Monday, July 25, 2011

زنگ ها برای که به صدا در می آیند؟

انفجار دو روز پیش نروژ و تیراندازی متعاقب آن در جزیره ای نزدیک پایتخت که باعث مرگ بیشتر از 90 نفر شد زنگ های زیادی را به صدا درآورد. اول همه آنرا حادثه ای تروریستی خواندند که باید زیر سر مسلمانان خصوصا القاعده باشد ؛ القاعده ای که از آن جز شیر بی یال و دم و اشکمی باقی نمانده است . رسانه های اسلام ستیزی چون فاکس نیوز بلافاصله شروع کردند به پمپاژ خبرهایی از این دست که این حادثه یازده سپتامبر نروژ است و نروژ بخاطر شرکت در جنگ های ناتو از سوی مسلمانان تنبیه می شود و آی چه نشسته اید که تروریست های مسلمان همه جا نفوذ کرده اند.دیگری گفت این حادثه نشانه شکست سیاست مدارای فرهنگی اروپایی هاست و اینکه مهاجران در کشورهای غربی به مایه دردسر تبدیل شده اند و باید بیرون انداخته شوند ،اما وقتی معلوم شد عامل حادثه یک جوان بلوند چشم آبی افراطی مسیحی است روایت رسانه ها فرق کرد و دیگر چیزی وجود نداشت که بخواهند برایش تئوری بافی کنند و کارشناس بیاورند وتوی سر مهاجران مسلمان بزنند. در واقع اعلام احتضار ارزشهای غربی و رخنه مسیحیت آن هم نه از نوع مسیحیت عادی بلکه با انگیزه های افراطی بین اروپایی ها چیزی نیست که از سوی بلندگوهای اسلام ستیزی قابل بیان کردن باشد. آنهم برای اروپایی که چند قرنست مسیحیت را دست بسته کنار گذاشته است خیلی سخت است که شاهد بازگشت مسیحیت تندرو و ایدئولوژیک باشد.اروپایی که قرن هاست خدایی ندارد نمی تواند ببیند خدا برمی گردد هرچند در غالب افکار رادیکالی وافراطی...

بعد ، دقیقا همین دیروزمستندی رادیدم در مورد چندفرهنگی و افسانه ای به این نام در کانادا . آنجایی که در آخر فیلم یکی از جامعه شناسان کانادایی گفت سیاست تکثر فرهنگی شکست خورده نه بخاطر اینکه مهاجران با دولت هاهمکاری نمی کنند یا خودشان تمایل به انزوا دارند بلکه به این دلیل که اصل این سیاست و روشی که برای اجرای آن تعبیه شده ،هدفی نداشته و نداردمگر به حاشیه راندن مهاجران از هر رنگ وملیتی و تلاش برای کنترل بیشتر آنها. در چنین فضایی گروه های اسلامی عملا غیر ممکنست بتوانند فعالیت حتی از نوع روزمره کنند چون ذره بین دقیقا روی آنهاست.اما در همین فضا دیگرانی با افکار تندرو از نوعی دیگر ،به اندازه کافی وقت و بودجه و آزادی عمل دارند که هرکار بخواهند بکنند و بازهم نام "شوالیه های معبد" را زنده کنند که دورزمانی جنگ های سیاه صلیبی علیه مسلمانان را براه انداختند.

انفجار نروژ شبیه انفجار 1997 اوکلاهمای امریکا بود. وقتی مقر سازمان اف بی آی را در اوکلاهما سیتی منفجر شد امریکا بلافاصله انگشت اتهام را به سوی ایران گرفت. بعد معلوم شد یک جوان افراطی به اسم تیموتی مک وی عامل این حادثه بوده و ظاهرا هم علتش انتقام گیری بابت کشتار فرقه دیویدیان بدست دولت کلینتون بود. بهرترتیب مک وی را دولت امریکا اعدام کرد. برخلاف قاتل نروژی که طبق قوانین بشردوستانه! و حقوق بشری ! اروپایی اگر هم محکوم شود- و به جرم دیوانگی تبرئه نشود- تنها 21 سال زندان برایش در نظر می گیرند تا در زندان وقت کافی برای ادامه مطالعاتش داشته باشد و با طرح های جالب تری برای خرابکاری از زندان مرخص شود.

