Friday, December 23, 2011



ماهی که گذشت در موزه هنرهای معاصر تهران نمایشگاهی از نقاشی های مربوط به عاشورا برگزار شده بود به نام سوگ نگاره ها  و بیشتر از 200 اثر از تقریبا 90 نقاش در آن به نمایش گذاشته شده بود. من این هفته توانستم نمایشگاه را ببینم و باید بگویم واقعاعالی بود. این نقاشی ها همگی به نحوی به واقعه کربلا مربوط بودند و البته تعدادی از آنها هم تابلوهای قهوه خانه ای بودند که به همین موضوع می پرداختند. چیزی که کمی باعث تعجبم شد اینکه در میان این 90 نقاش تنها 12 نفرشان زن بودند و این 12 نفر روی هم رفته وحداکثر 20 اثربیشتر نداشتند. در صورتیکه نقاشیانی مثل حبیب الله صادقی یا کاظم چلیپا یا مرتضی حسینی پورشاندیز یا مرتضی گودرزی و . بودند که هرکدام تعداد زیادی اثر توی نمایشگاه داشتند اما در مورد زن های نقاش نه. هرچی به این موضوع فکر می کنم چندتا دلیل بیشتر نمی توانم پیدا کنم: یا ما نقاش های زن زیاد نداریم ( که بعید است اینطور باشد) یا نقاش های زن موضوع کربلا را نکشیده اند. با اینکه در کربلا موضوع برای کشیدن فراوان است خصوصا اگر بخواهند فقط به زنان کربلا هم بپردازند بازهم موضوعاتی جداگانه و از دید زنانه بیرون می آید پس نتیجه می گیریم که نقاش های زن در ایران چندان دغدغه مذهب ندارند که به موضوع نپرداخته اند و این هم واقعیت تلخ دیگری است ، چون من دفعه اولم نیست نمایشگاه نقاشی می روم و تابلوهای نقاشی از زنان نقاش زیاد دیده ام پس تقریبا به ضرس قاطع می توانم این را بگویم که دلیلی بجز این نمی تواند وجود داشته باشد. بخصوص که این نقاشی ها همه متعلق به موزه هنرهای معاصر نبودند-که بخواهیم بگوییم موزه آثار آنها را ندارد- و بعضی را از خود صاحبان اثر ها به امانت گرفته بودند و برخی مال بعضی نهادها یا مجموعه های خصوصی بودند.
برگردیم به نمایشگاه : یک چیز جالب که متوجه شدم اینکه اگر کسی سالهای قبل را یادش باشد یک نقاشی معروفی از امام حسین بود که مثلا یک مرد خوش قیافه ، با چشم و ابروی آنچنانی را نشان می داد ، چیزی تو مایه این نقاشی :




آن نقاشی که من می گویم و تابلوی اصلش هم در موزه هنرهای معاصر است کار نقاشی است با نام محمد تجویدی که به سال 1335 کشیده شده، محمد تجویدی نقاشی های دیگری هم دارد که به موضوع کربلا و ماجرای قلعه خیبر و حضرت علی و ... می پردازند و در تاریخ پیش از انقلاب بجز این چندتا نقاشی یکی دیگر هم عصر عاشورای استاد فرشچیان است و لاغیر ...اینکه  دو سه سال پیش دستور دادند و بیشتر نقاشی های این سبکی را از هیات ها و حسینیه ها و غیره جمع کردند هم اتفاقی نبود چون داشت سبک روضه خوانی و سینه زنی که فقط قربان چشم و ابرو می رود مد می شد ، پس معلوم است با اینکه نیت نقاش از کشیدن نقاشی خیر بوده ولی این روایت از واقعه کربلا و امام حسین به درد نمی خورد چون ظلم ستیز نیست . اتفاقی که بعد از انقلاب می افتد اینست که یک بعد دیگر وارد نقاشی های مربوط به کربلا و عاشورا می شود که عنصری به اسم "شهادت" است شهادت هم یک واژه انتزاعی تنها نیست با آن یک سری مفاهیم دیگر هم هستند مثل همان ظلم ستیزی، قیام ، سرخم نکردن، روی حرف خود ایستادن ، ازاد بودن ، فداکاری و خیلی مفاهیم دیگر. این هایی که می گویم را فقط با دیدن این نقاشی ها می توانید متوجه شوید. نقاشی هایی که قبل از انقلاب کشیده شده اند شاید قشنگ باشند اما هیچ جنبشی تویشان نیست انگار دارند گزارش یک اتفاق پیش پا افتاده را می دهند نه تصویری از بزرگترین واقعه ای که در تاریخ اسلام بعد از پیامبرافتاد و مرز حق و باطل را برای ابد روشن کرد. در نقاشی های بعد از انقلاب شکوه خاصی هست ، تابلوها زنده اند، عنصری  آسمانی را می شود تویشان دید ، احساس می کنی نقاش دقیقا می دانسته دارد چی می کشد و دست کم در آن لحظه ای که کار را شروع کرده درک درستی از آن واقعه داشته واگرنه نمی توانسته آن نقاشی را تمام کند،  چه آن نقاشی که کلاژ درست کرده ، چه آنی که مینیاتور به سبک فرشچیان کشیده - و تقریبا در همه مینیاتورهای مربوط به عاشورا می شود سایه سنگین و غیر قابل انکارعصر عاشورای فرشچیان را متوجه شد ، چه آن نقاشی که مجلس یزید را مدل شاهنامه های سبک هرات و اصفهان کشیده و چه آن هایی که امپرسیونیستی با واقعه کربلا درگیر شده اند- وموفق بوده اند- در همه نقاشی های آنها می شود احساس کرد یک جایی قلب تصویر است - که لزوما و دقیقا وسط تصویر نیست- و قلب آن نگاره به نوعی به امام شهید ربط پیدا می کند. ...تو همه این نقاشی ها نوعی عشق وجود دارد که خودش را نشان داده در صورتی که در نقاشی های قبل از انقلاب من این را احساس نکردم. که البته دلیلش هم مطمئنا به فضا و اتفاقات بعد از انقلاب و صد البته جنگ ، برمی گردد.

یک نکته جالب دیگراین نمایشگاه ، نقاشی های سبک قهوه خانه ای و قدیمی بودند که همه عملا متعلق به مجموعه های خصوصی اند و سبکشان قاجاری است ، مردهای ابروکمانی و ابرو پیوسته و کمر باریک ، فرشته ها، کلماتی که روی نقاشی می نوشتند و آدم ها را نشان می کردند، اتفاقاتی که همه در یک پرده قابل دیدن بودند و داستان را روایت می کردند. این نقاشی ها را عمدتا چند نفر کشیده اند : حسین قوللر آغاسی، عباس وکیلی فر و  محمد مدبر و البته  متاسفانه هیچ کس دیگر این سبک را کار نمی کند.

کربلا ، اثر محمد مدبر

توی نمایشگاه دواثر حجمی هم بود ، یکی یک علم بود با طاق شال و پر و پرنده و اینکه آن بالای بالای تاج خم شده علم یک زنگوله کوچک بود با خنزرپنزرهای وصل به آن که شاید وقتی علم را تکان می دادند صدای زنگ کاروان می داده،که ثابت می کند آنهایی که علم را طراحی می کردند می دانستند چکار می کنند و دومین اثر حجمی کلاه خودهایی با پرهای رنگ قرمز اشقیا بود و تنها یک کلاه خود با رنگ سبز اولیا که میان این قرمز ها گیر افتاده بود و رویشان از کنار رنگ قرمز مخلوطی به سفید می تابید.

فقط ای کاش می شد این نمایشگاه ها را برای ایرانی ها و غیر ایرانی های خارج از کشور بگذارند، از آن دست کارهایی که بی هیچ تبلیغ و توضیح و حرف اضافه ای هزاران نفر را به سمت خودش می کشاند. 
 
این هم حرف هایی است از محمد مدبر + که در مورد نقاشی های قهوه خانه ای گفته است : " من عمری در کربلا زندگی کرده ام ، اگر چه هیچ وقت هرگز پایم به خاک داغ کربلا نرسیده اماکربلایی بوده ام ، من به کوفه رفته ام،  دربدری کشیده ام ، شلاق نامردمان را خورده ام ، هفت ساله بودم که یتیم شدم ،در تعزیه تکیه دولت نقش دو طفلان مسلم را بازی می کردم ، فریاد غریبی و  یتیمی سر می دادم ، اگرمن نقاش عاشورا نباشم اگر خون ناکسان را  بر پهنه بوم نریزم  پس چه کسی به داد یتیمان من برسد ؟ " 

بعد از دیدن این نمایشگاه احساس می کنم مهمترین چیز دربرخورد با واقعه کربلا فهمیدن آنست ، اگر بتوانی درکش کنی آن موقع هر کاری که بکنی و هر هنری که بیافرینی - از نقاشی و موسیقی و اثر حجمی و مجسمه و تئاترو سینما تا شعر و داستان و فیلم نامه و حتی پایان نامه، حتی هریک کلمه ای که  با الهام از کربلا بگویی همه ماندگار می شوند چون ماندگاری هر اثری در رابطه با کربلا به میزان تاثیری است که از اصل آن رویداد گرفته شده و لا غیر.. 



**پی نوشت: از آن نقاشی چشم و ابرو که بالا گذاشته ام خوشم نمی آید اما مجبورم بگذارم که خواننده بداند در مورد چی صحبت می کنم.











   

Sunday, December 4, 2011

روزهای بدون فصل

  من همیشه فکر می کردم زیباترین صحنه های تهران روزهای میانی پاییز و اوایل بهار هستند اما امروز به این نتیجه رسیدم زیباترین روزهای تهران نیازمند هیچ فصلی نیستند چون ماورای فصولند. زیباترین روزهای تهران- و بلکه ایران، روزهایی هستند که می بینی باد تو آن پرچم های قرمز و سرخی که روی پل ها و توی اتوبان ها بلند شده اند می پیچد و آنها را تکان می دهد. آرام در باد تکان می خورند، پیچ و تابی می گیرند و می لرزند، آفتاب پاییزی هرچند بی رمق - هم که رویشان بیفتد برقی می زنند که باعث می شود باور کنی پرچم ها هم زنده هستند...عجیب نیست زنده بودن پرچم ها، پرچم های سرخی که به نشانه خون به ناحق ریخته شده قرن هاست بالا رفته اند و پرچم های سیاهی که نشان می دهند هنوز عده ای عزادار آن ثار هستند و منتظر منتقم ، منتقمی که باید بیاد چون وعده اش را داده اند و فردایی خواهد رسید ، فردای آن صبحی که با بعثت طلوع کرد و با ریخته شدن خون حسین غروب شد و با غیبت آن یارسفرکرده شب ، شبی طولانی ، یلدایی بس سیاه ، به درازای 12 قرن ، و تو چه می دانی آن 12 قرن بر آن یار سفرکرده چه گذشته ؟ اما الیس الصبح بقریب ؟  تاریک ترین زمان شب درست پیش از سر زدن سپیده است و فلق .. و آن خبر بزرگ خواهد رسید و صبح روشن خواهد آمد ، صبحی که دیگر پرچم های سرخ و سیاه نلرزند....صبحی که امید در دل آدم های عالم جوانه بزند.. و همه آب زنید راه را بخوانند و دیگر کسی گریه نکند بر آنکه بی گناه و مظلوم و غریب در دشتی، تنها افتاد و جامه از تنش دریدند و انگشتش را با انگشتر بریدند و سرش از قفا جدا کردند... در حالی که تشنه بود..اما مگر می شود گریه نکرد برآن تنهای غریب ؟ حتی اگر یار بازگشته باشد؟ .....   



Thursday, December 1, 2011

حمله به سفارت انگلیس ، آری یا نه ؟


چند وقت پیش من باید به اداره پست کنار ورودی بزرگراه صدر می رفتم، در خیابان شریعتی جای پارک کردن نبود ، بنابراین من به خیابان پشتی اداره پست که در ضمن دربهای سفارت در آن قرار دارد رفتم و بازهم می خواستم پارک کنم اما همچنان جا نبود، زیاد معطل شده بودم ضمن اینکه وقت تنگ بود و قسمت بسیار بزرگی از آن خیابان بدلیل وجود دیوارهای سفارت  پارک ممنوع بود . نهایتا من در امتداد همان دیوار سفارت یک جا پارک کردم، پلیس دیپلماتیک آمد گفت خانم ماشینت را بردار و من هم که حوصله نداشتم گفتم برنمی دارم. گفت می آیند از سفارت دستور می دهند بردارید و پلیس می آید گفتم هرموقع از سفارت آمدند بگویید : "راننده ماشین گفت ممکلت خودم است هرجا دلم بخواهد پارک می کنم چون خیابان مال آنها نیست و آنرا نخریده اند." پلیس ِ که خنده اش گرفته بود گفت خیلی خب برو ولی زود بیا ! گفتم باشه و قضیه به خیر گذشت. 

