Thursday, December 16, 2010

چند وقت پیش یکی از دوستان ترجیح داد نوشته ای بنا به دلایلی در وبلاگش منتشر نکر ه بود برای تعدادی که می خواست با میل بفرستد. منهم خواستم در مورد این نوشته همین کار را بکنم ولی بعد دیدم همان هایی که بخواهم بفرستم احتمالا این نوشته را خواهند خواند و شاید افرادی دیگر ، پس همینجا ثبتش می کنم.

اما ، امروز که عاشورای حسینی باشد من رفتم خیابان های پایین و به قولی بازار و منطقه ارک و فقط به یک دلیل برای دیدن همان مراسم سنتی آتش زدن خیمه ها در خیابان بوذرجمهری. اما ایکاش نرفته بودم چون با دیدن صحنه های امروز و چند شب گذشته- حین عبور بالاجبار از خیابان جردن- متوجه واقعیتی شده ام. وضعیت واقعا بد شده و امروز دیگر باورم شد مردم و بخصوص زنها از لحاظ حجاب واقعا بد شده اند و باید فکری به این وضع کرد. اگر کسی معابد بوداییان را دیده باشد می داند وقتی توریستی بخواهد داخل آنها بخصوص آنهایی که بت بودا هم درونشان هست برود باید پوشیده باشد. فرقی نمی کند مرد یا زن، غیرممکن است لباس استین حلقه ای ؛ دامن یا شلوارک کوتاه یا لباس های باز را داخل معابد بودایی ها راه بدهند و کسانی که بخواهند آنها را ببینند - یعنی غربی ها- می دانند و به آن عمل کمی کنند. حتی لباس های بلندی- به سبک چادرهای حرم های ما- برای پوشیدن چند دقیقه ای در این معابد تعبیه شده اند. اما اتفاقی که اینجا توی این شهر افتاده اینست که مردم واقعا دیگر به حجاب زنهایی که در این مراسم شرکت می کنند توجهی ندارند و نسبت به آن بی تفاوتند. هرکس هرجور میلش می کشد می آید. با آرایش ، با مانتوهای کوتاه، موهای رنگ کرده و درست شده، موهای بیرون از پیش و پس شال ها، پاهای بی جوراب ، مانتوهای تنگ و بدتر از همه زن های چادری که اکثرا آرایش دارند.. .. همه چشم ها آرایش شده و دور چشم ها سیاه ، با روژ وگونه های رنگین . این اتفاق فقط امروز و دیروز نیست. ماه رمضان امسال هم همین بود بخصوص وقتی عکس ها را خبرگزاری ها از زنها و دخترهای بدحجابی منتشر می کردند که در بهشت زهرا و سرمزار شهیدان گمنام و مساجد و خیابان ها مشغول مثلا دعا خواندن و احیا گرفتن بودند... و به نوعی آنها را تشویق می کردند. ولله این اسلام نیست ، شیعه هم نیست ؛ این دین من درآوردی اسلام نخواهد بود. نمی شود احیا بگیری ولی بی حجاب باشی . نمی شود قران را تکه تکه کنی ، "الذین جعلوا القران عضین "باشی و برای حسین (ع) عزادار باشی.