..چه بخواهیم قبول کنیم و چه نخواهیم ! واقعیت اینست که تمدنی به نام غرب ، خدایی به نام انسان ، دینی به نام سکولاریته که تنها غایتش محو خدای آسمانی از زندگی انسان بود و هست ، پیامبری به نام عقل منقطع از وحی و الوهیت - آنهم عقلی غربی که تابع مناسبات پول و سود است و برای سود بیشتر به مادرش هم رحم نمی کند، متفکرانی به نام ماکیاولی و اسپینوزا و فوکویاما و هانتینگتون و اتوپیا و مدینه فاضله ای که نمادش "ال دورادو" شهر افسانه ای پر از طلاست ، به دوران زوالش رسیده است.در حال مرگست و ناچار باید جای آنرا تمدنی برتر و از نوعی دیگر با مناسباتی انسانی ،اخلاقی ، آرمانی و فرا ملیتی و نژادی بگیرد که زمانش هم اکنون و چهارده قرن پس از هجرت آن الگوی بزرگ اخلاقست.
همانطور که آن محقق در مستند دیروزی می گفت این وضع نمی تواند ادامه داشته باشد و فروپاشی از درون آغاز شده است...

حوادثی از این دست تنها صدای انعکاس زنگ های بزرگتری هستند که در جاهایی دورتر مدتهاست به صدا درآمده اند و مااکنون صدایشان را می شنویم که بتدریج بلندتر و بلندتر می شوند.

Monday, July 4, 2011

داد بی داد ازفیلترینگ


نوشته ای که می نویسم به چند موضوع ارتباط پیدا می کند که شاید کمی بی ربط به نظر برسند ولی در عین حال از قانون ظروف مرتبطه تبعیت می کنند.
پس از فیلتر شدن وب لاگ دانشطلب - که دومین تجربه برای خود دانشطلب پس از مدرسه ما ست- بحث زیادی بر سر فیلترینگ هردمبیل ، سلیقه ای ، به شدت تابع جریان های سیاسی و مصادیق آن و نبود ظرفیت نقد در بین دولتمردان و سیاستمداران ما بوجود آمده است. یکی از وب لاگها + از اخلاق می نویسد و دیگران -کمی هم ناامید- از فیلترینگ گسترده و بی حساب و کتاب و بی معنی می نالند که هیچ گونه انتقادی را برنمی تابد آنهم در زمانی که رهبر انقلاب خودشان بر تشکیل کرسی های نقد و آزاد اندیشی تاکید می کنند +. و طبیعی است که نقد بدون شنیدن صدایی متفاوت امکان پذیر نیست.
اما یک نکته دیگر در بحث فیلترینگ آزادی اطلاعات است ؛ این شاخه نه تنها در اینترنت بلکه در سایر قسمتهای فرهنگی جمهوری اسلامی هم به چشم می خورد و بجای اینکه موفق عمل کند دقیقا برعکس و ضد خود عمل می کند ؛ یعنی گاهی شما می توانید با آزاد گذاشتن اطلاعات چشم مردم را به روی حقایقی باز کنید که با صد صدا وسیما امکانش نیست. برای توضیح بیشتر دو مثال از درون و بیرون اینترنت می زنم:

دیروز یکی از دوستان به من لینکی را معرفی کرد که عبدالله شهبازی در مورد بهاییان نوشته است + و همانطور که همه می دانیم وب لاگ عبدالله شهبازی هم مدتهاست به فیلترینگ دچار شده و دلایلش بخشی به دلیل حمایت های او از جنبس سبز و شخص میرحسین موسوی و اتفاقات بعد از ماجراهای سال 88 دارد و بخشی هم مطمئنا به اعتراضات او به زمین خواری های شیراز- و به تبع آن جریان های سیاسی پشتش!- برمی گردد.