حالا که چند روز از حمله دانشجویان - که رسانه های غربی آنها را بسیجی های حکومتی می خوانند که پول گرفته اند و من مطمئنم که اینطور نیست- می گذرد و واکنش انگلیس و ایران ومباحثات مختلف پیش کشیده شده، وقتش رسیده واقعا به موضوع نگاه واقعی تر و جدی تری داشته باشیم.

ما ایرانیان در حافظه جمعی مان از چند کشورخاطره خوبی  نداریم: امریکا، انگلیس، روسیه و عربستان.

انگلیس و روسیه بخاطر کارهایی که در زمان قاجار و بعد از آن می کردند، دخالت های بی جایشان در امور حکومتی ایران و توطئه هایی از قبیل کشتن امیرکبیر و قراردادهای نفتی و تحریم تنباکو و قراردادهای ننگین 1919 و وقایع جنگ جهانی و قحطی در سراسر ایران و مرگ بسیاری از مردم ایران ، آن هم زمانی که ایران موظف بود تمام غله و خوارو بارسهم مردم را به ارتش بریتانیا در جنوب و ارتش روس در شمال بدهد و نهایتا کودتای سال 1332  و تا بگیریم جنگ تحمیلی و تمام اتفاقات ریزو درشت چندسال اخیر.
جالب اینکه ابتدا انگلیس و روسیه بودند و بعد بتدریج با سقوط  قاجارها و چند سال از سپری شدن حکومت رضا خان و کشته شدن تیمورتاش که عامل روس ها بود و....امریکا جای روسیه را گرفت.بعلاوه اصولا انگلیسی ها بیشتر از روس ها در کشور دخالت می کردند ، روس ها بیشتر سخت افزاری عمل می کردند و انگلیسی ها نرم افزاری.  مثلا در کودتا علیه دولت مصدق این انگلیسی ها بودند که با امریکایی ها دست به یکی کردند ولی در قضیه فرقه دموکرات ها در آذربایجان و حقه ای که قوام به روس ها زد عملا روسها کمی از رقبایشان عقب افتادند و همین همراه با اتفاقات برنامه هسته ای و کمک روس ها به آن، باعث می شود آنها از نظر دشمنی با مردم ایران در مرتبه پایین تری از امریکا و انگلیسی ها قرار بگیرند. 
حالا از روز سه شنبه تا بحال من خودم عقیده داشتم که حمله به سفارت شاید کار چندان خوبی نباشد و مجلس بهتر بود با دولت یا وزارت خارجه در مورد تصمیمش هماهنگی می کرد یا دولت باید در مورد تجمع در برابر سفارت انگلیس سیاست مشخصی را دنبال می کرد ودانشجویان کمی احساساتی عمل کرده اند و همه این حرف ها. بعدا این ویدئو + در رجا نیوز را دیدم از برنامه بی بی سی فارسی که مجری برنامه خیلی روی قوانین و عرف بین المللی و دیپلماتیک مانور می دهد و مرتبا" حمله " را به روی کسانی که باآنها تلفنی حرف می زند می آورد و می خواهد از آنها جوابی بیرون بکشد مبنی بر اینکه "حمله" کار بدی بوده است و-همین ثابت می کند نفس این حمله خیلی به آنها گران آمده آما اگر آنها به عراق و افغانستان حمله کنند هیچ عیبی ندارد!
اتفاقا این آدم ها هم می گفتند این کار خلاف عرف و قوانین بین المللی است و اما یک نکته این وسط مغفول ماند: واقعا این قوانین و عرف بین المللی را چه کسانی گذاشته اند؟ این سوال برای من هست که فرض بگیریم امام زمان (عج) ظهور کردند و دستوراتی دادند یا اتفاقاتی افتاد ما می توانیم بازهم ایشان را تقبیح کنیم که کاری که امام دستور دادند خلاف عرف بین المللی و قوانین بشردوستانه و حقوق بشرو دادگاه جرایم بین المللی بود؟ حالا ممکنست شمای خواننده نوعی بگویید آن امام است وضعش فرق می کند اما نه! در واقع همین است. اگر بخواهیم ایراد بگیریم و انتقاد کنیم که امام و غیر امام فرق نمی کنند چون آن طرف قضیه حقوق بشر و سازمان ملل و شورای امنیت و دادگاه جرایم بین المللی هستند که ثابت مانده اند و قوانین و مناسباتشان همچنان همان است.

بحث من اینست که این قوانین بین المللی را شاید کسانی وضع کرده باشند که دنیا مانند جنگل اداره نشود و شاید بعضی هایشان هم خوب باشند اما درواقع خود آنانی که ادعای قوانین بین المللی شان گوش دنیا را کرکرده دقیقا به همین قوانین که خودشان وضع کرده اند بی توجهند و به آنها دهن کجی می کنند و در عین حال دیگران را مجبور می کنند آنها را رعایت کنند. ماجرای حمله به سفارت ایران در افغانستان را هیچ کس فراموش نکرده، دیپلمات ها کشته شدند و کک کسی هم نگزید و شورای امنیت و رییس جمهور امریکا و .. هیچ کدام قضیه را محکوم نکردند. امریکایی ها در اربیل به کنسولگری ایران حمله کردند چندنفر را دستگیر کردند ایران می گوید دیپلمات، امریکا می گوید عضو سپاه قدس ، هیچ کدام مهم نیست- چون این آدم ها از درون کنسولگری که خاک ایران محسوب می شد گرفته شدند. 
همین کشورها در قضیه گرم شدن زمین هم قانون می گذارند، بقیه کشورهای جهان سوم را مجبور می کنند یکسری قوانین را رعایت کنند اما وقتش که می رسد خودشان زیرش می زنند( همین الان در دوربان آفریقای جنوبی). یا مثلا قوانین ضد بمب های کلاستر خوشه ای تنظیم می کنند اما خودشان هم تولید می کنند هم می فروشند و هم اجازه استفاده از آن را به خودشان و نوچه هایشان( اسراییل) می دهند و هیچ کس پیدا نمی شود یک کلمه بپرسد.......چرا؟

ایراد انگلیسی ها اینست که هنوز در قرن 18 و 19 زندگی می کنند ، زمانی که آفتاب در مستعمراتشان غروب نمی کرد اما واقعا آن دوره تمام شده و انگلیس دیگر آن مستعمره چی سیاستمدار نیست. انگلیس حق ندارد ایران را بخاطر ادعاهای دروغین آژانس تحریم بانکی کند و مردم و تجار و .دانشجویان و .... را از کار و زندگی بیندازد وآنها را بخاطر اینکه در ایران زندگی می کنند یا از دولت ایران حمایت می کنند یا دارند به دولت ایران مالیات می دهند ، تنبیه کند. انگلیس همینطور حق ندارد برای ترور دانشمندان ایرانی نقشه بکشد و پیاده کند، به مخالفان دولت ایران کمک کند کما اینکه قائله شیخ خزعل در خوزستان و عشایر بختیاری و بیشتر حرکت های جدایی طلبانه در ایران را همیشه انگلیسی ها علم کرده اند و اصولا همیشه دنبال تجزیه ایران بوده اند. انگلیسی ها حق نداشتند سلمان رشدی را علم کنند تا به پیامبری که رحمت للعالمین است بی احترامی کند و بعد او را تحت الحمایه خودشان قرار بدهند. 

امریکایی ها از ایران چندین سری ناراحتی دارند که هرکاری می کنند برایشان قابل فراموشی نیست : یکی از آنها تحقیر ناشی از حمله به سفارت ابرقدرت و گروگان گیری است، یکی اش همین نفس انقلاب اسلامی ایران در جزیره ثبات خاورمیانه و زیر گوش امریکاست، دیگری حمله طبس است و چهارمی انفجار تفنگداران دریایی در بیروت سال 1982 که البته بدست حزب الله انجام شد ولی خب همه می دانیم و می دانند که حزب الله تحت حمایت ایران بود.

اما بهانه های انگلیسی ها بیشتر از نوع بنی اسراییلی و داغ قدیمی از دست رفتن اختیار نفت ایران در جریان ملی سازی نفت است، هرچند به نوعی دیگر بازهم کنسرسیوم ها برگشتند اما ظاهرا حرفهای مرحوم حسین فاطمی و همین که حتی-گیریم بصورت صوری- اختیار نفت ایران از دست انگلیسی ها درآمد آنقدر سنگین بود که بیشتر از 50 سال دشمنی را تداوم ببخشد.  

شاید دانشجویان - یا هرکس دیگری که بودند- کار درستی کرده باشند که به سفارت انگلیس حمله کرده اند چون تاریخ رابطه ایران و انگلیس از همان سالهای 1850 که اولین سفارت خانه شان در ایران باز شد همیشه رابطه ای یک طرفه و مبتنی بر زورگویی، باج گیری، اختیارداری، توطئه ، دخالت، و دشمنی همیشگی بوده است. شاید اگر ایران  از رابطه و دوستی با انگلیس سودی نمی برد همان بهتر که سفارتی به نام انگلیس که مرکز دشمن پروری و جاسوسی باشد در ایران بازنماند چون در این سی سالی که سفارت امریکا بسته شده هیچ ضرر خاصی به ایران -بیشتر از آنچه می توانست- وارد نشده است و فقط ما دستمان را به زانوی خودمان گرفتیم و بلند شدیم... شاید دانشجویان خط امام سی سال پیش پس از امجدیه باید به سوی چهارراه استامبول می رفتند. 


راستش را بخواهید دیگر نمی توانم استدلال های قبلی ام را دوباره با ایمان تمام تکرار کنم، شاید برای بعضی چیزها باید عقل را کنار گذاشت و به دل چسبید....شاید چون آدم ها وقتی بزرگتر می شوند محافظه کارتر و به نوعی عاقل تر!! می شوند اما محافظه کاری همیشه چیز خوبی نیست. محافظه کاری با دل جور درنمی آید.
 

Thursday, November 24, 2011

مار و پله: بازگشت به خانه اول

 
1- مردم مصر در قاهره و اسکندریه و سوئز و شهرهای کوچک و بزرگ دیگر دوباره به خیابان ها ریخته اند تا انقلاب دومی را رقم بزنند. اعتراضات این دور با میانداری اخوان المسلمین روز جمعه پیش دز اعتراض به سیاست های شورای عالی دفاع به ریاست ژنرال محمدحسین طنطاوی آغاز شد و بعد اخوان المسلمین به آرامی کنار کشید ( یا در ظاهر این گونه نشان داد) و مردم خودشان دیگر می دانستند چکار باید بکنند و به این ترتیب در 5 روز گذشته چیزی در حدود 38 نفر کشته و بیشتر از 2000 نفر مجروح شده اند. 

میدان تحریر قاهره

این اتفاقات دقیقا همان مشکل اصلی در مصر را روشن تر کرد: نبودن یک رهبر مقتدر یا دست کم کسی که مسئولیت ها را برعهده بگیرد و مردم پشت وی حرکت کنند. علاوه بر این بنظر می آید مردم مصر می دانستند چه نمی خواهند ( آنها مبارک و رژیمش را می خواستند) اما عملا نمی دانستند بجای آن و جایگزینش چه می خواهند ؟ و همین شد که ارتش با همکاری امریکایی ها و عمر سلیمان و خود مبارک به قدرت رسید و بعد بتدریج مردم دیدند اتفاق خاصی نیفتاده؛ شاهی رفته و شاهی آمده:  مبارک رفته ولی رژیمش و آدم های آن هنوز سرکار خود هستند واسراییل همچنان به ثمن بخش گاز را می برد و به ریش مردم مصر می خندد و ارتش بتدریج دایره قدرتش را وسعت می دهد تا به دیکتاتوری دیگری تبدیل شود و این شد که مردم حالا دیگر می دانند ارتش را هم نمی خواهند: اما آیا واقعا می دانند بجای ساختارهای حکومتی قبلی دنبال چه هستند ؟

ما درایران نمونه سال 1342 را داریم وقتی قیام فیضیه امام خمینی عملا شکست خورد. وقتی امام به ترکیه و بعد عراق تبعید شد به اندازه کافی فرصت داشت تا تئوری ولایت فقیه را بپروراند و از آن مدل حکومتی را ارائه بدهد که در کتاب ولایت فقیه بطور خیلی ساده و در حد فهم عادی توضیح داده شده، بعد وقتی زمانش رسید امام برگشت ، انقلاب به پیروزی رسید و چون مدل حکومتی و ساختارهای زیربنایی آن آماده بود ایران موفق شد مدل حکومتی متفاوتی را ارائه بدهد. ( بحث من بر سر موفق بودن یا نبودنش نیست.)و حالا بعد از سی و اندی سال این حکومت که بر اساس مدل نظری به قدرت رسید  آماده شده تا حوزه علوم انسانیاش را بسط بدهد و مدل های اجتماعی و جامعه شناسی متفاوتی را روایت غربی ها را ارائه  بدهد. این اتفاق مبارکی است. 
 
