Saturday, June 19, 2010

ماه و شش پنی *





اینکه می گویند آدمها با بزرگتر شدن شان سلیقه هایشان هم تغییر می کند واقعیتی است. - واقعیتی به نظر من خیلی خوب و قابل توجه- مثلا من که همیشه از فلسفه گریزان بوده ام حالا به طرز عجیبی به فلسفه علاقمند شده ام. البته نه اینکه بخواهم آن عبارت های سخت و قلمبه سلمبه را بخوانم و بفهمم فرق فلسطفه ملاصدرا و فلوطین و هایدگر چیست یا فردید چه گفته ولی دارد کم کم یک چیزهایی دستگیرم می شود. بنابر این وقتی به نمایشگاه نقاشی اکسپرسیونیست ها و کانسپچوال آرت می روم می توانم بفهمم که دیگر بس است. چقدر تقلید از اینها که هیچی ندارند ؟ بجز ادعا و پررویی و هیاهو برسر هیچ ؟

راستش این مدت مشغول خواندن یک کتاب گفتگو با سید حسین نصر هستم. در این کتاب راجع به همه چیز با او صحبت شده و جایی که مربوط به قسمت هنر است نصر می گوید :

"جهان بینی سنتی بر پایه این مفهوم استوار است که هنر باید انتقال دهنده حقیقت ؛ زیبایی و معنا باشد. معنایی که جهان شمول است. درست به این دلیل که از حوره فردی می گذرد و تخته بند خود فرد هنرمند نیست. وقتی که من و شما به نقاشی های رنگ و روغن جدید نگاه می کنیم اعلب نمی توانیم پیام آنها را درک کنیم ولی شاید برای اینکه کم نیاوریم بگوییم اوه ! بله . چقدر جالبست.
با اینکه هیچ معنایی برای ما ندارد. شاید از رنگ ها ؛ قالب ها یا چیزی مانند آن خوشمان بیاید اما هیچ معنای محصلی از ان دستگیرمان نشود. باید که خود هنرمند همراه با آن نقاشی برود تا آنرا برای دیگران توضیح دهد یا بگوید که اصلا معنایی ندارد و شاید هم بگوید که او نمی خواسته این اثر هیچ معنا یا زیبایی را انتقال دهد. "

خب دقیقا اتفاقی که در آن نمایشگاه که در موزه هنرهای معاصر برگزار شده ، برای من همین بود. من رفتم و به کسی احتیاج داشتم که معنای بعضی نقاشی های هچل هفت بی معنی را برایم بگوید که صد البته چنین کسی وجود نداشت و بعد ناگهان متوجه شدم این ها چیزهایی نیست که اسمش را بگذارند هنر. شاید حراج کریستی برای آن تکه آشغال بد ترکیب پیکاسو چندین میلیون دلار بدهد اما اگر غربی ها دوست دارند سلیقه های مسخره داشته باشند و از هرچیز مزخرفی خوششان بیاید من مسلمان ایرانی شرقی هم نباید همانطور باشم.
چون واقعا چه کسی می تواند دوتا لامپ مهتابی دراز بد رنگ را کنار هم بگذارد و به عنوان اثر هنری بفروشد و کدام ابلهی باید که آنقدر پول داشته باشد که آنرا بخرد ؟ (که تا این ابله ها در جهان هستند مفلس ها در نمی مانند )
یا مثلا چه کسی برمی دارد یک بوم را سراسر سیاه می کند ؛ سرتاسر سیاه بعد اسمش را بگذارد - بزرگراه 732 ؟ (1)

یا مثلا به عکس های این هنرمندانی که این آثار را خلق کرده اند ه نگاه می کنی می بینی یک مشت پیرمرد درب و داغان زشت اند که قیافه هایشان مسخره است. سالواتور دالی که هیچ .! اگر کسی آن شکلی موهایش را درست کند و آن سبیل مسخره را بگذارد همه می گویند طرف واقعا یک چیزی اش می شود.

