Monday, July 4, 2011

داد بی داد ازفیلترینگ


نوشته ای که می نویسم به چند موضوع ارتباط پیدا می کند که شاید کمی بی ربط به نظر برسند ولی در عین حال از قانون ظروف مرتبطه تبعیت می کنند.
پس از فیلتر شدن وب لاگ دانشطلب - که دومین تجربه برای خود دانشطلب پس از مدرسه ما ست- بحث زیادی بر سر فیلترینگ هردمبیل ، سلیقه ای ، به شدت تابع جریان های سیاسی و مصادیق آن و نبود ظرفیت نقد در بین دولتمردان و سیاستمداران ما بوجود آمده است. یکی از وب لاگها + از اخلاق می نویسد و دیگران -کمی هم ناامید- از فیلترینگ گسترده و بی حساب و کتاب و بی معنی می نالند که هیچ گونه انتقادی را برنمی تابد آنهم در زمانی که رهبر انقلاب خودشان بر تشکیل کرسی های نقد و آزاد اندیشی تاکید می کنند +. و طبیعی است که نقد بدون شنیدن صدایی متفاوت امکان پذیر نیست.
اما یک نکته دیگر در بحث فیلترینگ آزادی اطلاعات است ؛ این شاخه نه تنها در اینترنت بلکه در سایر قسمتهای فرهنگی جمهوری اسلامی هم به چشم می خورد و بجای اینکه موفق عمل کند دقیقا برعکس و ضد خود عمل می کند ؛ یعنی گاهی شما می توانید با آزاد گذاشتن اطلاعات چشم مردم را به روی حقایقی باز کنید که با صد صدا وسیما امکانش نیست. برای توضیح بیشتر دو مثال از درون و بیرون اینترنت می زنم:

دیروز یکی از دوستان به من لینکی را معرفی کرد که عبدالله شهبازی در مورد بهاییان نوشته است + و همانطور که همه می دانیم وب لاگ عبدالله شهبازی هم مدتهاست به فیلترینگ دچار شده و دلایلش بخشی به دلیل حمایت های او از جنبس سبز و شخص میرحسین موسوی و اتفاقات بعد از ماجراهای سال 88 دارد و بخشی هم مطمئنا به اعتراضات او به زمین خواری های شیراز- و به تبع آن جریان های سیاسی پشتش!- برمی گردد.

نوشته شهبازی در پاسخی به نوشته محمدنوری زاد نویسنده سابق کیهان است که اخیرا از زندان ازاد شده و در نوشته ای اعلام کرده باید روزی به بهاییان به خاطر بی دادی که بر آنها رفته خسارت داد و شهبازی که به ادعای خودش یکی از متخصص ترین افراد در مورد ریشه یابی بهاییان در ایرانست- در نوشته اش این طرز فکر را محکوم می کند و دلایلی بر انحراف و فساد بهاییان می آورد . واقعیت اینست که هراز چند گاهی زمزمه هایی در مورد بهاییان شنیده می شود و یا سعی می شود آنها را با مظلومیت نشان دهند و عملکرد جمهوری اسلامی در مورد آنها را زیر سوال ببرند ، این اتفاقی است که هرچند مدت یکبار در مورد اعدام های مجاهدین و فدایین خلق در سال 67 هم شنیده می شود و من بارها از افرادی که هوادار اصلاح طلبان هستند این موضوع و زیر سوال بردن آن اتفاق را شنیده ام. ( قابل توجه اینکه هواداران سفت و سخت مشارکت و مجاهدین انقلاب و ..معمولا هرجا احتیاج باشد امام خمینی را اسوه قرار می دهند ورهبر معظم را هیچ وقت به عنوان رهبر قبول نداشته و ندارند- اما در مواقعی مانند موضوع اعدام های سال 1367 همان امام را هم زیر سوال می برند.)