جنبش مردم مصر جنبشی بدون سر است و دقیقا همین پاشنه آشیل آن شده است. اما در موردی مانند بحرین شاید این گونه نباشد. مردم بحرین بخاطر شیعه بودن و ارتباط و همجواری با ایران تقریبا خواهان مدلی مانند ایران ( جمهوری اسلامی ولی شاید نه با ولی فقیه) باشند. بهرحال مدلی در سر دارند و همین آنها را از مصری ها جلوتر قرار می دهد هرچند شاید در تاکتیک ها موفق نبوده اند یا عملا سرکوب ها بیشتر بوده باشد. 

  2- بریدن انگشتان سیف الاسلام قذافی توسط انقلابیون لیبی و دستگیر کنندگانش ( کسانی که رد او را گرفتند و عملا موجبات دستگیری اش را فرهم کردند نه لیبیایی ها بلکه ماموران MI6 بریتانیا بودند). بهرحال سیف مشغول خط و نشان کشیدن بود که انگشتانش را بریدند تا ادب شود. و البته او ادب شد چون بجای اینکه شکایت بکند می گفت در حملات ناتو مجروح شده مبادا بخواهند او را به دادگاه جرایم بین المللی در لاهه تحویل بدهند و اگر او دیگر پشت گوشش را دید لیبی را هم دید.اما نکته مهم اینست که ما در اسلام داریم باید حرمت اسیر و زندانی را نگه داشت. قذافی باید اعدام می شد بلافاصله پس از دستگیری اش. اما چوب به ماتحتش فرو کردن و آنگونه کشتن کمی حالت وحشی گری داشت. باید او را می بردند و بعد با حکم دادگاه صحرایی اعدام می کردند و کسی هم اعتراضی نمی کرد. ما در انقلاب ایران موارد دستگیری بسیاری از مقام های بلندمرتبه مانند رییس ساواک را داشتیم اما تا جایی که من خوانده ام و شنیده ام هرگز چنین چیزهایی وجود نداشت و فقط اعدام بود که باید انجام می شد و شد.  شاید این هم دلیلی دیگر برضرورت وجود یک رهبر مقتدر است که جلو وحشی گری ها را بگیرد.

3- این جنایت علیه بشریت هم خودش داستانی است. سیف الاسلام هرغلطی کرده علیه مردم لیبی کرده ، علیه امریکایی ها و فرانسوی ها که معمولا بشریت محسوب می شوندکه نبوده است. این جنایت علیه بشریت هم از ان کلمات قلنبه سلمبه دهان پرکن است. دقیقا مانند تروریست.چون کسانی که واقعا علیه جمعیت بزرگی جنایت کرده اند هرگز به پای میزمحاکمه نرفته اند و نخواهند رفت. بهرترتیب  پسر پلی بوی خاندان قذافی روابط دوستانه ای با راث چایلدها و خاندان های سلطنتی انگلیس و بقیه اروپا و اولیگارش های روسی داشت. کسانی که ظاهرا دوستانش بودند همه به او پشت کرده اند.

4- اتفاقات مصر برای مدتی به سوریه فرصت تنفس می دهد: سرکوب ارتش مصر علیه مردم دقیقا کاریست که ارتش سوریه انجام می دهد. اما سوریه محکوم می شود و حکومت ژنرال های مصر نه. فرق کجاست ؟ با توجه با اینکه مخالفان اسد مسلحند و مردم قاهره بی سلاح .

5- ژنرال ها هرکجا به قدرت رسیده اند دست به استبداد زده اند. نمونه هایش فراوانند: یونان- شیلی- اسپانیا- پاکستان- بنگلادش- مصری ها باید ریشه ژنرال ها را از ته بزنند. چاره دیگری ندارند وگرنه ارتش قدرت بیشتری می گیرد. ارتشی که حافظ منافع امریکا و اسراییل است تا مردم خودش باید سقوط کند.

Thursday, November 17, 2011

وقتی موش ها شیر می شوند

 

در بین مردم عرب زبان خاورمیانه ضرب المثلی هست که می گوید :" بدون مصر جنگ امکان ندارد ، بدون سوریه صلح" و  طرف مقابل این جنگ یا صلح اسراییل است. اما این ضرب المثل می تواند در موارد دیگری هم صادق باشد که یکی از نمونه هایش تعلیق سوریه از اتحادیه عرب است. 
در هفته ای که گذشت اتحادیه عرب یکی از بی خاصیت ترین و احمق ترین و بی منطق ترین گروه های موجود در منطقه ، تحت فشار های شدید امریکا ، قطر و البته بهشت دیکتاتورها عربستان سعودی رای به تعلیق سوریه از این اتحادیه داد. هدف اتحادیه عرب از این کار انزوای سیاسی و اقتصادی دمشق و تلاش برای بی اعتباری اسد بود تا بدین ترتیب کاری که با قذافی شد را آغاز کنند: اول انزوای جهانی و بعد آغاز حمله با هواپیماهای ناتو و پول نفت و گاز مردم کشورهای خلیج فارس. سوریه که خودش یکی از بنیان گذاران این اتحادیه است در مقابل واکنش نشان داد و این اعلام را غیر قانونی و بر خلاف اساسنامه اتحادیه توصیف کرد  چون اتحادیه عرب برای اخراج اعضایش به رای یک جانبه و یکسان تمام اعضا نیاز دارد اما  در مورد سوریه، عراق به قطعنامه  رای ممتنع داده بود و لبنان و یمن با آن مخالفت کرده بودند. ولید معلم وزیر خارجه سوریه در نشست خبری که فردای آن روز برگزار شد اعلام کرد رای اتحادیه عرب اهمیتی ندارد چون اتحادیه عرب در طول سالهای تشکیلش که برای حمایت از آرمان فلسطین بوده هیچ کار مفیدی انجام نداده و همین برای اثبات بدردنخور بودن و رای بی نتیجه اش کافیست. معلم همچنین گفت این رای تحت فشار امریکا که عضو غیر رسمی اتحادیه عرب محسوب می شود و بخاطر سیاست های مقاومت تمام این سالهای سوریه صادر شده که صد البته بازهم حرف کاملا درستی بود.
تحلیل هایی که بعد از این رای و همچنین اعلام تحریم های اقتصادی و سیاسی  اعضای این اتحادیه نوشته شد نشان می داد قطر در این میان نقش مهمی داشته و بسیاری از کشورهایی که کمی تردید داشته اند را عملا با پول خریده است. حتی بعد از این رای هم زمزمه هایی از نارضایتی بعضی از اعضا در مورد رای هایی که به زور از آنها گرفته شده شنیده می شد.



اما وزن اتحادیه عرب واقعا چقدراست ؟آیا تحریم هایی که اتحادیه همراه با امریکایی ها و اروپایی ها بر سوریه اعمال کرده اند می تواند حکومت اسد را ساقط کند؟ چیزی که مقصود واقعی ترتیب دهندگان قطعنامه است ؟ از آنچه تاریخ این اتحادیه بی خاصیت نشان می دهد چند شیخک حاشیه نشین خلیج فارس و کشورهای آفریقایی چون موریتانی و سودان آنچنان قدرت های مهم و تاثیرگذاری نیستند که حالا رای آنهابخواهد دراین اتحادیه چیزی را عوض کند و به عبارت بهتر هیچ کسی در دنیای امروز این کشورها را قبول ندارد و اگر می بینیم که هیلاری کلینتون به این کشورها سفر می کند فقط برای شوراندن آنها علیه ایران است. از سویی دیگر مسکو وپکن خصوصا روسیه دو کشور دارنده حق وتویی هستند که تا بحال محکم پشت اسد ایستاده اند. ایران با تهدیدهایش مبنی بر اینکه حمله به سوریه را حمله به ایران تلقی می کند هم تا بحال مانع حمله  لیبی-وار به سوریه شده و البته نقش حزب الله و حمایت های سید حسن نصر الله را هم نباید فراموش کرد و این نشان می دهد سوریه همچنان دوستان خودش را دارد که بخواهند او را از نظر سیاسی و اقتصادی تامین کنند و نیاز چندانی به یک مشت شیخک که خودشان روی قله  آتش فشانی نشسته اند ندارد.
حکومت اسد در طول سالهای گذشته در بین ملت های منطقه از احترام خوبی برخوردار بود( و هنوز هم هست) ، این چیزی است که در مورد ایران هم صادق است هرچند ممکنست رسانه غربی ها برعکس این قضیه را نشان بدهند اما واقعیت اینست که محور مقاومت تهران- دمشق- بیروت در طول این سالها به اندازه کافی آبرو کسب کرده است که با مقاومت مسلحانه عده ای در سوریه و حمایت ایران و حزب الله از اسد از بین نرود. از سویی دیگر مطابق آنچه اعلام شده حکومت اسد طبق بندهای پیشنهاد قبلی اتحادیه عرب برای پایان دادن به ناآرامی ها  در سوریه بیشتر از 1200 زندانی سیاسی را آزاد کرد، کمیته بازنگری قانون اساسی را تشکیل داد و به خبرنگاران هم اجازه ورود به این کشور را داد ، به مناسبت عید قربان عفو عمومی برای کسانی صادر کرد که حاضر باشند سلاح هایشان را بر زمین بگذارند و حتی امروز خبرهایی مبنی بر خروج نظامیان ارتش از حمص شنیده می شد که نشان از عزم راسخ حکومت برای آشتی دارد. به این ترتیب و با سرسختی و کله شقی اپوزیسیون ( خارج از)سوریه برای عدم همکاری  برای هرگونه گفتگو بنظر می رسد فضای غبارآلود حاکم بر قیام سوریه بتدریج  روشن تر می شود و گروه های مسلحی که  با فرستادن ویدئوهای انفجار گردان های ارتش و انداختن جنازه های سربازان در رودخانه ها و کشتن مسیحیان و شیعیان در شهرهای مختلف وحشی گری خودشان را نشان می دهند بتدریج از دایره اپوزیسیون موجه خارج می شوند و رنگ گروه های مسلحی را به خود می گیرند که هیچ کشوری وجود آنها را که مخل نظم و آرامش هستند تحمل نمی کند و از اینجا به بعد سوریه می تواند با راحتی خیال آنها را سرکوب کند چرا که فرمان عفو عمومی و آزادی زندانیان و ... صادر شده تا بهانه دیگری برای این افراد مسلح باقی نماند. 


در یکی دو هفته گذشته هم تمام شهرهای سوریه شاهد تظاهرات های مختلف حمایت از اسد بوده اند تا بدین ترتیب مردم خود این کشور نیز به این نتیجه برسند که اگر این وضعیت ادامه یابد سوریه وارد جنگ داخلی -درست شبیه به آنچه در لبنان روی داد و به مدت 15 سال ادامه یافت - می شود و ظاهرا آنها چنین چیزی را نمی خواهند. از سویی دیگر اتفاقاتی که پس از اعلام آزادی لیبی در این کشور افتاد و خرابی مقبره ها و گورستان ها به دست سلفی های لیبی و قتل های انتقام جویانه ( هرچند انعکاس زیادی پیدا نکرده است) باعث شده تا همه احساس کنند اگر تندروهای سلفی در سوریه پس از اسد ظاهر شوند- حتی اگر به قدرت نرسند- در آن صورت مسیحیان و علوی ها دیگر روز خوش نخواهند دید و محض اطلاع ایرانیان عزیز نیز باید عرض کرد دیگر نه از مقبره حضرت زینب نشانی خواهد ماند و نه از مقبره حضرت رقیه دخت حسین بن علی .

