عرض می شود که همسر مبارک را دیروز برای 15 روز بردند زندان تا کمی ازاو سوال کنند اما تا گفتند: خب ، سوال اول ، خانم مبارک چرا ...... اِ این که سکته کرد !
سوزان مبارک رفت بیمارستان.
حسنی مبارک هم چند وقتی است روانه بیمارستان شده - یا خودش را به موش مردگی زده و بازهم راهی بیمارستان شده !
حالا اینجا این سوال پیش می آید که این آدم ها واقعا ترسناک بودند یا پیرمردها و پیرزنان رقت انگیزی بودند که باعث ترس مردم می شدند؟ این چه بود که مردم را وادار به اطاعت از آنها می کرد ؟
اگر کسی - از جبهه مخالفین- می خواهد مثلا دلیل بیاوردکه درباره رهبران ایران هم وضع همین است ، واقعیت اینست که نیست! امام خمینی شخصیتی بشدت کاریزماتیک داشت و علاوه بر این ؛ آن حالت اعتماد به نفس و جدیتی که داشت و اینکه هیچ وقت توی چشم های آدم ها نگاه نمی کرد دوست و دشمن را وادار به احترام فوق العاده ای می کرد و البته وقتی شما عمیقا به کسی احترام بگذارید ، حتی در صورت عشق و علاقه شدید هم ، حالت حساب بردن پیدا می کنید که با ترس فرق دارد. حالا نمی دانم این "حساب بردن" عدم تمایل به ناراحت کردن آن فرد باشد یا با چه چیز دیگری بتوان توصیفش کرد اما بهرحال وجود دارد.
در مورد آقا هم می توان گفت آقا شخصیت کاریزماتیک دارد- هرچند نه به شدت امام-و در عوض بیشتر از امام لبخند می زند و شوخ طبع هم هست؛ در واقع آدم هایی که آقا را از نزدیک دیده اند احساس علاقه قلبی می کنند واینکه جذب این آدم شده اند. یعنی آقا جاذبه دارد .( البته من نه امام و نه اقا را هیچ وقت ازنزدیک ندیده ام که اثر واقعی جاذبه و دافعه شان را تخمین بزنم ، اگر اشتباه می کنم بگویید)
حالا برگردیم به مبارک : قیافه اش که شکل سوسمارهای رود نیل بود؛ هرجا هم می خواستند ازاو کاریکاتوری بکشند به شکل فرعون می کشیدند که ثابت می کرد هیچ کس دل خوشی از او ندارد پس چه بود که باعث علاقه یا ترس می شد ؟
البته اگر به واقع کسی بجز سوزان مبارک و مادر خودش هرگزاو را دوست داشته بوده باشند، چون بادمجان دورقاب چین ها جزو علاقمندان واقعی محسوب نمی شوند .
اما درباره ترس : شاید در واقع همیشه یک دیوار ترسی وجود دارد که دیوار نامرئی است اما وجود دارد - مثل دیوار صوتی- و این دیوار ترس تا وقتی نشکسته یک حاکم بخصوص از نوع ظالمش، روی مردم قدرت زیادی دارد و این قدرت ناشی از همان دیوار است که کسی آنطرفش را ندیده است. اما وقتی شکست همه می بینند هیچ نبوده و همین این آدم ها را این قدر رقت انگیز می کند.
در مورد حاکمانی که مقبولیت واقعی داشته باشند - چه پیامبر ،چه امامان یا امام خمینی و خود آقا- قضیه بخشی حالت مریدی و مرادی دارد ، برای عده ای هم جنبه وظیفه دینی و مذهبی دارد - یعنی طرف من باب وظیفه مذهبی رهبرش را قبول داردو شاید نوع سوم هم برای آدم هایی باشد که می دانند امنیت و آرامش کشور وابسته به وجود یک مرجع بالاتر برای حل اختلافات و داوری هاست اینست که ترجیح می دهند رهبری وجود داشته باشد که می تواند رهبر یک حکومت اسلامی باشد یا یک شاه یا بشار اسد!
البته در مورد امثال مبارک و صدام حسین یک نکته دیگر هم هست ، این آدم ها همکارانی دارند که به این ترس آدم ها دامن می زنند و بتدریج که پایه های حکومتشان محکم می شود فضایی پلیسی و امنیتی ایجاد می کنند ، دیوار ترس شکل می گیرد و فرو ریختنش دیگر کار ساده ای نیست .
اتفاقی که در ایران سی و سه سال پیش افتاد یا کاری که امثال امام خمینی و هزاران جوان ایرانی و محمد بوعزیزی در تونس کردند این بود که دست انداختند و پرده را کشیدند و این دیوارآشکار شد. و با آشکار شدنش دیگر شکستنش کاری نداشت.
تا کی برسد که کسی این دیوار شیشه ای که با یک سنگ در هم می ریزد را درعربستان بشکند و روی سر خاندان سعود بریزد ؟
اتفاقی که در ایران سی و سه سال پیش افتاد یا کاری که امثال امام خمینی و هزاران جوان ایرانی و محمد بوعزیزی در تونس کردند این بود که دست انداختند و پرده را کشیدند و این دیوارآشکار شد. و با آشکار شدنش دیگر شکستنش کاری نداشت.
تا کی برسد که کسی این دیوار شیشه ای که با یک سنگ در هم می ریزد را درعربستان بشکند و روی سر خاندان سعود بریزد ؟
وزارت ترس : داستانی از گراهام گرین *