نوشته شهبازی در پاسخی به نوشته محمدنوری زاد نویسنده سابق کیهان است که اخیرا از زندان ازاد شده و در نوشته ای اعلام کرده باید روزی به بهاییان به خاطر بی دادی که بر آنها رفته خسارت داد و شهبازی که به ادعای خودش یکی از متخصص ترین افراد در مورد ریشه یابی بهاییان در ایرانست- در نوشته اش این طرز فکر را محکوم می کند و دلایلی بر انحراف و فساد بهاییان می آورد . واقعیت اینست که هراز چند گاهی زمزمه هایی در مورد بهاییان شنیده می شود و یا سعی می شود آنها را با مظلومیت نشان دهند و عملکرد جمهوری اسلامی در مورد آنها را زیر سوال ببرند ، این اتفاقی است که هرچند مدت یکبار در مورد اعدام های مجاهدین و فدایین خلق در سال 67 هم شنیده می شود و من بارها از افرادی که هوادار اصلاح طلبان هستند این موضوع و زیر سوال بردن آن اتفاق را شنیده ام. ( قابل توجه اینکه هواداران سفت و سخت مشارکت و مجاهدین انقلاب و ..معمولا هرجا احتیاج باشد امام خمینی را اسوه قرار می دهند ورهبر معظم را هیچ وقت به عنوان رهبر قبول نداشته و ندارند- اما در مواقعی مانند موضوع اعدام های سال 1367 همان امام را هم زیر سوال می برند.)

چند سال پیش من کتابی خواندم به اسم داد بی داد که مجموعه از خاطرات زندانیان زن سیاسی ایران ِ پیش از انقلاب است که اکثرا مجاهدین خلق و فداییان خلق بودند و خواندن این کتاب که خاطراتی از تعدادی از آنهاست نکته هایی را در مورد آنها روشن می کند - بماند که بعد از شاه با جمهوری اسلامی هم چپ افتادند وبیشتر آنها خارج از ایران هستند.
این آدمها بشدت ایدئولوژی زده بودند ، بسیار گوشت تلخ ، لجباز، و یک دنده بودند و حاضر نبودند به هیچ عنوان چیزی را خارج از آنچه به آنها گفته شده یا داده شده تا بخوانند ، را قبول کنند. مجاهدین خلق که بعدها منافقین شدند، دارای اسلام التقاطی و نشات گرفته از آموزه های کمونیسم بودند اما فداییان که هوادار انقلاب مائو درچین بودند و ایدئولوژی شان آموزه های ترجمه شده مائو بود ، از مجاهدین هم بدتر بودند و حاضر به شنیدن هیچ حرفی نبودند. این آدم ها معمولا مخالفینشان را در زندان بایکوت می کردند و بلاهایی دیگرهم سر کسانی که با آنها مخالف بودند یا از ایدئولوژی آنها برمی گشتند در می آوردند- البته اینها خاطرات زنهایشان است و وای به مردهای آنها!

بهرترتیب من جلد اول این کتاب را خواندم اما جلد دومش هرگز اجازه انتشار نیافته است- دقیقا پیش از نوشتن این پست هم به انتشارات آن تلفن زدم و جواب همان قبلی بود.

مدتی بعد در مجله شهروند امروز مقاله ای در مورد دو کودک به اسم های مستعار جوانه و دانه خواندم در مقاله ای که به واکاوی فداییان خلق و اقدامات آنها می پرداخت و نمونه ای که منجر به کشتن دو بچه شد که خانواده هایشان جزو فداییان بودند و کشته شدند و بچه ها آنقدر در خانه های تیمی دست به دست بین گروه های مختلف گشتند تا نهایتا در یکی از حمله های رژیم شاه به خانه های تیمی توسط خود فداییان با بی رحمی تمام کشته شدند.

واقعیت اینست که خواندن این کتاب به جای چند ده برنامه و خاطره و ... می تواند واقعیت عریان این آدم ها را نشان بدهد. نوشته ای که در بالا از عبدالله شهبازی مثال زدم هم می تواند همین نقش روشنگری را ایفا کند تا افراد مختلف خصوصا جوانان نسل اینترنت و کمتر کتاب خوانده ، دیگر در دام مظلوم نمایی و اشک تمساح چه برای منافقین چه برای مجاهدین و چه برای بهایی ها نیفتند.

هیچ کس انکار نمی کند که فیلترینگ باید در مواردی که خلاف اخلاق یا در جهت براندازی و مخالف اسلام هستند اعمال شود- اما در موارد اختلاف نظرهای سیاسی یا اجتماعی دقیقا وعمدا راهی را طی می کند که به محدود کردن هرچه بیشتر اطلاعات و مهمتر از آن " آگاهی و روشنگری" ختم می شود و ضربه اش را نه مسئولان ناآگاه و کج سلیقه فیلترینگ بلکه در درجه اول خود جمهوری اسلامی و در درجه دوم شهروندان جمهوری اسلامی می خورند.