سوریه در حال حاضر بدترین روزهای خودش را طی می کند، بخصوص که فشار رسانه های غربی ومنطقه ای خصوصا العربیه و الجزیره که شمشیر را از رو بسته اند روی این کشور بسیار زیاد است. شاید فشاری که اکنون بر حکومت اسد وارد می شود را حافط اسد پدر او تجربه نکرده بود اما سختی ها همیشه آدم ها را محکم تر می کنند. سوریه تجربه انزوای بین المللی را نیز دارد: در سالهای پس از ترور حریری و شبه انقلابی که منجر به خروج نیروهای سوری از لبنان شد فشار رسانه ای و انزوای بین المللی بر دمشق بسیار زیاد بود اما حکومت این کشور این مرحله را طی کرد تا دوباره بتواند به صحنه بین المللی برگردد. این بار نیز همین گونه خواهد بود خصوصا که دوستان سوریه مانند تهران نشان داده اند که پشت این کشور هستند و عدم مسافرت احمدی نژاد به کنفرانس گاز دوحه در اعتراض به رفتارهای قطر از همین موضوع سرچشمه می گیرد. بعلاوه ایران می داند تبلیغات اخیر بین المللی و رجز خوانی های اسراییل و فشار بر سوریه همه در یک راستا هستند  و ساقط کردن اسد به بهانه های واهی مقدمه ای برای ساقط کردن نافرجام تهران خواهد بود.

پی نوشت :
1- بن ویدمن یکی از خبرنگاران ارشد شبکه سی ان ان که مستقر در خاورمیانه است اخیرا در نوشته ای + دقیقا همین موضوع و ارتباط بزرگنمایی اتفاقات سوریه و ایران هراسی غرب و عرب از ایران را بررسی کرده است. 
2- از نقش امپریالیستی جدید قطر - با تکیه بر پول گاز و قدرت الجزیره- نباید غافل شد ، قطر تازه در آغاز راهی است که برگزیده است. 
 3- نوشته های دیگر من در مورد سوریه :   

بازی های نخ نما در سوریه + 

خط پایان قذافی در لیبی + 


  س










   

Thursday, November 3, 2011

ویکی لیکس هنوز نفس می کشد



دیروز رسانه های انگلیسی اعلام کردند دیوان عالی این کشور درخواست فرجام جولین اسانژ موسس وب سایت افشاگر ویکیلکس را بریا عدم استرداد به سوئد رد کرده است. بنابراین وکلای اسانژ فقط دو هفته فرصت دارند به رای دیوان عالی اعتراض کنند و در غیر اینصورت او باید تا سپتامبر سال آینده -یعنی 8-7 ماه دیگر- به سوئد مسترد شود تا به جرمش که گفته می شود ایذا و آزار جنسی است رسیدگی شود. اسانژهم گفته از آنجایی که می داند رای علیه او و اتهاماتش در سوئد همه سیاسی هستند پس برای عدم استرداد به سوئد همه تلاشش را خواهد کرد چون اگر او به سوئد پس داده شود طبق شکایتی که دولت امریکا از او به اتهام افشای اسناد دیپلماتیک محرمانه کرده او را به امریکا خواهند فرستاد و لابد او هم به سرنوشت بردلی منینگ تنها متهم همکاری با ویکیلیکس که بیشتر از 570 روزست در زندانی در ویرجینیا سبر می برد خواهد پیوست. 

دو سه شب پیش مارسل غانم مجری برنامه گفتگو درشبکه LBC فضایی لبنان گفتگوی زنده ای را با اسانژ انجام داد که واقعا جالب بود. 

مارسل غانم و جولین اسانژ
 
این برنامه جالب بود بابت حرفهایی که اسانژ می زد. حرفهایی که براحتی در رسانه ها پخش نمی شوند و حسن پخش شدن این حرف ها هم این بود که برنامه زنده بود. من حرفهایی را که اسانژ می زد تا آنجایی که یادم هست می نویسم و بعدتر اگر توانستم لینکی در این مورد پیدا کنم حتما ضمیمه خواهم کرد. 
اما حرفهایی که اسانژ زد نشان می داد این آدم دشمن امریکا و اسراییل است و عملا با امریکا درافتاده است. وقتی غانم از او سوال کرد چرا در مورد اسراییل مطلب منتشر نکرده اند گفت به روزنامه های همکار در انتشار اطلاعات که عبارت از نیویورک تایمز، ال پاییس، لو موند ، گاردین و در اشپیگل اعلام کرده بودند که در عرض یک هفته دوسری اسناد را منتشر خواهند کرد که سری دوم متعلق به اسراییل است و این روزنامه ها همگی مطالب مربوط به سری اول اطلاعات را منتشر کردند ولی وقتی هفته دوم رسید هیچ کدام مطالب را منتشر نکردند و تنها یک روزنامه کوپک نروژی به نام افتن پوستن بود که اطلاعاتی در مورد اسراییل را منتشر کرد. 
اسانژ گفت بعد ازاین عملا همکاری هایشان با این روزنامه ها به مشکل برخورد خصوصا که بتدریج متوجه شدند آنها عملا تیتر و موضوع سند های دیپلماتیک را عوض می کنند. حالا ویکی لیکس بتدریج مدتی است که به روزنامه های لبنانی خصوصا الاخبار + همکاری می کند اما به قول خود او روزنامه های خاورمیانه هیچ کدام عملا مستقل نیستند و همیشه نگاه می کنند بببینند روزنامه های غربی چه مطالبی را منتشر می کنند و آنها هم عملا همان ها را بازتاب می دهند که ظاهرا الاخبار به زعم او یک استثنا در خاورمیانه ست.
اسانژ بدون اینکه به تایید یا رد اتهام بردلی منینگ + , + مبنی بر اینکه او اسناد امریکا را در اختیار آنها قرار داده اشاره کند همچنین گفت بردلی منینگ عملا زندانی سیاسی دولت امریکاست و خود او هم ممکنست روزی به سرنوشت منینگ دچار شود.
بعد در مورد الجزیره گفت شبکه الجزیره عملا به ابزار سیاست خارجی دولت قطر تبدیل شده و اینکه  الجزیره حاضر نشد سرکوب و تظاهرات بحرین را پوشش بدهد یا در قضیه سوریه و لیبی عملا برعکس سیاست قبلی اش راه رفت  همین موضوع را ثابت می کند و به عبارت دیگر ، دیگر امیدی به الجزیره هم نیست. ( من چند ماه در این مقاله  تریبون مستضعفین + به این موضوع اشاره کرده بودم)  
حرفهای دیگری که او زد هم بطور خلاصه اینها بودند: 

-  مستر کارت و ویزا کارت عملا ابزارهای وزارت خارجه امریکا هستند. هرکسی یکی از آنها را دارد عملا یک شعبه از وزارت خارجه امریکا را توی جیبش یا کیفش حمل می کند. ( با اشاره به اینکه این شرکت ها در ظاهر مستقل هستند اما به دستور دولت امریکا پرداخت های اینترنتی به ویکیلکس را ممنوع و کنسل کردند و حساب های آنرا بستند) 

- بنیاد نوبل بردلی منینگ و خود من (اسانژ) و ویکیلیکس را جزو کاندیداهای صلح نوبل قرار داده بود ولی ما می دانستیم چنین چیزی غیر ممکن است چون نوبل هم ابزار سیاست خارجی دولت نروژ است و وقتی به اوباما تنها 18 روز پس از به ریاست جمهوری رسیدنش جایزه نوبل می دهد پس غیر ممکن است به ویکیلیکس هم بدهد. 

- به ما تهمت می زنند که قصد فروش اسنادتان را به "ایران" داشته اید. 
-اینترنت و دنیای اطلاعات برای اینست که مردم همدیگر را بشناسند و با هم ارتباط پیدا کنند ، قرآن و انجیل هم دقیقا برای این آمدند که مردم به هم بشناسانند  وبین آنها ارتباط برقرار کنند. 

- اینترنت امروز زیر دست سیا و موسادست و آنها همه را زیر ذره بین دارند. 

- امریکا بزرگترین حامی قذافی بود، سازمان اطلاعات و امنیت لیبی را هم فرانسوی ها اداره می کردند  و ما در اسنادی که منتشر کردیم همه را نشان دادیم اما ورق علیه قذافی وقتی برگشت که آنها احساس کردند می توانند ساقطش کنند ، چنانچه کردند.


و سخن آخر اینکه:

چرا دولتمردان جمهوری اسلامی هرگز از افشاگری های ویکیلیکس حمایت نکردند یا اسانژ را جدی نگرفتند ؟ چون در آنها هرچه بود مکاتبات امریکایی ها بود با وزارت خارجه شان و اگر هم نظری در مورد ایران یا علیه این کشور بود ( مثل سفیر سعودی عادل الجبیر که به امریکایی ها گفته بود ملک عبدالله پیغام داده سر این افعی -ایران- را قطع کنید) عملا افشاگری هایی از نظرات دولت های اطراف عرب زبان در مورد ایران بود. یعنی هرچه بود همه به نفع ایران بود تا علیه آن. 
آنچه من دیدم و احساس کردم این بود که اسانژ هم در جبهه حق قرار دارد .... اما اینکه جبهه حق را دقیقا چه کسانی تشکیل می دهند و مرزهایش تا کجاست خود بحث دیگری می طلبد...

*** این هم پست دیگری +  که درباره ویکی لیکس نوشته ام.

ا






Wednesday, October 26, 2011

دوران بازگشت تونس


بعضی از اشخاص هستند که ناخودآگاه با یک حرکت یا انجام کاری واقعه ای تاریخی را رقم می زنند. در سال 2011- 1389 شمسی این اشخاص دو نفر بودند. یک زن و یک مرد. زنی که مامور پلیس بود و  به یک مرد دستفروش سیلی زد و گاری سبزی فروشی او را توی خیابان برگرداند. 
و آن مرد مرد محمد بوعزیزی دارای مدرک فوق لیسانس در شهر سیدی بوزید ( ونه حتی تونس پایتخت ) بود که خودش را از شدت استیصال آتش زد و با اینکار آتشی به جان دیکتاتورهای جهان عرب ( وهم پیمانان غربی شان انداخت). آتشی که دامن مبارک و بن علی و قذافی و آل سعود و آل خلیفه و علی عبدالله صالح و -حتی رییس جمهور سوریه - را گرفت و بزرگترین تلفاتش تا به امروز قذافی و مبارک بوده اند و البته مردم شیعه بحرین و یمنی ها و مردم عربستان بزرگترین مامن دیکتاتورها!که تنها نیمی از راه وصول به پیروزی را طی کرده اند.

اما حالا در کمتر از یک سال ، دراولین کشوری که سربلند کرد و صدای اعتراض سر داد ، اولین انتخابات برگزار شده و حزبی اسلامی به پیروزی رسیده است. النهضه  + و + به رهبری راشد غنوشی + درست زیر گوش اروپا و در کشوری که سالها به سکولاریته عادت کرده بود و مردمش برای مسجد رفتن باید کارت حضور و غیاب می زدند به پیروزی مهمی دست یافته است. مهمتر آنکه رای النهضه در خارج از تونس هم بیشترین بوده و از 18 کرسی اختصاص یافته به رای شهروندان تونسی خارج از کشور( که عمدتا در فرانسه زندگی می کنند) تا امروز 9 کرسی آن نصیب این حزب سیاسی شده است.


از سوی کمیسیون انتخابات این کشور هم خبرهایی  مبنی بر این می رسد که النهضه برنده دست کم 40 درصد آرا شده است. النهضه می گوید قصد دارد با دو حزب دیگر به نام های کنگره حزب جمهوری و التکتل ائتلاف کند. کار شورای قانون گذاری 217 عضوی که این انتخابات برای تشکیل آن برگزار شد نوشتن قانون اساسی جدید ، انتخاب دولت و رییس جمهور موقت و برگزاری انتخابات ریاست جمهوری و پارلمانی آتی است. نکته جالب توجه در این انتخابات اینست که حزب دموکراتیک ترقی خواه که رقیب النهضه و همچنین سکولار هستند و حتی کمتراز چپ ها رای آورده عملا آخر شده اند می گویند اهل ائتلاف کردن نیستند ومی خواهند اپوزیسیون باشند و این در کشوری که سالها زیر سلطه فرانسه به سکولاریسم عادت کرده بود اتفاق بس عجیبی است. 