شاید واقعیت در مورد غرب و هنرمدرن و فرا مدرنش - این بار- این باشد که آنها می کوشند خود را به نمایش بگذارند و کسی هرگز از آنها نمی پرسد چه خوبی یا سودی برایشان دارد که خودشان را به نمایش بگذارند ؟ وقتی روی زمین شش میلیارد آدم زندگی می کنند و چرا باید کسی فکر کند "خود" او از "خود" شش میلیارد آدم دیگر مهمتر است یا جالب تر است و از اینکه خودش را به نمایش بگذارد چه چیزی دستگیرش می شود ؟

بهرحال نمایشگاهی که من دیدم هیچ چیز جالبی به عنوان هنر مدرن غرب نشان نمی داد مگر پوچی حاکم را ؛ پوچی که از دل آدم هایی مثل پیکاسو در می آمد و بک مشت بی عقل دیگر هم لابد به به ؛ چه چه اش می کردند اما به نظر من واقعا زشت بودند زشت به تمام معنا و کلمه ! در تمام این نمایشگاه فقط تنها یک تابلو که خانه هایی روستایی را نشان می دهد قابل توجه است که اتفاقا بروشور دعوت به نمایشگاه هم همان است و احتمالا اگر قرار بود چیز دیگری باشد نمایشگاه اصلا دیده نمی شد : تنها همان یک تابلو اثر کامیل پیسارو و دیگر هیچ.

اصلا از این غربی ها و همه چیزشان بدم می آید ! و شاید پر بیراه نگفته باشد سید حسین نصر که : " این روزها زیبایی از هنر جدا افتاده است و بسیاری از هنرمندان جدید برآنند که هنر نباید زیبا باشد. "

و تراژدی بزرگ این است که بسیاری از غربیان از جمله اندیشمندان که باید بهتر می دانستند زیبایی را بصورت تجمل درآوردند. در صورتی که نفهمیدند نیاز ما به زیبایی به همان اندازه است که به هوا برای نفس کشیدن نیاز داریم. زیبایی بخشی از نیازهای ماست برای آنکه در مقام انسان از زندگی بهنجاری برخوردار باشیم .و لابد برای همینست که یکی از اسماء خدا "جمیل " است. و اصلا می گوییم اسماء جمالی ! یعنی اسامی که همه بر زیبایی و شکوه او دلالت می کنند و چه احمق و کور بودند و هستند آنهایی که ندیدند ؛ نمی بینند و نخواهند دید !



(1) - بزرگراه شماره 732 تابلویی از نقاش امریکایی اد راینهارت
AD Reinhhardt

** ماه و شش پنی : کتابی از سامرست موام -
داستانی درباره نقاشی به نام چارلز استریکلند که به همه چیز پشت پا زد تا به نقاشی و سبک خاص خودش برسد و در تنهای و فقر مرد. استریکلند استعاره ای برای " پل گوگن" نقاش فرانسوی است.






فرشته صادقی Posted by Freshteh Sadeghi.

Friday, June 4, 2010

وقتی یتیم بودیم



یک چیزی هست که اسمش را گذاشته اند - اگر اشتباه نکنم- حافظه تاریخی ملت ها.
یعنی شما به عنوان عضوی از یک ملت چیزهایی در مورد تاریخ کشورت و نامردی ها و نامردمی هایی که در حق آن شده می دانید - کم یا زیاد- که باعث می شود نسبت به آنهایی که این نامردمی ها را انجام داده اند همیشه نظر منفی داشته باشید و هرگاه بحث دوستی و رابطه و همکاری پیش می آید به حکم مار گزیده و ترسش از ریسمان سیاه و سپید ؛ کمی به مسایل بدبین باشید.
مثلا بلاهایی که انگلیس و روسیه سر کشور ما می آوردند بخصوص در دوران بی عرضه هایی به اسم شاهان قجر ؛ یا مثلا همکاری هایی که بعضی از خاندان ها و شخصیت ها با این نیروها می کردند همیشه در ذهن مردم هست. البته این تنها موردی نیست که در کشور ما باشد در سایر کشورها هم هست. اینست که می بینید ترکیه و ارمنستان هنوز بر سر کشتار ارامنه بوسیله ترک های عثمانی اختلاف دارند. اینست که مثلا افغان ها به ایران احساس نزدیکی زیادی می کنند . افریقایی ها هنوز هم در رابطه با اروپایی ها سردرگمند. از طرفی اینجا مشکلی ایجاد می شود : آیا باید این روند را ادامه داد ؟ یعنی گفت از آنجایی که ما ادامه نسل همان آدمهای قبل هستیم , پس طرف مقابلمان هم همان افکار و برنامه ها را در ذهن دارد و برهمان روش حرکت می کند ؟ مثل پدرانش ؟ - گیرم که کمی مدرن تر و در کاغذ کادوی زیباتر - آیا می توان گفت نه ! دوره زمانه عوض شده پس رابطه ملت ها هم عوض شده است ؟ حالا چرا اینها را می نویسم چون کتابی می خواندم و در آن گذرا به ماجرای جنگ تریاک در اواخر قرن نوزدهم و اویل قرن بیستم در شرق دور بین چین و کشورهای اروپایی اشاره شده بود.
البته کشورهایی اروپایی که نماینده هایشان شرکت های اروپایی بودند ودر چین مادر که نه بلکه در شانگهای و هنگ کنگ و غیره برای خودشان امپراطوری راه انداخته بودند. در این کتاب نوشته شده :

