احساس ناخوشایند برگردد.
حکایت من و مترو حکایت گذر پوست است و دباغخانه !

از مترو متنفرم ؛ از صداهای پاهایی که همزمان بر پله های آن کوبیده می شوند و مثل صدای مشق صبحگاه سربازخانه ها می مانند. از قطارهایی که با سرعت می گذرند و از درونش ادم ها به تاریکی بیرون ، به تاریکی مطلق ، به عکس های دروغین خودشان یا دیگران روی شیشه ها خیره می شوند.
آدم ها در مترو هیچ کاری نمی کنند. می ایستند و به هم نگاه می کنند و خیره می شوند و گاهی که رد نگاهی را بگیری ، آن نگاه جایی میان آسمان و زمین - سقف و کف- معلق می ماند. از همین معلق بودن بدم می آید. از نگاه های خالی ، خسته ، بی هدف ؛ پرسنده سوالی بی معنی ولی مطمئنا نه جستجوگر .
چون بچه ای در آن دیده نمی شود ؛ همان تک و توک کودکی هم که باشند یا مادرشان دارد با آنها سر و کله می زند یا بیمار و خواب بغل پدر و مادری خسته ترند. از واگن های مترو خوشم نمی آید چون رنگ صورتی و قرمز و زرد ندارند ، رنگ کرم چرک و بژ و خاکستری بی حالی همه جا را پوشانده ؛ چون بجای اینکه در دستگیره هایی که از میله ها آویزان کرده اند گل - حتی مصنوعی - بگذارند آنها را با قوطی های خالی شامپو و نوشابه پر کرده اند. دریغ از یک برگ سبز روی یک پوستر!
از مترو متنفرم وقتی که از پله هایش بالا می آیم ؛ وقتی آن رنگ های گرانیت خاکستری را می بینم و با صدای ضربه های پاها تنم مور مور می شود. وقتی باد به چادرم می زند و لبه های آن پر پر می کند و انگار که باد بخواهد مرا با قدرت آن زیر نگه دارد. می گوید نیا! بمان.
هیچ وقت ندیده ام آسانسورهایش برای معلولی کار کند. هیچ راه برجسته ای را پیدا نکرده ام که که یک نابینا بتواند راهش را از روی آن تشخیص بدهد هیچ وقت ندیدم کسی بیاستد و به آثار هنری که دستهایی خلاق خلق کرده اند نیم نگاهی بیندازد. دست های سفالگر ، نقاش ، کاشی ساز ، آهنگر . از مترو هیچ خوشم نمی آید وقتی می بینم همه جایش را غبار گرفته ، حتی روی دوربین هایش را .
از مترو بدم می آید شاید چون نماد مدرنیته است ؛ نشانه آدم هایی که صبح ، خواب و بیدار ، دست و صورت شسته و نشسته ، صبحانه خورده و نخورده می پرند توی آن تا به کارشان برسند و خسته اند و انگار نومید . اصلا انگار آن فضای تاریک باعث می شود آدم ها یاد غم هایشان بیفتند و تنها تفریحشان بجز دید زدن دیگران ؛ بازی با موبایل یا آهنگ های بلند شنیدن توی ام-پی - تری باشد و بس . و فط همین . هرچند می توان در کل یک سفر یکی دو نفر را یافت که روزنامه ای در دست داشته باشند.

جایی درمصاحبه یک مجله از آیدین آغداشلو پرسیده بودند گذشته بهتر بود یا حال. و او گفته بود حال ، چون گذشته پر از فقر بود و سرما- بدبختی و گرسنگی وبیماری و مرگ.

من هنوز نتوانسته ام احساسم را با این سوال که گذشته بهتر بود یا حالا تعیین کنم. هرچند بیشتر نیم نگاهی به حال و آینده دارم ولی مشکل اینجاست که در گذشته چیزهایی به اسم مدرنیته ، صنعتی شدن ؛ مردن خدا ، اینکه تو - شخص شخیص تو- قادری با ذهنت - با همان عقل ناقصت -( که البته آنها ناقص نمی دانند) ؛ با اراده ات به همه جا برسی و لازم نیست اصلا خدایی باشد که کمکت کند چون تو- انسان - هستی ؛ پس خدا را چه کار ؟ - ...... وجود نداشتند. شاید چون در گذشته تکنولوژی نبود که آدم ها را لای چرخ دنده های ماشین وارش خرد کند , روغنشان را بکشد و تفاله شان را پرت کند بیرون. شاید چون همه چیز طبیعی بود و طبیعی بود که مرگ باشد ؛ فقر باشد ؛ طاعون باشد ؛ بدبختی و جنگ ؛ گرسنگی و ظلم هم باشند. و آیا هرگز می توان گفت کدام یک بهتر بودند یا هستند ؟
شاید منهم به نوعی با آغداشلو هم عقیده باشم که حالا بهتر است .. ....حتما خیلی بهترست ! باید خیلی بهتر باشد......

اما حتی پذیرفتن این واقعیت هم نمی تواند از تنفر من نسبت به مترو بکاهد. !!!!


ما در عصر احتمال به سر می بریم
در عصر شک و شاید ، در عصر پیش بینی وضع هوا
از هر طرف که باید بیاید.

در عصر قاطعیت تردید ، عصر جدید ،
عصری که هیچ احتمالی
جز اصل احتمال ، یقینی نیست.

اما من ، بی نام تو ، حتی یک لحظه
احتمال ندارم

چشمان تو عین الیقین من ، قطعیت نگاه تو ، دین من است

من از تو ناگزیرم ، من
بی نام ناگزیر تو
می میرم.

"قیصر امین پور "



* انگیزه های غیر طبیعی- نام کتابی از پی . دی. جیمز




Posted by Freshteh Sadeghi.فرشته صادقی