بهرترتیب پیروزی اسلامگرایان به سردستگی النهضه و شخص راشد غنوشی که یکی از پیروان امام خمینی است خودش می تواند پیام مهمی برای کل منطقه و جهان غرب داشته باشد پس می توان از همین حالا نتیجه انتخابات آخر نوامبر در مصر را هم پیش بینی کرد که مطمئنا با پیروزی اخوان همراهست. حلقه آخر این زنجیره دیروز وقتی کامل شد که مصطفی عبدالجلیل رییس شورای موقت لیبی گفت قانون اساسی آتی این کشور بر مبنای قوانین اسلام خواهد بود و همانجا فرانسوی ها نتوانستند جلوی خودشان را بگیرند و پیغام دادن و خط و نشان کشیدن  را شروع کردند. 

غنوشی در میان خیل طرفدارانش پس از بازگشت از تبعید
راشد غنوشی در مصاحبه با روزنامه "الاهرام" مصر، درباره قانون اساسی آینده تونس گفته بود: " قانون اساسی که تونسی‌ها بر آن اتفاق‌نظر دارند از دولت سکولار حرفی به میان نمی‌آورد بلکه از دولت اسلامی سخن می‌گوید ،قانون اساسی گذشته (سال 1959) تاکید دارد که تونس کشوری آزاد و مستقل و زبان آن عربی و دین آن اسلام است و هیچ کس نیز خواستار تغییر این متن صریح نشده است. بنابراین در قانون اساسی ما دین اسلام آمده است و دولت بی‌دین نیست." +

واقعیت اینست که انقلاب های عربی  برای برگرداندن کرامت و احترام انسانی و شرف خرد شده و زیر پا مانده بود ، اما برای یک چیز مهم دیگر هم بود: بازگشت به روزگار خود، روزگاری که اصل و اساس همه حرمت های انسانی آنهاست. همان که مولانا می فرماید : 

           هرکسی کو دورماند از اصل خویش               باز جوید روزگار وصل خویش 

اعراب مسلمان هستند ، چند صد سال تمدن درخشان وباشکوه اسلامی آنها برای دست کم یکی دو سده زیر غبارو زنگ غفلت و غرب پرستی فرو رفته بود و همین باعث شده بود آدم هایی مثل قذافی و مبارک مجال پیدا کنند بر آنها بتازند. اما باید برمی گشتند و از این خواب تاریخی بیدار می شدند که به فضل خدا این اتفاق افتاد . غربی ها هرچه بخواهند می توانند بگویند ، می توانند مدل اسلام ترکیه را در مقابل اسلام شیعه-ایرانی علم کنند تا مبادا کسی به سوی ایران و مدل حکومتی آن برود اما این واقعیت که راشد غنوشی کتابی در مورد انقلاب ایران و امام خمینی +  و نه مدل دموکراسی ترکی نوشته می تواند شاهدی بر این مدعا باشد که کشورهای عربی که بتدریج خودشان را باز می یابند و گروه هایی که به قدرت می رسند ناچارند به سوی ایران بروند چون اسلام و غرب عملا هیچ ایدئولوژی مشترکی ندارند ، مدارا ، تحمل ، انسان ، نوع دوستی و ازادی بیان  و..... به جای خود، ولی در مرکز تفکر اسلامی "خدا" قرار دارد و در مرکز ایدئولوژی غرب "انسان و بشر" ( که حتی به آن اندازه که زعمای غرب مدعی بودند عقل درست و حسابی هم ندارد و چندان خردورز هم نیست و کارش فقط شده کشتار! )، اینجاست که  خواه ناخواه باید انتخاب مسیر پیش بیاید و مطمئنا مردم این کشور دیگر مسیر سالها اشتباه رفته را برنخواهند گزید و برای دولت های غربی همین بس که آنچه پیر ما در مورد "بیداری اسلامی" می گفت همه درست از آب درآمد و بعد از این هم وضع چنان خواهد بود. 


شادی روح معمار بزرگ اسلام در قرن چهاردهم صلوات
                                          

پی نوشت: مصاحبه غنوشی با اصلاح آن لاین +

غ

 


   

Sunday, October 23, 2011

میراث قذافی در لیبی

 

با کشته شدن معمر القذافی رهبر اتحاد جماهیر لیبی و اعلام پایان جنگ این کشور توسط شورای موقت ملیNTC حالا دیگر نگاه ها به سوی جناح های مختلف لیبی کشیده می شود. جناح هایی که تا امروز یک دشمن مشترک داشتند: قذافی. و با کشته شدن او دیگر بهانه ای برای یکی ماندن آنها باقی نمانده - شاید چندان اتحاد یکدستی هم از اول وجود نداشت - و حالا اختلاف بر سر قدرت خود را نمایش خواهد داد.


درباره قذافی و چگونگی مرگش این روزها سخن فراوان است. خصوصا که تقریبا همه نحوه دستگیری ( و عملا کشته شدنش ) را دیده اند. اما شخصیت قذافی خود هنوز محل بحث های بسیارست. 
قذافی شخصیتی چندپاره داشت. ریگان او را "سگ هار خاورمیانه" خوانده بود. انورسادات در خاطراتش نوشته بود "بکلی دیوانه است و باید بستری شود". شاید بهترین تعریف برای او همان تعبیری باشد که توماس فریدمن در مورد صدام بکار برده بود : "ملغمه مسخره ای از دن کورلئونه و دانلد داک!" با این حال همین آدم در چشم گروه ها و کشورهای مختلف هریک به نحوی ظاهر شد. چند سال اول به قدرت رسیدنش در اوایل دهه 70 میلادی انقلابی بود و رهبر توده های جهان سوم ، به جمهوری خواهان ایرلند شمالی مشهور به IRA که علیه سلطه بریتانیا می جنگیدند کمک های مالی و تسلیحاتی می کرد، به رهبران تبعیدی و فراری کنگره ملی آفریقای جنوبی  در دوران آپارتاید نیز کمک های زیادی می کرد، برای مدتی کمپ های کشورش را در اختیارچپ های فلسطینی قرار داد که در آنها آموزش های نظامی می دیدند ( و تعدادی از ایرانیان مبارز در زمان شاه نیز در آنها شرکت کردند از جمله مرحوم محمد منتظری) . از آنجا که جمعیت لیبی کم و زیر 7 میلیون است و ثروت نفت آن سرشار ، قذافی از این ثروت نفت تا می توانست استفاده های خصوصی کرد و با این حال نباید منکر شد که سطح زندگی در این کشور را به بالاترین حد در قاره آفریقا رساند و برنامه های رایگان بهداشتی ، آموزشی و رفاهی را برای مردم کشورش فراهم کرد. همچنین به کشورهای شمال صحرای بزرگ آفریقا چون مالی و نیجر کمک های مالی زیادی کرد ، به آنها وام های طویل المدت و کم بهره می داد ، دست به تعمیر و بازسازی زیر ساختهای آنها زد و بسیاری از آفریقایی ها را در لیبی به کارگرفت. اتحادیه افریقا از طرح های او بود و این اواخر به فکرش افتاده بود که شر بانک جهانی و صندوق بین المللی پول را از سر آفریقایی ها کم کند و صندوق مالی افریقا را با سرمایه لیبی تاسیس کند. قذافی مدعی بود کشورش جماهیری است و باید به وسیله مردم اداره شود و خودش نقشی بیشتر از یک رهبر ندارد اما در عمل این کشور نهادهای مستقل حکومتی و یا حتی ارتش درست و حسابی نداشت و همه چیز در قذافی و- چند سال گذشته در فرزندانش- خلاصه می شد. قذافی عادت داشت در ریز و درشت امور مملکت داری دخالت کند و با کتاب سبزش خود را پدر وناجی و مالک واقعی مردمش بداند و عملا به ملک الملوک افریقا تبدیل شود، چیزی که با ادعای مردمی بودن و تشکیل شورا ها و جماهیر جور در نمی آمد. شاید بی خود نبود که گفته می شود در هنگام دستگیری و همان دقایق پیش از کشته شدن به جوانان می گفت: "مرا نکشید . من پدر شما هستم. من پدر ملت لیبی هستم. شما نباید با پدرتان اینچنین برخورد کنید!"
از سویی دیگر قذافی با چاد جنگ 9 ساله و بی ثمری راه انداخت. در درگیری ها و جنگ های داخلی سیرالئون و لیبریا دست داشت و درچندسال اخیر که از در آشتی با غرب درآمده بود با سازمان سیا CIA و علیه اسلامگرایان همکاری می کرد و از بابت شکنجه ها و آزار و اذیت های این دوران درمیان مبارزان کنونی لیبی روایت های فراوانی شنیده می شود. زندانیان زندان مخوف ابو سلیم در طرابلس از دیگر کسانی هستند که از دوران قذافی خاطره های وحشتناکی دارند. درجریان کشتار مشهور این زندان در سال 1996 بیشتر از 1200 زندانی - عمدتا سیاسی- در آن به طرز فجیعی کشته شدند. در مورد چگونگی کشته شدن این زندانیان چند روایت وجود دارد که یکی از آنها مبنی بر آنست که زندانیان را با شب هنگام و با بازکردن لوله های گاز در زندان خفه کردند. +  و بلاخره زمانی که مردم در بنغازی علیه او قیام کردند آنها را تهدید کرد که محله به محله ، کوچه به کوچه و خانه به خانه دنبالشان خواهد رفت و همه را مثل موش می گیرد. حتی در چند روز مانده به آغاز حملات ناتو عملا شهر مصراته را با توپ های تانک ویرانه کرد و چند هفته شهر را در محاصره شدید قرار داد.

با به پایان رسیدن عصر قذافی حالا همه می خواهند بدانند در آینده چه بر سر لیبی خواهد آمد؟ آیا اتفاقی مشابه جنگ داخلی عراق در آن راه خواهد افتاد؟ احتمال وقوع چنین اتفاقی کم نیست . البته با این تفاوت که در عراق جنگ داخلی توسط سنی های وهابی مسلک و تکفیری و بازمانده های بعثی صدام علیه شیعیان راه افتاد. در لیبی شیعه و سنی وجود ندارد اما 140 قبیله هستند که مطمئنا در همه چیز هم عقیده نیستند و تعدادی از آنها از جمله القذافه -قبیله خود قذافی- هنوز هم می توانند به او وفادار باشند ، درست شبیه به اتفاقی که در مورد بعثی های صدامی افتاد. ساختار جمعیتی لیبی هم  از بربر(طوارق) و عرب - سفید و افریقایی- تشکیل شده که ممکنست خودش باعث ایجاد تنش هایی شود خصوصا که قذافی هم عادت نداشت بربرها را به حساب بیاورد و بین آنها دشمنی وجود داشت. اما فارغ از بحث های قبایلی نبرد اصلی در لیبی بر سر قدرت و بین اسلامگرایان و سکولارها خواهد بود. اختلافاتی که چندی قبل بروز کرد و باعث شد محمود جبرییل نخست وزیر موقت ( به زعم غربی ها و کارمند سابق بانک جهانی) و لیدر جریان سکولاراعلام کند تا پیش از انتخابات شورای قانون گذاری کناره گیری خواهد کرد. روسای جمهور و نخست وزیر امریکا و فرانسه و انگلیس در چند روز اخیر با تبریک به لیبیایی ها به آنها فهمانده اند که باید به سوی دموکراسی غربی بروندو هیلاری کلینتون به صراحت از خطر مسلح بودن مردم و مبارزان خبر داد و اعلام کرد خلع سلاح باید آغاز شود. اما ظاهرا در خود این کشور اوضاع به گونه ای دیگرست:  اسلامگرایانی که غربی ها به آنها لقب اعضای سابق القاعده را می دهند ( چون زمانی برای فرار از دست قذافی و برای جهاد به افغانستان رو کرده بودند) در بسیاری از وزراتخانه ها نفوذ کرده اند و اختلاف آنها با محمود جبرییل بود که باعث اتخاذ تصمیم مبنی بر کناره گیری توسط او شد. البته اسلامگرایان اتهامات وارده را رد می کنند و می گویند خواهان اسلام معتدل در لیبی هستند + اما نقش افرادی چون عبدالکریم بلحاج  ( لینک روابط امریکا و لیبی) و اسماعیل السلبی ( علی السلبی) را آینده روشن خواهد کرد.+

شکی نیست غربی ها و خصوصا ناتو به سرکردگی انگلیس و فرانسه برای آینده لیبی، حکومت آن و نفت آن نقشه ها ریخته اند. امریکایی ها داستان لیبی را یکی از نمونه های موفق سیاست "هدایت از پشت صحنه" خود می دانند چون بدون اینکه سربازی بر خاک لیبی وارد کنند موفق شده اند قذافی را سرنگون کنندبا این حال این بار مجبورند قبول کنند این فرانسه و انگلیس بودند که عملا قطعنامه پرواز ممنوع را به شورای امنیت بردند،  انگلیس برای حفظ منافع شرکت های نفتی اش و سارکوزی برای اینکه انتقادات بابت کم کاری در قضیه تونس را کاهش بدهد. 