و نهایتا این نوشته ای است از همان مقاله شهروند امروزست- شهریور 87- در مورد همان فداییان خلق:

اینک می توان مدعی شد ما شهروندان درجه چندم جمهوری اسلامی و ایضا "فردگرایان خرده بورژوا و نمی دانم چه و چه" چقدر خوش اقبال بودیم که در آن سال سیاه 60 ، در آن سال نارنجک به کمر بستن و مجتهدان کهنسال را لت و پار کردن و در آن سال کشتار وسیع ، این روحانیت بود که بر مخالفان پیکارجوی خود غالب آمد .
نه! بر بستر فعالیت چریک های فدایی خلق ایران هیچ دانه ای نرویید و هیچ جوانه ای نشکفت. در پشت اراده آهنین رهبران آن شراره های سقوط موج می زد.


* پی نوشت : نظر به اینکه بلاگر از دم فیلتر است بنابراین دلیلی ندیدم که کلمه فیلترینگ را با نقطه های مابینش- چنانچه مرسوم است- بنویسم. و دیگر آنکه آخرین پاراگراف این متن احتمالا نه فقط در مورد فداییان خلق بلکه در مورد سایر معارضان نظام شیعه جمهوری اسلامی - چه مذهبی و چه سیاسی- کمابیش صدق می کند.

ا

Sunday, July 3, 2011

نفت ، نفت و بازهم نفت


الف : سیاست های امروز دولتمردان امریکایی بر اساس نظریات مشاور پرنفوذ فرانکلین دی روزولت است که : " کنترل بر روی ذخایر انرژی خاورمیانه -که با هیچ کجای دیگری- قابل مقایسه نیستند به معنای کنترل بر جهان است و از دست دادن آن تهدیدی علیه پروژه سلطه جهانی است که طی جنگ جهانی دوم به دقت به اجرا درآمد و از آن زمان به بعد نیز در برابر تمامی تغییرات بزرگ جهانی ایستادگی کرده است. "

ب: ژاپ دهوف شفر دبیر کل اسبق ناتو : "نیروهای ناتو باید از خطوط لوله ای که نفت و گاز رابه غرب انتقال می دهند محافظت کنند و حتی باید امنیت راه های دریایی که تانکرها آنها را می پیمایند و سایر زیر ساخت های انرژی را نیز برعهده بگیرند. "

ج : دولت کلینتون : "امریکا حق دارد که از قوه قهریه برای دسترسی بدون محدودیت به ذخایر استراتژیک استفاده کند و باید نیروهای نظامی فراوانی را پیشاپیش در اروپا و آسیا مستقر کند تا افکار مردم در مورد "ما" و " وقایعی که روی زندگی و امنیت ما اثرگذارند" را شکل دهند.

د: نوامبر سال 2007 ، اعلامیه اصول دولت امریکا : "نیروهای امریکایی باید بطور نامحدود در عراق باقی بمانند تا عراق را مجبور به امتیازدهی به سرمایه گذاران امریکایی ( بخوانید کورپوریشن ها و کمپانی های عظیم) کنند ."
مدتی بعد رییس جمهور بوش به کنگره امریکا اعلام کرد هرلایحه ای که قصد تعیین محدودیت زمانی برای "نیروهای امریکا در عراق" یا " کنترل امریکا بر ذخایر انرژی عراق " داشته باشد را رد خواهد کرد.

.
.
.

عراق: بر اساس مطالعات لرزه نگاری بزرگترین ذخایر نفت دنیا متعلق به این کشور است و آخرین گمانه زنی ها میزان ذخایر این کشور را 350 میلیارد بشکه نفت برآورد می کنند. اما بطور رسمی سومین دارنده ذخایر نفت دنیا با میزان اثبات شده 143 میلیارد بشکه نفت است.

لیبی : بزرگترین دارنده نفت در آفریقا و نهمین کشور دارنده ذخایر در دنیاست. این ذخایر در سال 2007 بالغ بر 41.5 میلیارد بشکه براورد شده اند.



منابع : دانشنامه اینترنتی ویکی پیدیا و سخنرانی نوام چامسکی +

ا


Monday, June 13, 2011

نام من سرخ


دارم کتابی می خوانم با همین عنوان بالا : نام من سرخ.