" ...( آنها) می خواستند چینی ها عاطل و باطل باشند ؛ گرفتار هرج و مرج باشند ؛ افیونی باشند ؛ نتوانند درست و حسابی برخودشان حکومت کنند ،آن وقت می شد این کشور را عملا مثل یک مستعمره اداره کرد و البته بدون هیچ یک از تعهدات معمول "

خب ؛ ظاهرا در این نوشته مشابهت های فراوانی با وضع کنونی دنیا به چشم می خورد ؛ از آن روز که بیشتر از 100 سال از آن گذشته تا حالا ؛ چین به کجا رسیده ؟ چین انقلابی کمونیستی کرد ؛ بساط شاه و شاهزاده بازی را چید ، خارجی ها بیرون انداخت ؛ تا سالها دربهایش را بست و هنگامی باز کرد که دیگر هیچ کس نتواند صدمه ای بهش بزند و حالا ابر قدرت اقتصادی است. با خارجی ها همدستی می کند ، اوراق قرضه امریکا را می خرد تا آن مادرمرده به ورشکستگی نیفتد ؛ عضو شورای امنیت است و من دوست دارم بدانم چینی ها نسبت به امریکا کمتر - و اروپایی ها بیشتر - چه نظری دارند ؟ آیا آن حافظه تاریخی را انداخته اند دور ؟ دیگر بدردشان نمی خورد ؟ پس تکلیف آنهمه آدمهایی - یا به عبارتی اجدادی - که زندگی هایشان زیر دست و پای این اروپایی ها از بین رفت چه می شود ؟ مردند تا چینی های امروز با اروپایی ها عکس بیندازند و نوشابه برای هم باز کنند ؟

ژاپنی ها که امریکایی با بمب اتم بیشتر از 250 هزار نفرشان را کشت - که به نظر من کاملا حقشان بود چون آنها داشتند در چین نسل کشی راه می انداختند- چه ؟ بعداز جنگ هم تا مدتها بازمانده های بمب اتمی موش های آزمایشگاهی امریکا بودند. حالا چه ؟ نسبت به امریکا چه نظری دارند ؟ دوستش دارند یا نه ؟ به نظر می آید حتی اگر دوستش نداشته باشند هم ازش حساب می برند چون نتوانستند پایگاه های امریکا را بیرون کنند. نتوانستند ؟ زورشان نرسید یا نخواستند ؟