با این همه باید به یاد داشت لیبیایی ها هنوز گذشته شان را به یاد دارند. قذافی هم آنرا به یاد داشت ، دوره استعمار ایتالیا را ، زمانی که لیبیایی ها در مواجهه با ایتالیایی ها باید در جوی آب دراز می کشیدند تا او رد شود ، وقتی که قهرمانان بزرگ این کشور را دار می زدند و وگروه های مقاومت را "تروریست" می خواندند ( کابرد کلمه تروریست به زمانی بسیار دورتر از جرج.و.بوش برمی گردد). لیبیایی ها مردمان کم هوشی نیستند ، قذافی هم به این واقعیت واقف بود اما ایرادش این بود که خودش را باهوش تر می دانست؛که البته ثابت شد نبود!  پس این فکر که این مردم در عرض چند ماه عضو شهروندان دهکده جهانی و دموکراسی غربی شوند اشتباهی است که حالا غربی ها دارند دقیقا مرتکب آن می شوند.  

قذافی یکی از رهبران عرب بود که می توان واژه دیوانه را برایش بکار برد هرچند گاهی به طرز حیرت آوری عاقلانه حرف می زد. عقیده داشت "فلسطین"ی وجود ندارد چون  اسراییل عملا چیزی از سرزمین های فلسطینی باقی نگذاشته ، محافظان زن داشت چون فکر می کرد "مردی در جهان عرب باقی نمانده" و مرامنامه سازمان ملل را جلوی اعضایش پاره کرد " چون سازمان ملل از زمان تاسیسش تا 2009 نتوانسته مانع 65 جنگ و درگیری شود و "سازمان ملل را نه شورای امنیت بلکه مجمع عمومی باید کنترل کند" ، اوحتی به درستی شورای امنیت را "شورای تروریست ها" خواند.

ظاهرا شورای تروریست ها انتقام سختی از قذافی گرفت مردی که به سنت های قبیله ای صحرا تا آخرین لحظه وفادار ماند و در عین حال برای دست کم 30 سال خون مردمش را در شیشه کرد.
     
نوشته های پیشین در مورد لیبی:
 عراق 1990- لیبی 2011  +
روابط از پرده برون افتاده لیبی و امریکا +
خط پایان قذافی در لیبی +
حیات مردان نامی +
نفت ، نفت و بازهم نفت +

ق








   

Friday, September 16, 2011

صبرا و شتیلا بعد از 29 سال

 

امروزو فردا -16و 17 سپتامبر-  بیست و نهمین سالروز کشتار صبرا و شتیلا  + در لبنان بدست نیروهای فالانژ و تحت نظارت اسراییل است. کشتار صبرا و شتیلا در زمره کشتارهای فجیع و خونین خاورمیانه است که با وجود گذشت سه دهه ، هرگز مسببان واقعی آن به پای میز محاکمه خوانده نشده اند.


جرقه این کشتار درست یک هفته بعد از کشته شدن بشیر جمیل + رییس جمهور مارونی لبنان و متحد اسراییل و امریکا و 25 نفر از افرادش در یک حادثه بمب گذاری زده شد . مسیحی های مارونی از شاخه فالانژها که خانواده جمیل هم جزو آنها بودند - و هنوز هم هستند - متحدین اسراییل در جنگ داخلی 1990-1975 لبنان به شمار می رفتند.   فالانژها مسئولیت این اتفاق را برگردن فلسطینی ها ، افراد یاسر عرفات وسازمان آزادیبخش فلسطین PLO انداختند که در جنگ داخلی لبنان می جنگیدند و برای انتقام کشی  با چراغ سبز اسراییلی ها وارد دو اردوگاه صبرا و شتیلا در جنوب بیروت شدند و در عرض دو روز کشتار بزرگی از زن و مرد و کودکان فلسطینی براه انداختند. هنوز بر سر تعداد واقعی کشته های این تراژدی اختلاف نظر وجود دارد،  لبنانی ها آنرا 450 نفر ، اسراییلی ها 700-800 نفر و خود فلسطینی ها و منابع بین المللی تا 3000 نفر تخمین می زنند. از آنجا که اسراییل تمامی راه های منتهی به اردوگاه را بسته بود و خود بیرون منتظر پایان کار فالانژیست ها مانده بود هیچ خبرنگار ومنبع بین المللی بی طرفی تا دو روز پس از آن اجازه ورود به منطقه را نداشت . وقتی فالانژها به همراه متحدین اسراییلی خود اردوگاه  را ترک کردند و منابع خبری وارد شدند از آنچه اتفاق افتاده بودند بهت زده ماندند . وقتی خبر این حادثه منتشر شد دولت اسراییل تحت فشار افکار عمومی مجبور شد کمیسیون تحقیقی را در این مورد راه بیندازد. کمیسیون کاهان نیروهای نظامی اسراییل را در این حادثه مقصر دانست و آنها را به بی مبالاتی و بی توجهی به اقدامات فالانژها( نه همدستی با آنها) محکوم کرد و پیشنهاداتی داد. دولت اسراییل در راستای این پیشنهادات فرمانده آریل شارون ( که از متهمین اصلی تحریک فالانژها به انتقام گیری بود و خود نیز در منطقه حادثه برای دو روز حاضر بود) و رییس ارتش ژنرال رافول ایتان را از سمت های خود برکنار کرد و این دو تنها کسانی بودند که ترکش های این کشتار بزرگ به آنها اصابت کرد. گروه های سیاسی فلسطینی از لبنان اخراج شدند ( بجز مردمی که در اردوگاه ها همچنان زندگی می کنند) اما فالانژهایی که در این حادثه دست داشتند همچنان در لبنان صحیح و سالم می چرخند و زندگی می کنند چون طبق توافقنامه طائف که منجر به ورود ارتش  سوریه به لبنان و پایان جنگ داخلی شد آنها ایمن از پی گرد قانونی شدند. جمیل ها همچنان در صحنه سیاسی لبنان حاضرند و امین برادر بشیر جمیل رییس حزب کتائب و از جمله متحدان گروه 14 مارس به رهبری سعد حریری هستند که متحد نزدیک امریکا و فرانسه در لبنان هستند و افرادی مانند سمیر جعجع از فرماندهان فالانژها ( که در ربودن 4 ایرانی نقش مستقیم  داشت) نیز در پارلمان لبنان عضویت دارد. 


رابرت فیسک خبرنگار روزنامه ایندپندنت که یکی از اولین کسانی بود که این کشتار را گزارش داد , در این مورد می نویسد :"  زنان در خانه هایشان افتاده بودند ، دامن ها پاره و پاها از هم گشاده شده ، بچه ها با گلوهای بریده شده ، ردیف به ردیف مردهایی که رو به دیوار ایستاده بودند و از پشت تیر خورده بودند. کودکانی بودند ، سیاه ،.. کودکانی که کمی بیشتر  از 24 ساعت قبل سلاخی شده بودند و حالا بدنهای شان شروع به تجزیه شدن کرده بودند ، اجساد کنار زباله ها و قوطی های مواد غذایی ارتش امریکا و باقیمانده تسلیحات اسراییلی ها و بطری های ویسکی  رویهم  ریخته شده بودند.
قاتل ها کجا بودند؟ یا آنطور که اسراییلی ها می گفتند "تروریست ها" کجا بودند؟
........
گناهکار اصلی مطمئنا شبه نظامیان مسیحی لبنانی بودند اما اسراییلی ها هم مقصر بودند. اگرچه (مستقیما)  در کشتار شرکت نکرده بودند در عوض آنها شبه نظامیان را به کمپ ها فرستاده بودند ، آنها را آموزش داده بودند ، لباس داده بودند ، با سهمیه های غذای ارتش امریکا و وسایل مراقبت پزشکی اسراییلی تجهیزشان کرده بودند. آنها دیده بودند این قاتل ها به کمپ ها ریختند و خودشان هم کمکشان کرده بودند ، و با نیروی هوایی شان روی سر آنها منور ریخته بودند تا بتوانند مردمان صبرا و شتیلا را بکشند. " +

و اینهم ویدئویی از درون اردوگاه های صبرا و شتیلا در سپتامبر 1982 .


Saturday, September 10, 2011

چرند و پرند 1

تازگی ها دلم می خواهد خودم را بزنم به بی خیالی. قرآن بخوانم ، بروم شنا ، آشپزی کنم ، دوباره رمان بخوانم ، شعر حفظ کنم،  پاواروتی و ماریا کالاس  و انیا و بوچلی و آهنگ های مخصوص و آرام - که معمولا پیانو هم هستند - را گوش کنم ، حرف نزنم ، هیچی نگویم . هیچی ... فقط گوش کنم  و بعضی از چیزهایی که تا حالا برایم مهم بودند را بگذارم کنار....  کلا تو فاز بی خیالی رفتن ایده بدی نیست اگر اهلش باشی و ایراد کاراینست که  من اهلش نیستم. شخصیتم با بی خیالی تناقض دارد.  و البته نه اینکه چیزهایی که نوشته ام نشانه بی خیالی باشند ولی به صورتی  برای من حکم همان سوپاپ اطمینان را دارند که باعث شوند حوصله و تحمل و ظرفیتم  لبریز نشوند و برای همین سخت نیازشان دارم. 
چند روز پیش هم یک تجربه جالب چندین سال نکرده را انجام دادم. خواهرم که دندانش را عصب کشی کرده بود و کمپرس آب سرد گذاشته بود روی دندانش و دراز کشیده بود از من خواست یک قسمت از همشهری داستان این ماه را برایش بخوانم که مربوط به مشاغل است و این بار در مورد مردی بود که از مغازه لوازم آرایش فروشی اش نوشته بود. خودش آنرا خوانده بود ولی حالا انگار می خواست آنرا بشنود..... من شروع کردم به خواندن و بعد به تدریج هرجا لازم بود صدایم بالا و پایین می رفت ، صدای مردها و زن ها و فروشنده را درمی آوردم و کلا تجربه خوبی بود بعد از مدتها بلند نخواندن و برای کسی نخواندن.   
حالا یک فولدر دارم توی کامپیوترم ، داستان بابالنگ دراز است به انگلیسی که یک خانمی خوانده.  می خواهم بریزمش توی MP4 player و دوباره بهش گوش بدهم. همان تجربه خوب گوش دادن و بلند خواندن داستان را دوباره تکرار کنم ..... بعد  شاید بتدریج همه چیز برگردد سرجای خودش. 
راستی این همشهری داستان من را یاد یک چیز دیگر می اندازد: "کتاب هفته" کیهان که در دهه 40 ( و شاید 50) چاپ می شده و من دو شماره اش را دارم که متعلق به مامانم هستند و سال 41 . تویشان شعر داشته و داستان و نظریه نسبیت انشتین و خیلی چیزهای دیگر ......و من اولین بارچندین نویسنده کاردرست خارجی را با خواندن آنها شناختم. دلم می خواهد یک روزی بروم آرشیو روزنامه کیهان - البته اگر راهم بدهند- و ببینم چند تا شماره از آن کتاب هفته ها را دارند. ممکنست توی کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران یا دانشکده ادبیات هم بشود پیدایشان کرد. آیا ممکنه توی راسته خیابان انقلاب توی آن کتاب فروشی هایی که چیزهای قدیمی را می شناسند هم پیدا شوند؟   