نوشته اورهان پاموک ، نویسنده ی ترک ، و برنده جایزه نوبل ادبیات سال 2006. راستش من نسبت به کتاب هایی که برنده جایزه نوبل ادبیات باشند همیشه کمی مشکوکم و آنها را نمی خرم ؛ چون از هیچ کدامشان خیری ندیده ام ؛ برعکس جایزه پولیتزر که به کتاب ها و آثار فاخر و نویسنده های واقعی جایزه می دهد ، نوبل همیشه در بخش ادبیات و صلح دنبال سیاسی کاری است ؛ یعنی می گردد نویسنده ها یا فعالینی که با کشورهایشان مشکل دارند و به نوعی نویسنده یا فعال سیاسی هستند را پیدا می کند و به آنها جایزه می دهد، ازقضا معمولا اروپایی ها با این کشورهای کذایی هم زاویه دارند .
اورهان پاموک هم ظاهرا با دولت ترکیه کمی سرسنگین است و دولت و این نویسنده چندان از ریخت همدیگر خوششان نمی آید.

اما من وقتی کتاب را خریدم به فکر نوبلش نبودم ؛ بیشتر بخاطر این خریدم که خودم ازترکیه و بهتر بگویم استامبول برگشته بودم و چون استامبول از آن شهرهایی است که اگر تویش خوب بگردید و تمام موزه ها ، کاخ ها ، بازارهای سنتی و محله های قدیمی و قبرستان ها و گورهای سلاطین عثمانی و مساجد بی پایان و زیبای آنرا ببینید و به تمام سوراخ سنبه هایش سرک بکشید و وقت و بی وقت صدای هزاران مناره ای را بشنوید که اذان می گویند عاشقش می شوید بنابر این به عشق این شهر آن را خریدم . بعلاوه ترک ها واقعا آدم های خوبی هستند ، شاید چون با توریست ها خوبند ؟ یا شاید چون ایرانی ها را دوست دارند و واقعا به ایرانی ها و حکومت و دولتمردان ایران ابراز علاقه می کنند یا شاید چون شب آخر کنار مسجد سلطان محمد فاتح باران می آمد و خواهرم گریه می کرد که نمی خواهد استامبول را ترک کند ، هرچه هست من این شهر را دوست دارم.
اما کتابی که دارم می خوانم بیشتر از اینکه مرا یاد استامبول بیندازد- چون وقایعش در همین شهر ولی در زمان عثمانی ها روی می دهند - مرا به تعجب وامی دارد که ما ایرانی ها چقدر با ترک ها مشابهت فرهنگی داریم. از اسامی و نام ها و فامیل های نهال و زلال ، شیرین و سهیلا ، خزانه دار و نیسان چی و ... که بگذریم، از شعرهایی که سردر قصرهای سلاطین عثمانی نوشته شده و معمولا بیت یا مصرع اولشان فارسی است و بقیه ترکی- و خود ترک ها بخاطر عوض شدن خطشان نمی توانند آنها را بخوانند اما ما فارس ها می توانیم! از غذاهایشان که تقریبا از زیرمجموعه آشپری ایرانی ست ، از مولوی که به نام رومی در قونیه آرمیده است و ما و ترک ها بر سر او و میراثش دعوا داریم ، از شمس تبریزی که ما می گوییم در خوی است ولی ترک ها قصد دارند جایی را بعنوان آرامگاه او علم کنند و محل جدید توریست پذیری برای ما شاخ کنند ، از دین اسلام وحکومت جدید ترکیه و اسلامگرایان و سیاست هم که بگذریم بازهم ما و ترک ها با هم مشابهت فرهنگی زیادی داریم . و تمام این کتاب من را یاد همین مشابهت ها می اندازد. و اینکه جنگ های صفوی ها وعثمانی ها هنوز روی خاطره جمعی هردو ملت سنگینی می کند ، اما بر عکس اختلافات ترک ها و ارامنه باعث دشمنی امروزما نیست که همراه با مولوی و شعر و نقاشی و خط وکتابت و نستعلیق و میرک و کمال الدین بهزاد بخشی از میراث مشترکمان است . سلاطین عثمانی شیعه کشی زیاد کرده اند ، با ما دشمنی فراوان داشته اند و در واقع شیعیان و حکومت های شش امامی در تمام کشورهای عربی خصوصا شمال آفریقا را آنها از بین بردند و قلع و قمع کردند اما هنوز هم در هرمسجدی که معمولا در زمان عثمانی ها ساخته شده بروی هنوز هم آن بالا نام های علی (ع) و حسن و حسین علیهما السلام را می بینی.