و ما چه ؟ ما از اروپایی ها زیاد دیده ایم و کشیده ایم ، از امریکا در زمان شاه بیشتر و همیشه هم می دانیم دم اروپایی ها به امریکا بسته است. آیا باید با آنها خوب باشیم یا بد ؟ می توان گفت دیگر بس است چقدر دشمنی!! با هم دوست شویم ، گفتگو کنیم . مراوده و رفت و آمد کنیم!
ولی با تفکری که در 100 سال گذشته هنوز تغییر نکرده و هنوز به دیگر ملت ها به عنوان سرمایه و منفعت مالی نگاه می کند می توان گفتگو کرد ؟ با تفاهم داشت ؟ یا حرفش را پذیرفت ؟ در واقع در طول 100 سال ما تغییر کرده ایم . خیلی ! بخصوص در این 30 سال که بساط سلطنت و دربار را برچیدیم و دیگر پدری داشتیم - و داریم - که برایمان دلسوزی کند و جلوی غربی ها بیاستد و آنها را به هیچ به حساب نیاورد و دست آخر بهشان بگوید هیچ غلطی نمی توانند بکنند - که ثابت شد درست هم گفته بود ! ما تغییر کردیم ولی آنها چه ؟ کرده اند ؟ من که فکر نمی کنم . چون اگر کرده بودند یک سگ هار در منطقه نمی گذاشتند که بجای آنها پارس کند و خواب خوش برای بقیه نگذارد .
حالا اگر حافظه تاریخی ملت ها واقعا درست کار کند و زنگ نزده باشد پس چرا ملت ها همه خوابند ؟ و آیا واقعا خوابند یا بیدارند ومنتظر و حرفی نمی توانند بزنند ؟ چون یتیم اند ؟
و ما باید چقدر خدا را شاکر باشیم که از سی سال پیش به این طرف دیگر نگذاشت ما یتیم بمانیم ؟ و دعای که پشت سرملت ما بود که خدا به برکت دعای او به ما چنین نعمتی داد ؟ ؟





*** " وقتی یتیم بودیم " : کتابی از کازوئو ایشی گورو . نویسنده انگلیسی ژاپنی الاصل



Posted by Freshteh Sadeghi.فرشته صادقی

Thursday, May 13, 2010

* لباس نوی پادشاه




عرض شود که :

راستش زیاد از سیاسی نوشتن خوشم نمی آید چون سیاست مال من نیست مال سیاستمداران و دولتمردان است و از طرفی سیاست قطاری است که بقول آقای سپهری مرحوم باری پر از خالی دارد. اما در عین حال امام را هم قبول دارم که می گفت سیاست ما مثل دیانت ماست یعنی مسلمان بی تفاوت نباید باشد و به اندازه خودش دست کم نظر داشته باشد تا بتواند در مواقع لزوم حرفی بزند. بهرترتیب حالا هم باید حرفی بزنم وگرنه ؟ وگرنه چی ؟ .... هیچ !

بهرحال این بیانیه ( بخوانید نظریه ) ای است که کاندیدای شکست خورده دهمین دوره انتخابات جمهوری اسلامی در مورد اعدام 5 محارب نوشته و به نوعی عرض اندام کرده است .

" اعلام اعدام ناگهانی پنج نفر از شهروندان کشور بدون آنکه توضیحات روشن کننده ای از اتهامات و روند دادرسی و محاکمات به مردم داده شود شبیه روند ناعادلانه ایست که در ماه های اخیرمنجر به صدور احکام شگفت آور برای عده زیادی از زنان و مردان خدمتگزار و شهروندان عزیز کشور ما شده است.
وقتی قوه قضاییه از طرفداری مظلومان به سمت طرفداری از صاحبان قدرت و مکنت بلغزد مشکل است که بتوان جلوی داوری مردم را در مورد ظالمانه بودن احکام قضایی گرفت. چگونه است که امروز محاکم قضایی از آمران و عاملان جنایتهای کهریزک و کوی دانشگاه و کوی سبحان و روز های 25 و 30 خرداد و عاشورای حسینی می گذرند و پرونده های فساد بزرگ را باز نشده می بندند و به صورت ناگهانی در آستانه ماه خرداد ماه آگاهی و حق جویی پنج نفر را با حواشی تردید انگیز به چوبه دار می سپارند ؟ آیا اینست آن عدل علوی که به دنبالش بودیم ؟ "