Saturday, September 3, 2011

روابط از پرده برون افتاده قذافی و امریکا

با آرام شدن موقت اوضاع در لیبی خصوصا طرابلس بتدریج اسرار و گوشه و کنار 42 سال حکومت مشت آهنین قذافی معلوم می شود. زوایایی که علاوه بر نمایش عمق وخامت اوضاع در لیبی نشان دهنده همکاری های غرب و امریکا و خصوصا سازمان سیا با قذافی هستند و ثابت می کنند خط و نشان کشیدن های این روزهای قذافی چیزی نیست بجز بلوف های یک دیکتاتورمجنون سردرگم از قدرت رانده شده .
از همان اوایل همکاری ناتو به مخالفان قذافی همیشه سخن از اسلامگرایان با طعم القاعده در لیبی در میان بود و اینکه این اسلامگرایان با وجود همکاری با مخالفان ، لولو های آتی لیبی هستند. حالا و با سقوط قذافی معلوم شد یکی از این افراد مشهور عبدالکریم بلحاج رییس پلیس موقت طرابلس است که زمانی عضو "گروه مبارز اسلامی لیبی" بود که در میانه سال 1995 تاسیس شد و هدفش مخالفت با قذافی و سرنگون کردن او بود. هرچند این گروه در سالهای بعد به "جنبش اسلامی لیبی برای تغییر" تغییر نام پیدا کرد. بلحاج به خبرنگاران گفته است که او سالها در افغانستان مبارزه می کرد اما بودن در کمپ های افغانستان با هدف آموزش برای سرنگون کردن قذافی لزوما به معنای عضویت و همراهی با القاعده نمی شود. بلحاج گفته است در سال 2004 ماموران سیا او را در مالزی دستگیر کردند و بعد برای شکنجه به تایلند(یکی از کشورهای مقصد برای شکنجه های سیا) انتقال دادند. بعد از چندین ماه شکنجه و آزار بدست ماموران سیا او را تحویل قذافی دادند که او را روانه زندان مخوف ابوسلیم در طرابلس کرد، بازهم گاه و بی گاه شکنجه شد و معمولا در شکنجه هایی که در لیبی می شد هم ماموران محترم سیا حضور جدی و همیشگی داشتند . بلحاج شش تا هفت سال بعد را در زندان گذراند. جایی که در آن قذافی 1،200 زندانی را کشت و خود او فقط برای مدت 3 سال از حمام کردن محروم بود!


بهرحال بلحاج مدت کوتاهی پس از آزادی در سال 2010 با انقلابات عربی همراه می شود که در لیبی هم به سرنگونی معمر قذافی انجامید. خبرنگاران می گویند مصطفی عبدالجلیل ریس شورای انتقالی به بلحاج اعتماد زیادی دارد و در نشست مشترک با ناتو سعی کرده آنها را به اعتماد کردن به بلحاج ترغیب کند . از آنجایی که ناتو نگران است مبادا تلاش و جان فشانی مالی آنها برای سرنگونی قذافی نتیجه عکس داده و منجر به قدرت رسیدن اسلامگرایان لیبی شود خود بلحاج اخیرا در دوحه قطر سعی کرده خیال ناتو را راحت کند که آنها قصد برپایی حکومت اسلامگرا در لیبی را ندارند البته او به خبرنگاران گفته با وجود همکاری با غربی ها نمی تواند دوره سخت شکنجه بدست سیا را فراموش کند.

حال سوال اینجاست: با گذشت زمان مردم لیبی به ناتو و اروپاییان نزدیک تر خواهند شد یا دورتر؟ فرموش نکنیم فرانسه سابقه استعمار 132 ساله ای در کشور همسایه الجزایر دارد ، ایتالیا در خود لیبی و انگلیس در کشور همسایه مصرقدتر های استعماری ظالم بودند. سیا در شکنجه مبارزان مخالف قذافی دست داشته و بسیاری از این شکنجه ها علاوه بر آسیای جنوب شرقی در کشورهای اروپای شرقی انجام شده اند .
با آنچه شخص نگارنده چه از سیمای ملی وچه از شبکه های رسانه ای غربی از مردم لیبی می بیند در می یابد که مردم این کشورعمیقا مذهبی هستند و یکی از نشانه هایش زنانی اند که همه دارای حجاب اسلامی هستند و افراد بی حجاب اندکی در فیلم ها دیده می شوند- یا حتی دیده نمی شوند-و بعد می توان به فراست دریافت غربی نشدن این مردم و پای بندی شان به اسلام شاید نقطه قوتی باشد برای مخالفت آتی آنها با امریکایی ها واروپایی ها . و در نتیجه شایدمنافع غربی ها در لیبی برای کوتاه مدت حفظ شود ( یا حتی اینطور بنظر برسد که آنها برنده هستند) اما این قدرتها - که هرگز دست از خصلت های استعماری شان برنمی دارند - در بلند مدت آینده چندانی درلیبی نخواهند داشت.


آینده لیبی از آن مردم مسلمانی است که از بعد از جنگ جهانی دوم تا همین امروز برای رهایی از بار ظلم - استعمار و سپس پادشاهی و آنگاه دیکتاتوری - جنگیده اند و پس از این هم نبردشان با استعمار نوین کنونی ادامه خواهد داشت. . .


برای مطالعه بیشتر رجوع کنید به : اینجا + و اینجا +

ب

Monday, August 22, 2011

خط پایان قذافی در لیبی

آیا موضوع لیبی واقعا تمام شده است ؟ شاید بله و شاید هم نه.

خبرها و خبرگزاری ها می گویند طرابلس سقوط کرده ، دو نفر از پسران سرهنگ معمر قذافی دستگیر شده و معلوم نیست خود وی کجاست ولی واقعیت اینست که شورشیان لیبی غیر ممکن بود بتوانند بدون کمک ناتو و کشورهای غربی و رسانه های آنها تا 40 سال دیگر هم قذافی را ساقط کنند. اگر نزدیکان قذافی در همان ماه های اول تا همین چند روز مرتبا ریزش کردند دلیل اصلی اش زد و بند با غربی ها بود و شانس دیگری نداشتند چراکه لیبی مانند بسیاری از کشورها ارتش یا نیروهای امنیتی درست و منظم که تا اخردر خدمت حکومت باشد را نداشت و قذافی همه چیز را در خودش و فرزندانش خلاصه کرده بود.

ازسوی دیگر اگر کسی در چند روز اخیر رسانه ها را دنبال کمی کرده باشد متوجه می شود که قذافی در حال باختن جنگ به رسانه هایی مانند سی ان ان و علی الخصوص الجزیره بود . چون این رسانه ها از چند روز پیش جنگ روانی را شروع وخبر سقوط قریب الوقوع طرابلس را می دادند. نتیجه اینکه اهالی شهر- که به وسیله قذافی مسلح شده بودند- دچار ترس و وحشت شدند و چون تلویزیون لیبی هم مدت زمانی بود که دیگر روی ماهواره ها امکان پخش نداشت صدای دولت لیبی و تبلیغات روحیه بخشش! کمتر به گوش مخاطبان و هواداران قذافی می رسید و نتیجه اینکه وقتی از دو سه روز پیش الجزیره انگلیسی و عربی همراه با سی ان ان و العربیه بر طبل سقوط طرابلس کوبیدند همگان باور کردند که این شهر سقوط کرده چون الجزیره و دوستان که نمی تواند دروغ بگویند! اما همین حالا که این یادداشت نوشته می شود هنوز هم کسی دقیقا نمی داند اوضاع طرابلس چگونه است یا چه کسانی در خیابان های این شهر مشغول درگیری اند و اخبار ضد و نقیض از سرنوشت قذافی دقیقا بر همین نکته صحه می گذارد که طرابلس تماما در دست مخالفان نیست و این خبرنگاران هستند که کنترل صحنه جنگ و راست و دروغش را برعهده دارند.( این جنبه منفی و گمراه کننده کارخبرنگاران و خبررسانی است)

آیاواقعا کار لیبی تمام شده و قرارست حکومتی مردمی روی کار بیاید ؟ شاید بله و شاید هم نه. اگراین یادداشت روزنامه ایندپندنت در مورد مخالفان را بخوانید متوجه می شوید که مخالفان خود چندین دسته و گروه با عقاید متفاوت هستند و تنها هدفی که آنها را متحد می کرد برانداختن قذافی بود اما بعد چه ؟ ساختار لیبی یک ساختار قبایلی است و همین ساختار می تواند کار را برای شورای انتقالی که دست در دست اروپا و امریکا دارد سخت کند. مثلا همین حالا قبیله العبیدی که ژنرال عبدالفتاح یونس دوست قدیمی قذافی و دوست شش ماهه مخالفان از این قبیله بود و بدست همین اعضای شورای انتقالی کشته شد علم خونخواهی بلندکرده است. از طرفی اعضای شورای انتقالی همگی تا شش ماه پیش خود مردان قذافی بودند و به قدرت رسیدن اشخاصی که تا شش ماه پیش همراه و یارغار قذافی بودند و از این به بعد نوکر غربی ها خواهند شد می تواند در آینده ای نه چندان دور بر مردم لیبی که سابقه مبارزاتی علیه استعمار دارند ، سخت گران بیاید . یک نمونه از این افراد مصطفی عبدالجلیل رییس کنونی شورای انتقالی است که وزیر دادگستری لیبی بود و در دوران وزارت او نقض گسترده حقوق بشر در زندان های لیبی انجام و گزارش می شد ، هرچند اروپایی ها و امریکایی های عاشق حقوق بشر ترجیح دهند اینجا و بخاطر نفت لیبی خودشان را به نفهمی و انکار بزنند.


و حالا با پایان کار قذافی - کار شخص او عملا تمام شده - نگاه ها به سمت دیگری چرخیده است : سوریه.
کشورهای غربی چند روزی است به دنبال مطرح کردن موضوع سوریه در شورای امنیت و ارجاع آن به دادگاه جرایم بین المللی هستند. اگردادگاه به این نتیجه برسد که حقوق بشر در سوریه در حال نقض شدن است- که حتما به این نتیجه خواهد رسید- می تواند برای بشار اسد و سایر اعضای حکومت سوریه حکم پی گرد صادر کند و بعد با ارجاع پرونده به شورای امنیت ماجرای منطقه پرواز ممنوع و حتی حمله تکرار شود. اما چند نکته را هم باید در مورد سوریه در نظر گرفت. سوریه لیبی نیست ، بر خلاف لیبی هنوز دوستانی دارد که با او هستند - ایران ، لبنان ، عراق ، حزب الله ، گروه های فلسطینی ، شاید کشورهایی دیگر در خفا و نهایتا روسیه و چین . هرچند احتمال دارد روسیه و چین که تا بحال و بخاطر تجربه لیبی با ارجاع پرونده سوریه به شورای امنیت مخالفت کرده اند بتدریج از موضع خود برگردند و همکاری کنند اما حکومت سوریه هنوز بین اعراب محبوبیت دارد و افکار عمومی عرب مایل نیستند دوباره شاهد تهاجم غر بی ها به یک کشور عربی باشند. سوریه همچنین سرنخ های لازم برای ناامن کردن برخی دیگر از مناطق خاورمیانه را دارد. مثلا می تواند به فلسطینی ها اجازه و سلاح بدهد که در جولان به سمت اسراییل راه بیفتند تا درگیری آغاز شود و پای اسراییل به میان کشیده شود یا علوی های ترکیه که متحدین اسد هستند و همچنین کردهای آن را تحریک کند تا صدای اعتراض را نسبت به تبعیض های دولت ترکیه بلند کنند . ارتش در سوریه ساختار محکمی دارد، سران آن عمدتا علوی هستند و در طول شش ماه گذشته هیچ مقام ارشد نظامی یا غیر نظامی از دولت اسد فاصله نگرفته و شکافی بین نیروهای نظامی ، دولت و دیپلمات های سوریه هنوز بروز نکرده است .هرچند سوریه دشمنانی چون امریکا و عربستان و شیخک های خلیج فارس دارد که در چند سال اخیر ثابت کرده اند تا آخر کار هستند، ترکیه و قطر که همکاری شان در مورد لیبی موفقیت آمیز بوده حالا به همراه الجزیره می توانند به سوریه نگاهی چون لیبی داشته باشند و بر همپیمانی خود با غرب بیفزایند و ارزش خود را به رخ غربی ها بکشند.