اما یک دلیل دیگرم برای خریدن این کتاب هم این بود که ببینم هنوز هم به نویسنده های ترک علاقه دارم یا نه ؟ که ظاهرا دارم. آن زمان های دور چند تا کتاب "یاشار کمال" را خوانده بودم- او هم با دولت ترکیه آن زمان مشکل داشت ومعروفترین کتاب یاشار کمال "اینجه ممد" بود ؛ چیزی تو مایه همین کلیدر دولت آبادی خودمان ، بعد از "لطیفه تکین" خوانده بودم و خوشم نیامده بود ، بعد "عزیزنسین" که داستانهای مختلفی ازش خوانده بودم و بعدها قضیه سلمان رشدی پیش آمد و او که کتاب را به ترکی ترجمه کرد مردم عصبانی شدند و بیرونش کردند و رفت خارج از ترکیه و همانجا مرد و دیگرموقعیتش پیش نیامده بود و هیچ کتابی از نویسنده های ترک نخوانده بودم . حالا می بینم این اورهان پاموک نویسنده خوبی است ، از خیلی از نوبل بگیرهای دوزاری اثر فاخرتری نوشته و شاید بازهم باعث شود به نویسنده های ترک روبیاورم یا آثار دیگری از او را هم پیدا کنم و بخرم ... شاید چون ما و ترک ها شباهت های فراوانی داریم !.

ه

بازی های نخ نما در سوریه

این روزها که در سوریه سرکوب مخالفان مسلح - به ادعای دولت سوریه- و مخالفان دموکراسی خواه - به گفته رسانه های خارجی - ادامه دارد اتفاقی افتاده که پس از خواندنش متوجه می شوید شبیه آن را قبلا دیده اید و شنیده اید.

ماجرا از این قرارست که یک وب لاگ نویس ظاهرا زن، فمینیست ، همجنس.گرا و امریکایی- سوری به نام "امینه عبدالله عراف العمری "که در وب لاگ و حساب توییتری اش از ناآرامی ها ی دمشق و سوریه گزارش می داده و رسانه های خارجی هم از این اخبار و مثلا گزارش های شاهدان عینی استفاده می کردند چند روزی غایب می شود ، بعد از چند روز دختری به نام رانیا اسماعیل که مدعی است دختر دایی اوست بجایش پستی را در وب لاگ او منتشر می کند مبنی بر اینکه امینه عراف به وسیله نیروهای امنیتی سوری دستگیر و به محل نامعلومی برده شده و باید برای نجات او شتافت.

گروه هایی در فیس بوک کمپین آزادی امینه عراف راه می اندازند که بیشتر از 13 هزار نفرش عضوش می شوند + ؛ اما در این میان اتفاق دیگری می افتد. زنی اهل لندن به نام یلنا لچیچ مستقیم سراغ می رود بی بی سی و می گوید عکسی که در وب لاگ امینه به عنوان عکس امینه جا زده شده در واقع عکس اوست که از آلبوم عکس فیس بوکش که خصوصی هم بوده ، برداشته شده و او امینه عراف نیست.

بعد از این خبر، یک خبرنگارکه دنبال ماجرا را گرفته کشف می کند بخش هایی از مطالبی که در وب لاگ امینه عراف آمده در واقع سال 2007 در وب لاگ دیگری منتشر شده بوده و هیچ یک جدید نیستند و حتی به گفته همان وب لاگ واقعیت و خیال در هم آمیخته هستند. این خبرنگار برای محکم کاری از تمام کسانی که دوستان توییتری امینه عراف هستند می پرسد آیا تا بحال او را شخصا دیده اند ؟ هیچ کس پاسخ مثبت نمی دهد . تنها کسی که در گفتگوهای قبلی با بی بی سی و روزنامه تایمز لندن و حتی الجزیره خودش را دوست او معرفی کرده بوده نیز مجبور می شود اعتراف کند نه تا بحال با امینه عراف حرف زده و نه او را از طریق اسکایپ دیده و تنها از طریق ای میل با او مکاتبه داشته درست بر خلاف چیزی که قبلا ادعا می کرده است.
با این حال او همچنان سیر وقایع روزهای آخر امینه عراف و ماجراهای بعد از فرار و متواری شدنش از دست نیروهای امنیتی سوریه و ماجرای روسری بر سر کردنش و همه و همه.... را همچنان با آب و تاب تعریف می کند.