چند سال پیش من کتابی خواندم به اسم داد بی داد که مجموعه از خاطرات زندانیان زن سیاسی ایران ِ پیش از انقلاب است که اکثرا مجاهدین خلق و فداییان خلق بودند و خواندن این کتاب که خاطراتی از تعدادی از آنهاست نکته هایی را در مورد آنها روشن می کند - بماند که بعد از شاه با جمهوری اسلامی هم چپ افتادند وبیشتر آنها خارج از ایران هستند.
این آدمها بشدت ایدئولوژی زده بودند ، بسیار گوشت تلخ ، لجباز، و یک دنده بودند و حاضر نبودند به هیچ عنوان چیزی را خارج از آنچه به آنها گفته شده یا داده شده تا بخوانند ، را قبول کنند. مجاهدین خلق که بعدها منافقین شدند، دارای اسلام التقاطی و نشات گرفته از آموزه های کمونیسم بودند اما فداییان که هوادار انقلاب مائو درچین بودند و ایدئولوژی شان آموزه های ترجمه شده مائو بود ، از مجاهدین هم بدتر بودند و حاضر به شنیدن هیچ حرفی نبودند. این آدم ها معمولا مخالفینشان را در زندان بایکوت می کردند و بلاهایی دیگرهم سر کسانی که با آنها مخالف بودند یا از ایدئولوژی آنها برمی گشتند در می آوردند- البته اینها خاطرات زنهایشان است و وای به مردهای آنها!

بهرترتیب من جلد اول این کتاب را خواندم اما جلد دومش هرگز اجازه انتشار نیافته است- دقیقا پیش از نوشتن این پست هم به انتشارات آن تلفن زدم و جواب همان قبلی بود.

مدتی بعد در مجله شهروند امروز مقاله ای در مورد دو کودک به اسم های مستعار جوانه و دانه خواندم در مقاله ای که به واکاوی فداییان خلق و اقدامات آنها می پرداخت و نمونه ای که منجر به کشتن دو بچه شد که خانواده هایشان جزو فداییان بودند و کشته شدند و بچه ها آنقدر در خانه های تیمی دست به دست بین گروه های مختلف گشتند تا نهایتا در یکی از حمله های رژیم شاه به خانه های تیمی توسط خود فداییان با بی رحمی تمام کشته شدند.

واقعیت اینست که خواندن این کتاب به جای چند ده برنامه و خاطره و ... می تواند واقعیت عریان این آدم ها را نشان بدهد. نوشته ای که در بالا از عبدالله شهبازی مثال زدم هم می تواند همین نقش روشنگری را ایفا کند تا افراد مختلف خصوصا جوانان نسل اینترنت و کمتر کتاب خوانده ، دیگر در دام مظلوم نمایی و اشک تمساح چه برای منافقین چه برای مجاهدین و چه برای بهایی ها نیفتند.

هیچ کس انکار نمی کند که فیلترینگ باید در مواردی که خلاف اخلاق یا در جهت براندازی و مخالف اسلام هستند اعمال شود- اما در موارد اختلاف نظرهای سیاسی یا اجتماعی دقیقا وعمدا راهی را طی می کند که به محدود کردن هرچه بیشتر اطلاعات و مهمتر از آن " آگاهی و روشنگری" ختم می شود و ضربه اش را نه مسئولان ناآگاه و کج سلیقه فیلترینگ بلکه در درجه اول خود جمهوری اسلامی و در درجه دوم شهروندان جمهوری اسلامی می خورند.

و نهایتا این نوشته ای است از همان مقاله شهروند امروزست- شهریور 87- در مورد همان فداییان خلق:

اینک می توان مدعی شد ما شهروندان درجه چندم جمهوری اسلامی و ایضا "فردگرایان خرده بورژوا و نمی دانم چه و چه" چقدر خوش اقبال بودیم که در آن سال سیاه 60 ، در آن سال نارنجک به کمر بستن و مجتهدان کهنسال را لت و پار کردن و در آن سال کشتار وسیع ، این روحانیت بود که بر مخالفان پیکارجوی خود غالب آمد .
نه! بر بستر فعالیت چریک های فدایی خلق ایران هیچ دانه ای نرویید و هیچ جوانه ای نشکفت. در پشت اراده آهنین رهبران آن شراره های سقوط موج می زد.


* پی نوشت : نظر به اینکه بلاگر از دم فیلتر است بنابراین دلیلی ندیدم که کلمه فیلترینگ را با نقطه های مابینش- چنانچه مرسوم است- بنویسم. و دیگر آنکه آخرین پاراگراف این متن احتمالا نه فقط در مورد فداییان خلق بلکه در مورد سایر معارضان نظام شیعه جمهوری اسلامی - چه مذهبی و چه سیاسی- کمابیش صدق می کند.

ا