این نوشته این آقاست. متنی که تماما همین است را می توان در سایت مربوط به خودشان یعنی کلمه جستجو کرد اما اگر کامنت های نوشته شده زیر این بیانیه را بخوانید می بینید از " رحمت به شیر پاکی که خورده تا با تو هستیم و خدا ظالمان را نابود کند و صبح سپید می دمد و ابر ظلم می رود و ما هستیم و تو عزیز مایی و رژیم کودتا و ...... "همه دیده می شوند. اما آیا واقعا موقعش نرسیده که این آقای واقعا متوهم و دوستان و هوادارانش با خودشان فکر کنند؟ مگر نمی گویند یک ساعت تفکر از هفتاد سال عبادت برتر است ؟ اگر این آقا به کشور عزیزما و شهروندانش فکر می کند و علاقه دارد وقتش نرسیده تکلیفش با کشور عزیز را روشن کند و ببیند طرفداری از کسی که به عنوان عامل دشمن حین ارتکاب جرم بمبگذاری دستگیر شده تا آدمهایی که در شیراز بمب گذاشتند و 11 نفر را کشتند ربطی به مخالفت با دولت و شخص رییس جمهور یا شخص رهبر ندارد و بیشتر دشمنی با همان کشور عزیز ما محسوب می شود ؟ و دشمنی با کشور عزیز هم شوخی بردار نیست و در عین حال هرفردی را از صلاحیت می اند ازد؟ واقعا یک قدرت اجرایی اینقدر مهم بوده یا این آقا که 8 سال نخست وزیر بود ؛ اینقدر ندید بدید است که بخاطر یک سمتی که به او نرسیده و ( و مردم به او ندادند ) باید همه چیز را بگذارد زیر پا ؟ این آدم می خواست رییس جمهور این کشور عزیز شود و یک شبه یا همراهی اصلاح طلبان سکولارش کشور را به باد فنا بدهد ؟ واقعا آدمهایی که روز عاشورا روی علائم خیابان باسنگ آهنگ ریتمیک می زنند و شعار می دادند یا آدمهایی که آن بسیجی خونین و مالین را لخت کرده بودند و روی زمین می کشیدند را باید خداجو معرفی کند ؟ درباره آن مادر و دختری که در خیابان آزادی بخاطر آشوب هواد اران او کشته شدند حرف نمی زند ولی بلد است از شیشه های شکسته متجمع سبحان ( که اصلا مهم و قابل توجه نیست ) دفاع کند ؟ اصلا نمی شود این آدم مدتی دهانش را ببندد و سکوت پیشه کند یا هربار باید به مردم ثابت کند که بازهم گلی به جمال خودشان !عجب عقلی کردند و خودشان بی خبر ماندند !

راستش من با حرفهای او و نقاشی هایش که اینجا لینکش را می گذارم به این نتیجه رسیده ام که هرچه پشت سرش می گویند حقش است. چون هست ! یعنی گاهی شما موضوعی را ندیده می گیرید و مرتبا می گویید انشالله بز است و طرف کمی سر لج افتاده و از خر شیطان پیاده خواهد شد ولی بعد می بینید نه ! ماجرا از بز و گربه و خر شیطان و لجبازی گذشته و دیگر وارد مرحله خطرناکی شده پس مردم شناخت خوبی داشتند که او را برنگزیدند. چون او لایق ریاست جمهوری این ملک و آب و خاک نبود و لباس این پست مهم بر بدن بی قواره او زار می زد و گریه می کرد. دیگر مدتهاست که عریانی این پادشاه لخت و بی عقلی اش بر همه مکشوف شده ولی آیا نباید او را به دست تشکیلاتی درمانی بسپارند که دیگر مخل آسایش مردم نباشد ؟

البته من با دو جمله ای که درباره قوه قضاییه می گوید موافقم چون اگر دستگاه قضا در این کشور سالم بود باید نفر اول ایشان را دستگیر می کرد و تحویل تیمارستان می داد که متاسفانه هنوز نکرده است !

"ان الله یعظکم ان تودوا الامانات الی اهلها " - خدا را شکر که مردم می دانند همیشه باید امانت را به اهلش بسپارند و همیشه هم همینطور عمل کرده اند. یادمان باشد زمانی که این آقا نخست وزیر بود هم برگزیده مردم نبود بلکه رییس جمهورآن زمان - و رهبر محترم فعلی - بود که با توجه به مقتضیات زمان مجبور شد او را به نخست وزیری برگزیند.