ناگفته پیداست صفحه ای در ویکی پیدیا + به امینه عراف اختصاص یافته که درباره زندگی ، تاریخچه وب لاگ نویسی ، تمایلات جنس.ی او و ... اطلاعاتی را نوشته که احتمالا از همان وب لاگ کذایی هستند و اینکه او بوسیله مردان مسلح وابسته به دولت بشار اسد ربوده شده ، جالب آنکه حتی نوع و رنگ ماشینی که او را به داخلش هل داده اند را هم قید شده است.


امروز رجا نیوز این خبر را زده + که دختر سوری- امریکایی وب لاگ نویس یک مرد اهل جورجیا از آب در آمد. رجا نیوز به منبعش اشاره ای نکرده اما ظاهرا این منبع سایت انتفاصه الکترونیک بوده که با سند و مدرک + ثابت کرده امینه عراف کار مشترک زن و شوهری اسکاتلندی به نام های تامس مک مستر و همسرش بریتا فرولیشر است که اهل ادینبرا هستند و پیش از این در اتلانتای جورجیا زندگی می کردند و البته این دو این اتهام را تکذیب کرده اند.

علاوه بر شبکه های بی بی سی و الجزیره و چندین روزنامه و سایت دیگر، سی ان ان امریکا هم یکی از شبکه هایی بود که در بخش آی-ریپورت خودش مطالبی را که از طریق ای میل از امینه عراف گرفته بود علیه دولت سوریه منتشر کرد و یادمان نرود مقر سی ان ان در آتلانتای جورجیاست.
نکته دیگر اینکه اعتراضات سوریه - که شاید در اوایل کار به حق و ناشی از دل خوری مردم بود اما به سرعت رنگ و بوی براندازی گرفت و مسلحانه شد - از شهر درعه در جنوب سوریه آغاز شد از مسجدی به نام مسجد العمری و نام فامیلی امینه عراف هم العمری دارد!

حالا تمام این داستان من را یادچند ماجرای مشابه انداخت : دختری که او را بسیجی ها ربوده بودند - روز روشن و جلوی مسجد قبا، او را هتک حرمت کرده بودند ، بعد جسدش را سورزانده بودند و در جایی جنوب تهران انداخته بودند یا شاید هم دفن کرده بودند و بعد دوستش تمام این ماجراها را با آب و تاب تعریف کرده بود و از میان کسانی که این خبر را سند جنایت های جمهوری اسلامی می خواندند ، یک عاقل پیدا نمی شد که بپرسد چطور یک مرده و جسد سوزانده شده این اطلاعات را به دوستش داده بود ؟؟؟
نفر دوم دختری بود که مرده بود و یک متوهم در ختمش شرکت کرد و بعد کاشف به عمل آمد دخترک فراری از خانه بوده و جالب اینکه برای او شناسنامه و پدر شهید هم ساخته بودند و نهایتا نفر سومی که در همین خیابان های تهران او را کشتند ، قاتلش را کف از قضا یک بسیجی بود گرفتند ، کارتش را برداشتند وبعد رهایش کردند برود تا آنها به خدمت سطل زباله ها برسند اما عکس کس دیگری را به جای او در سطح جهان پخش کردند.

گاهی اوقات امریکایی ها وعوامل پشت و جلوی صحنه های شان خیلی رو بازی می کنند .... شاید برای اینکه همه از روی یک جزوه نخ نماشده ، کهنه و پاره پوره ی براندازی استفاده می کنند.


برای مطالعه بیشتر :

* خدا، سوریه ... و جمهوری های موروثی +

**لینک های معروف به داستان امینه عراف

1-http://thelede.blogs.nytimes.com/2011/06/07/syrian-american-blogger-detained/

2-http://www.huffingtonpost.com/2011/06/07/amina-arraf-a-gay-girl-in-damascus-arrested_n_872681.html

3- http://www.globaltvedmonton.com/Identity+questioned+kidnapped+Syrian+blogger+with+Montreal+ties/4919644/story.html

4-http://www.msnbc.msn.com/id/43326770/ns/world_news-mideast_n_africa/

5-http://blogs.wsj.com/dispatch/2011/06/08/photos-of-syrian-american-blogger-called-into-question/