قذافی تنبیه شد نه بخاطر اینکه مردمش را کشته بود- که سازمان های حقوق بشری می گویند تعداد کشته های بن غازی فقط 110 نفر بود نه هزاران نفری که ادعا می شد؛ بلکه به این دلیل که با اهداف بلندپروازانه ای چون تاسیس صندوق آفریقا و تامین هزینه های آن قصد داشت دست صندوق بین المللی پول و سازمان تجارت جهانی را از اقتصادهای افریقایی کوتاه کند ، نفوذ سیاسی و اقتصادی فرانسه را ازآفریقا برچیند وشک نکنید دلیل اینکه فرانسه یکی از اصلی ترین کشورهای کوبنده بر طبل جنگ با قذافی بود چیزی جزاین نیست. از طرفی دیگر قذافی قصد داشت از شرکت های معظم نفتی امریکایی فعال در بخش نفت خودش! بخاطر تحریم های چندساله امریکا شکایت کند و آنها را وادار به پرداخت خسارت های کلان کند. بطور خلاصه قذافی تنبیه شد چون نفت داشت و آنرا راحت در اختیار نمی گذاشت.
اما اسد تنبیه خواهد شد نه بخاطر اینکه مردمش را می کشد بلکه چون چندسالست رو در روی امریکا ، اسراییل و به نفع ایران و فلسطینی ها ایستاده . جرج بوش در کتاب خاطراتش می گوید: "در دوره دوم ریاست جمهوری ام سعی کردیم پروژه آزادی را برای تعدادی از رژیم های سرکوبگر از جمله ایران ، ونزوئلا، سوریه و کره شمالی پیش ببریم و قرار شد همکاری استراتژیک مان را با ملت هایی چون سعودی، مصر ، روسیه و چین بیشتر کنیم."

امریکا و اروپایی ها هرگز دلسوز حقوق بشرو آزادی و دموکراسی و .... نبوده ، نیستند و نخواهند بود چون اگر قرار به دلسوزی بود باید در سال 2008 وقتی اسراییل 1400 فلسطینی را در بمباران غزه کشت دست کم بر فراز غزه منطقه پرواز ممنوع برقرار می کردند تا غیر نظامیان کشته نشوند و حقوقشان توسط سگ هار زنجیر پاره کرده ای به اسم اسراییل پایمال نشود.

آینده نزدیک ابستن حوادث مهمی است اما هیچ ائتلافی -هرچند موفق- نمی تواند موفقیت خود را در شرایط مشابه تکرار کند یا به این تکرار اطمینان داشته باشد.


نوشته های پیشین در مورد سوریه، لیبی و نفت :

حیات مردان نامی +

نسبت ما و سوریه +

نفت ، نفت و بازهم نفت +




Sunday, August 7, 2011

لحظات تصمیم گیری-1


یکی دو هفته ایست که دارم کتاب خاطرات جرج.و. بوش رییس جمهور قبلی امریکا را می خوانم که لحظات تصمیم گیری نام دارد و البته هنوز هم تمامش نکرده ام. کتاب جالبی است چون مطمئنا توسط خود بوش نوشته نشده و یک نویسنده کاربلد آنرا نوشته تا حد امکان جوری باشد که خواننده کنارش نگذارد و بخواهد تمامش کند. و در ضمن چهره خراب شده بوش را ترمیم کند و به او چهره ای انسانی بدهد. از طرف دیگر چون تمام وقایعی که ازشان حرف می زند در یک دهه گذشته اتفاق افتاده بنابراین در مورد بیشتر چیزهایی که می گوید من خواننده اطلاعات پیش زمینه دارم. این پست را در مورد برداشت اولیه ام از این کتاب می نویسم و شاید بعدا یک یا حتی دو پست دیگر هم در مورد این کتاب بنویسم.


نکته اولی که با خواندن این کتاب به نظرم آمد اینست که امریکایی ها یا دست کم طبقه حاکم بر آنها خیلی مغرورند. این غرور یک غرور ساده نیست ؛ امریکایی ها خودشان را بهترین ملت ؛ دولت ؛ نحوه حکومت ؛ دموکراسی و ...می دانند و همیشه فکر می کنند این وظیفه آنهاست که به بقیه دنیا بگویند چه طوری فکر کنند یا رفتار کنند و کسی جرات حرف زدن و مخالفت هم نداشته باشد. انگار که مختصات عالم را در واشنگتن امریکا صفر و صفر و صفر کرده باشند و بقیه باید موقعیت خودشان را با آنها تنظیم کنند.

دوم اینکه با وجود این غرور که ناشی از قدرت و ثروت - دست کم تا ده سال پیش - بوده امریکایی ها ترسو هستند و از احساس عدم امنیت رنج می برند. و من فکر می کنم آخر سر هم همین ترس امریکا را از درون نابود می کند و از بین خواهد برد.
همیشه فکر می کنند دیگران دارند پشت سرشان توطئه می کنند و می خواهند آنها یا ارزش های شان را از بین ببرند چون بقیه مخالف آزادی های آنها هستند یا به آنها حسادت می کنند ، اما هرگز در طول این کتاب نمی بینید بوش یا یکی از اطرافیانش حتی برای لحظه ای هم فکر کند شاید امریکا هم اشتباهاتی مرتکب شده باشد که مستحق دشمنی باشد. به هیچ وجه. حق تماما و مطلقا با امریکاست . بنابر این "یا با ما هستید یا با تروریست ها" و هیچ چیزی این وسط هم وجود ندارد.

سوم اینکه این فیلم های هالیوود و ادا اصول ها و امنیت بازی هایی که می بینیم واقعیت دارند. شاید فیلم باشند ولی امریکایی ها هوچی هستند و هوچی گری و شلوغ کردن و اغراق را خوب بلدندند و همیشه عادت دارند هرچیز را از حد معمولش بزرگتر کنند تا دیگران را تحت تاثیر قرار بدهند و اهمیت خودشان را به رخ بکشند.
مثلا بوش از شب روز یازده سپتامبر حرف می زند که او آن روز را خارج از واشنگتن گذارنده تا خطرات احتمالی رفع بشوند. بعد شب برمی گردد کاخ سفید و محافظانش به او توصیه می کنند شب را در پناهگاه محکمی که زیر کاخ سفید است بگذرانند. او قبول نمی کند و به اتاق خواب خودش می رود اما به قول خودش تازه هوشش برده که بیدارش می کنند که : "آقای رییس جمهور! کاخ سفید در معرض حمله است" و او و همسرش لورا و سگ هایشان کورمال کورمال خودشان را به پناهگاه می رسانند. دربهای پناهگاه با قفل های خاصی بسته می شود و ...... نهایتا می آیند می گویند هیچی نبود " یکی از هواپیماهای جنگنده خودمان بود که بر فراز واشنگتن گشت زنی می کرد" یعنی امریکایی ها از سایه خودشان هم می ترسند. حالا این را مقایسه کنید با امام خمینی که زیر موشک ها و بمباران های عراق هم حاضر نشد حتی اتاقش در جماران را ترک کند و چه اطمینان و ایمانی داشت.

چهارم اینکه بوش بچه ننه است ؛ یا بهتر بگویم شدیدا تحت تاثیر پدرش بوده و هست ، سایه بقیه روسای جمهور امریکا - حتی قدیمی هایی از قرن نوزدهم- هم همیشه بر سر روسای بعدی سنگینی می کند. حتی ممکنست برای بعضی از استراتژی های انتخاباتی سراغ سیاست های انتخاباتی یک رییس جمهور در اواخر قرن نوزدهم هم بروند. - که ثابت می کند جامعه امریکا توسط یک طبقه حاکمی اداره می شود که دست کم دو قرن است تاکتیک ها و روشهایشان فرقی نکرده چون احتیاجی نمی دیده اند-
بوش بر خلاف آنچه می گفتند -البته به نظر من-نه خنگ است نه ملنگ. شاید ضریب هوشی 140 نداشته باشد ولی به اندازه خودش و یک امریکایی معمول که به استنفورد و ییل! برود ، کار تجاری کند و در رقابت های انتخاباتی و پول درآوردن موفق هم باشد باهوش است و همین باعث می شود حرف هایی که در مورد ضریب هوشی 90 او می گفتند کاملا چرت باشد. در واقع این آدم اگر از فردی عادی خنگ تر بود که نمی توانست این تصمیم ها را بگیرد یا این کارها را بکند. لطفا نگویید خودش رییس جمهور نبود و دیک چنی تصمیم ها را می گرفت که اینطور نیست. همه پدرسوختگی ها زیر سر خودش بود ، هرچند همکارانش هم مثل خودش و با افکار خودش بودند و او را تایید و کمک می کردند.

و نهایتا اینکه این کتاب هم عکس دارد و هم نقشه. در نقشه همه جا خلیج فارس است ولی بوش می گوید خلیج عربی ، پایتخت ها هم با ستاره مشخص شده ؛ پایتخت اسراییل را بیت المقدس- اورشلیم - ستاره زده...و از این دست تحریف های واقعیت و تاریخ در این کتاب کم نیستند.
اگر شد بازهم در مورد خاطرات بوش خواهم نوشت.


پی نوشت: بوش واقعا عاشق همسرش لوراست و آدمی عمیقا مذهبی- هرچند در مذهب- خودش است

Saturday, July 30, 2011

حیات مردان نامی


در تاریخ مبارزات استعماری قرن بیستم شخصیتی هست به نام عمر مختار ، رهبر مبارزات مردم لیبی علیه استعمار ایتالیا . عمر که یکی از علمای مشهور سنوسی بود در حدود بیست سال رهبری مبارزات برای بیرون راندن ارتش اشغالگرایتالیا را برعهده داشت و سرانجام در سال 1931 توسط ارتش ایتالیا دستگیر و به اعدام محکوم شد و حکم او نیز در شهر بنغازی که پایگاه امروز مخالفان قذافیست اجرا شد . طرفه آنکه وقتی ارتش ایتالیای فاشیست عمر را که همراه با تعداد کمی از مبارزانش می جنگید- و همه آنها شهید شده بودند- دستگیر کرد باور نمی کرد این پیرمرد همان عمر مختار مشهور باشد.



اما تاریخ روایت می کند که بین افسر ایتالیایی رییس دادگاه و عمردر روزی که حکم او را اعلام کردند مکالمه جالبی روی داد.

افسر از عمر می پرسد : آیا تو با دولت ایتالیا جنگیده ای ؟
عمر می گوید : بله .

قبول داری که مردم را به مبارزه با ارتش ایتالیاتشویق کردی؟
- بله.

می دانی عقوبت کاری که کردی چیست ؟
- بله.

و خودت هم می دانی چی داری می گویی ؟
- بله.

بعد افسر ایتالیایی دوباره از او می پرسد: از کاری که کردی پشیمان هستی ؟
عمر می گوید : نه!

می دانی قرارست اعدام بشوی ؟
عمر بازهم می گوید بله!

افسر قاضی می گوید : از اینکه می بینم پایان زندگی تو به اینجا ختم می شود خیلی ناراحتم.
عمر جواب می دهد : ولی این بهترین راهی است که ممکن بود زندگی من آن ختم شود.

قاضی سعی می کند عمر مختار را مجاب کند که در مقابل حکم عفو، در نامه ای - یا فتوایی- از همه مجاهدین لیبیایی بخواهد دست از جهاد علیه ایتالیایی ها بردارند .
اینجاست که عمرجمله مشهورش را می گوید : " آن انگشت سبابه ای که هر روز در نماز شهادت می دهد لا اله الا الله و محمد رسول الله نمی تواند حکم به باطل بدهد."

خدا رحمت کند امام خمینی را که گفت : "ملتی که شهادت دارد اسارت ندارد."
اما بنظر نمی آید مخالفان قذافی - هرچند در مخالفت با قذافی محق هستند- احفاد و نوادگان عمر مختار باشند که اگر بودند کمک استعمارگران سابق ایتالیایی و فرانسوی و انگلیسی را قبول نمی کردند و به سبک عمر مختار یا کشته می شدند یا می کشتند اما بهرحال آنها پیروز میدان مبارزه با قذافی دیکتاتور دست نشانده همان استعمارگران ایتالیایی و فرانسوی و انگلیسی بودند.



** پی نوشت :

1-اهل سنت معمولا هنگام تشهد در نماز انگشت سبابه شان را به حالت شهادت دادن می گیرند و منظور عمر هم همین حرکت در نماز بوده است.

2- "حیات مردان نامی" نوشته پلوتارک ؛ مورخ یونانی پیش از میلاد