* لباس نوی پادشاه : نام داستانی از هانس کریستین اندرسن

* این هم عبارت است از لینکی که نقاشی های این نقاش! !!! و معمار مدرن را به رخ می کشد ، آنرا مخصوصا لینک نکردم بنابر این فقط باید کپی پیست شود.

http://www.rajanews.com/detail.asp?id=45728





Posted by Freshteh Sadeghi .فرشته صادقی

Sunday, April 11, 2010

Unyold stories 2- یک داستان واقعی

پیش از خواندن بخش دوم باید بخش اول خوانده شود : قسمت اول


داستان بمب های متشکل از حشرات آلوده به بیماری های خطرناک زودتر از کره شمالی شروع شده بود. در واقع این ماجرا از اوایل دهه 1940 میلادی و از شهر "هاربین " در شمال شرق چین آغاز شد. جایی که اشغالگران ژاپنی آزمایش های انسانی را روی اسیران چینی و اهل شهر اشغالی انجام که اولین مورد چنین آزمایش هایی در طول تاریخ محسوب می شد . تمامی این افراد در معرض حشرات و گونه هایی از ماهی های آلوده قرار گرفتند واز نتیجه این آزمایشها بمب هایی ساخته شد که ارتش ژاپن در طول جنگ جهانی دوم از آنها در سراسر شمال چین استفاده کرد. بعد از پایان جنگ عده ای از دانشمندان ژاپنی به سرپرستی ژنرال شیرو ایشی که در قالب گروهی به نام واحد 731 (1) ارتش ژاپن کار می کردند ، به جرم جنایت جنگی دستگیر شدند اماهیچ محاکمه ای در کار نبود. عجیب آنکه شرح کارهای آنها درشمال چین بسیار به اتفاقات و ادعاهای کره شمالی شباهت داشت اما هیچ کس قادر نبود چیزی را اثبات کند . در تمام سال 1952 مناطق روستایی کره شمالی با بمب های ناپالم که نوعی سلاح هسته ای محسوب می شود بمباران و مردم از این بمب و بیماری هایی که هرگز در طول قرن هادر این مناطق دیده نشده بودند می مردند و درخواست های کره شمالی از جامعه جهانی به جایی نمی رسید.

دو سال پیش اما اتفاق مهمی افتاد که از چشم همه پنهان ماند. دو سند از آرشیو های ملی امریکا (2) که جزو اسناد طبقه بندی شده محسوب می شوند به بیرون درز کرد ؛ این اسناد نشان می داد نیروهای امریکایی ژنرال شیرو ایشی و سایر دانشمندان میکروبی ژاپن را بعد از دستگیری به امریکا انتقال می دهند و در ازای حقوق خوب ؛هدایای گرانقیمت ؛ تفریحات ومهمتر از همه رهانیدن ازاتهام جنایت جنگی از تخصص آنها در تهیه بمب های میکروبی استفاده می کنند. به این ترتیب آنها از سال 1947 در تاسیسات فورت دیتریک (3) مریلند مشغول آزمایش و بازسازی اقدامات خود در چین بودند. در دهه 50 امریکا درگیر هیچ جنگی مگر جنگ کره نبود و وقتی در اواخر سال 1951 احساس کرد در باتلاق فرو رفته ارتش امریکا به بهانه آزمایش های میدانی دستور استفاده از بمب های میکروبی علیه کره شمالی صادر کرد. کره شمالی توانست از 36 خلبان اسیر امریکایی اعتراف بگیرد , اعترافاتی همراه با تمام جزییات شامل نوع هواپیماها و اندازه بمب ها و زمان و مسیر و ارتفاع پرواز و محل انداختن آنها. تمام این اعترافات از تلویزیون های کره و چین پخش شد هرچند بعد از اعلان آتش بس وقتی به امریکا برگشتند و با تهدید وزارت دفاع مبنی بر محاکمه نظامی به اتهام خیانت روبرو شدند ؛ همه اعترافات خود نزد کره ای ها را پس گرفتند و گفتند زیر فشار چینی ها مجبور به اعتراف شده اند (4) . سالها بعد یکی از تکنیسین های ژاپنی واحد 731 ویدئویی را پیش از مرگش ضبط و در آن به صحت اعترافات خلبانان امریکایی ؛ اقدامات گروهش در آزمایشگاه های مریلند و چین اشاره کرد و گفت همه آنها راست بوده اند و اعترافاتی که امریکایی ها در برابر تلویزیون امریکا انجام دادند تماما دروغ بودند. مهمتر آنکه تمامی اطلاعات و اسناد مربوط به یک سری از مامور یت های پروازی امریکایی ها بر فراز کره شمالی سالهاست از آرشیوهای در دسترس وزارت دفاع امریکا ناپدید شده اند و هیچ کس اطلاع درستی از مکان این اسناد ندارد.

نوامبر سال 2007 رییس جمهور جدید امریکا برک اوباما به کره شمالی هشدار جدی داد دست از برنامه اتمی خود بردارد و پای میز مذاکره برگردد ، پیونگ یانگ هنوز هم هرنوع مذاکره ای را منوط به برملا شدن و تعیین تکلیف قضیه 58 ساله تسلیحات بیولوژیکی امریکا و استفاده آنها علیه کره شمالی می داند ؛ درخواستی که 58 سالست امریکا با سرسختی تمام حاضر به قبول آن نیست ؛ قضیه هسته ای کره شمالی بی نتیجه مانده و کره شمالی همچنان کشوری سرکش و خودسر معرفی و خوانده می شود. آیا واقعا همین طورست ؟ یا کره شمالی کشوری است که می خواهد حقایق جنگ و مرگ ناعادلانه مردمش و نقش ژاپن در جنگ جهانی دوم روشن شود ؟




1- Unit 731

2- US National Archives

3- Fort Detrick- MD

4-ظاهرا همه خلافکارها عادت دارند بعد از اعترافاتی که می کنند زیر آنها بزنند و بگویند تحت فشار و به زور آنها را انجام داده اند.




Posted by Freshteh Sadeghi. فرشته صادقی

Thursday, April 8, 2010

داستان هایی از یک جیب و از جیب دیگر *




1- یک - هفته پیش صد و پنچاه و سه معدکار چینی در اثر سیل معدن گیر افتادند و هفت روزی آن زیر مهمان بودند. و البته نهایتا نجات پیدا کردند.


دو- همان هفته پیش : سه چهار روز بعد یک معدن در امریکا ریزش کرد. بیست و پنج نفر کشته شدند .

سه - اسکار سال 2012-2013 برنده : تونل تروریستی وحشتناک !!!!! . برنده بازیگر نقش اول : یکی از همان مردان خوش قیافه هالیوود. برنده نقش اول زن : یکی از همان خانم های مد روز هالیوود- بهترین کارگردان : یکی از همان معروف های هالیوود

داستان فیلمنامه :

یک آتش نشان ( همان هنرپیشه خوش قیافه مرد ) تازه رفته ویرجینیای غربی. زیاد با اهل ایستگاه دوست نیست. یک آتش نشان زن هم آنجا هست ( می دانید که همان نقش اول زیبارو ) که مردهای همکار مسخره اش می کنند و او دوسه بار زهرچشم بهشان نشان داده است.
خبر می رسد که تونل ریزش کرده ؛ همه می روند کمک و منتظر و عده ای را می کشند بیرون اما 4 نفر هنوز زیر آوار تونل هستند و تونل پر از گاز متان است ( این قسمتها واقعی است ) ولی باید آنها را نجات داد. آقای اتش نشان تازه وارد داوطلب می شود. خانمه هم از لج همکاران مردش داوطلب می شود و می روند تو. هی جلو می روند و خطرات زیادی جلوی رویشان پدیدار می شود. اول اینکه بلافاصه تونل می ریزد پایین و راه برگشت مسدود می شود. اینها می روند جلوتر کمی که رفتند یک اژدها جلویشان سبز می شود. طی درگیری سخت آاقاهه با تفنگی که دستش دارد می زند توی صورت اژدها. اژدها بیهوش می شود. آنها می روند و می بینند دم اژدها فلزی است و رویش پوست کشیده اند. یعنی یک کشوری آنرا ساخته و به معدن منتقل کرده بعد بازهم می روند جلوتر و دردسرتان ندهم می رسند به جایی که آن چهار تا باید باشند که می فهمند عده ای دیگر هم هستند. کی اند ؟ چند تا تروریست که چندتایشان ایرانی اند و بقیه فلسطینی و مال حزب الله لبنان و دو سه تا بچه حوثی که آمده اند کار آموزی. ایرانی ها یکی شان سپاهی است ، دیگری بسیجی و آخری مال سپاه قدس که بهش می گویند مهندس ! خلاصه با هم درگیر می شوند و شکست می خورند ( آتش نشان ها را می گویم ) دستگیر می شوند و اینها که می نشینند روی زمین منتظر سرنوشت از فارسی حرف زدن تروریست ها می فهمند قرارست از جایی با آنها تماس بگیرند از کجا ؟ از تونلی که قبلا تو چین ریخته بود. این دو تا تونل باید به هم وصل شونند. آن چینی های توی تونل آن طرف هم القاعده ترکستان هستند که می خواهند سلاح مهمی که مواد اولیه اش در انتهای این تونل هاست را بدست بیاورند و امریکا را نابود کنند. این چهار نفر گیر افتاده در تونل هم سیا بودند و از مواد اولیه سلاح حفاظت می کردند. این دو اتش فشان ما همه اینها را می فهمند چون آن اتش نشان خوش قیافه اتفاقی فارسی هم بلد است. اما مشکلی که اینجا هست اینست که تروریست ها نمی دانند با دولت محترم و عالی قدری ایالات متحده طرفند که جاسوس دارد که البته نه میان حزب الله و حوثی ها بلکه میان همان القاعده ای ها. آن جاسوس در کار چینی ها مشکل ایجاد می کند که تونلشان که تنها از آن طرف دنیا 10 متر با تونل اینها فاصله دارد به هم نرسد. از این طرف آقا و خانم آتش نشان هم هی تو کار تروریست های این طرفی می گذارند وفرار می کنند. ( از من نپرسید چه جوری ؟ چون نخواهم گفت وقتی فیلم را دیدید متوجه می شوید- من که قرار نیست همه فیلم را برایتان توضیح بدهم!)
خلاصه بعد از یک سری تعقیب و گزیر و سخنرانی از دموکراسی و نابودی امریکا نابودی جهان است ،همه چیز به خوبی تمام می شود و دست تروریست ها که این بار ایرانی و فلسطینی و مهندس بودند به این مواد سلاح های کشتار جمعی نمی رسد. دولت چین هم القاعده ترکستان را نابود می کند.

بعد در مراسمی رییس جمهور زن (2) -چون رییس جمهور بعدی امریکا بعد ازرییس جمهور سیاه پوست ؛ زن است - به این دوتا مدال شجاعت می دهد. و این دو تا می فهمند چقدر عاشق هم هستند. ( صحنه پایانی فیلم را نمی گویم خودتان ببینید فقط اینکه باید بالای 18 سال باشید!)


پی نوشت :

1-خودم یادم هست که متن قبلی را تمام نکردم این هفته انشا الله می نشینم بقیه اش را می نویسم. این را نوشتم چون احساس می کردم دوز داستان گویی در خونم بالارفته است.

2- آنجا که هنوز از نظر بعضی امریکایی ها همجنس گرایی کار اخلاقی و درستی نیست پس رییس جمهور بعدی امریکا زن است بعد که 8 سال اوباما بعلاوه 4-8 سال او گذشت و افکار عمومی آماده شد رییس جمهور بعد از زن ؛ یک همجنسگرا خواهد بود. اگر نبود بیایید توی این وب لاگ هرچی فحش است به من بدهید. !


** داستان هایی از یک جیب و از جیب دیگر : مجموعه داستان کوتاهی از کارل چابک ، نویسنده اهل چک و کمتر شناخته شده در ایران.



Posted by Freshteh Sadeghi. فرشته صادقی