ما از این طرف بام افتاده ایم ، اینقدر تساهل کرده ایم وچشممان را به هوای این که عزادار امام حسین است و عزادار حضرت علی و.... بهانه جوانست و توی راه می آید بسته ایم که دیگر واقعا کور شده ایم و نمی بینیم با این وضع بدتر تشویق به بدی می کنیم تا راهنمایی به خوبی اما این طریقه دینداری نیست. هیچ کس جلوی درب این مساجد ،در این مجالس عزاداری حاضر نیست به یک نفر بدحجاب بگوید خودتان را بپوشانید بعد وارد مجلس شوید. به خدا اگر دوسه بار بهشان گفته شود و با این قیافه راهشان ندهند قهر نمی کنند بلکه می فهمند اگر می خواهند باشند باید رعایت کنند و خواهند کرد. تا وقتی مدارا و تساهل و انشالله گربه است ! را گرفته ایم عزاداری بی فایده است. تا وقتی در خیابان جردن عزاداری امام حسین شده دلیل سرگرمی و دوست پسر و دختر یابی یک عده ، این عزاداری ها به هیچ دردی نمی خورد. تا وقتی در میان جمعیت مثلا عزادار که می خواهند خیمه های آتش زده را ببینند زن و مرد به هم فشرده می شوند و زنی آنچنان جیغ های بنفش به نشانه دیدن خیمه های آتش زده می کشد و مردها به او نگاه می کنند و بیشتر توجه جلب می کند عزاداری های ما درست نیست. ازوقتی که عاشورا و محرم ماه صفر شده کارناوال و مردم برای تماشا و وقت گذرانی می آیند عزاداری ها دیگر عزاداری نیست چون باعث درست شدن که نمی شوند هیچ بدتر هم شده اند.
والله امام حسین و مادرشان و حضرت وزینب و اهل بیت پیامبر عزاداری که به خاطر آن زن و مرد در هم فشرده شوند و بدن هایشان به هم بخورد را نمی خواهند. ولله ما با این دین انتخابی مستحق عذابیم ....
واقعا امثال اقایانی که برای یک چهره حضرت عباس می خواهند تاسوعا محشر به پا کنند و همه هم و غم و فتوایشان شده قمه زنی حلال است یا حرام کجاهستند که به پیروانشان به مادرها و پدرها بگویند کمی دخترها و البته پسرها را نصیحت کنند.
این چه ترسی است بین ما افتاده که امر به معروف نکنیم مبادا کسی ناراحت شود یا ما حرف مفت نشنویم . برای اینکه وجدانمان را راحت کنیم می رویم شرایط امر به معروف را نگاه می کنیم و بعد خودمان را در یکی از شرایط عدم انجام آن جا می زنیم که خیالمان راحت شود. نمی دانم دیگر چرا با دیدن زن ها و دخترهایی که هم خودشان گناه می کنند هم باعث گناه دیگران - مردها- می شوند همه خفقان گرفته ایم. بزدل شده ایم و اسمش را وجدان گذاشته ایم .بلدیم خطبه های امام حسین را بالای منبر بخوانیم ولی دریغ از یک امر به معروف و یک نهی از منکر.

آنهایی که خارج از کشورند دیگر این درد را ندارند . من چیزی بیشتر نمی دانم فقط با چشم هایم می بینم این جامعه ای نیست که امام زمان از آن راضی باشد یا امام حسین عزاداری اش را قبول کند. امام حسین ، محرم ، تاسوعا ،عاشورا و احیا بیشتر از اینکه خوردن پلو باشند برای حفظ دین بودند. افسوس که دین دیگر رنگی ندارد و همه دنبال پلو هستند.

حکایت است که عبدالله ابن عمر فرزند خلیفه دوم جزو کسانی بود که به امام حسین توصیه کرد دنبال قدرت نباشد و خودش هم ایشان را یاری نکرد. سال بعد از واقعه عاشورا در حج شرکت کرد ، یک کوفی امد و از او که برای خودش فقیهی بود پرسید آیا خون پشه ای که روی لباس احرامش کشته باعث خراب شدن حج او می شود یا نه ؟ عبدالله بن عمر گفت اینها را ببینید پسر پیامبر خدا را کشته اند و خونش را ریخته اند و حالا نگران حرام بودن خون پشه ای روی لباس احرامشان هستند.
می ترسم ما همداستان همان مرد کوفی باشیم......


ف

Monday, December 6, 2010


تا بحال شنیده اید که می گویند " نه" توی کار نیاورید و یا هرحرفی را نزنید چون ممکنست اثری باقی بگذارد که از بین رفتنی نیست ؟مثل اینکه می گویند نفرین نکنید یا اگرخوابی دیدید برای هرکسی تعریف نکنید. البته این موضوع به روانشناسی های دوزاری مانند " راز" ارتباطی ندارد و با این حال موضوعی است که در مسائل مذهبی هم مطرح و توصیه شده است. حالا همه اینها به کنار روزی روزگاری امام خمینی تنها یک جمله گفت : امریکا هیچ غلطی نمی تواند بکند !

سالها از آن روز گذشته و نزدیک به 33 سالست امریکا هرکاری می کند به درب بسته می خورد. نه اینکه کارهایش بی اثر بوده باشند ؛ نه. چون در تمام این سالها دشمنی کرده ؛ تهدید کرده ؛کودتای نافرجام کرده ؛ تحریم کرده ؛انواع و اقسام شرارت ها و پدرسوختگی ها را مرتکب شده ،هواپیما زده ؛ جنگ نفت کش ها راه انداخته ؛صدام را بسیج کرده ؛ امکانات داده ، جنگ کرده ،صدام آمده و رفته و مرده ! و در تمام این سالها بازهم کاری از پیش نبرده ،و به بهتر واقعا هیچ "غلطی" نتوانسته بکند. و نه اینکه امریکا خواسته باشد نکند بلکه انگار با همان حرف امام طلسم شده باشد کارش برای همیشه گره خورده است.
حتی همین اسناد ویکی لیکس- که معلوم نیست درستی شان تا چه حد باشد- ثابت می کنند امریکا از لحاظ فکری واقعا درگیر ایران شده و فکر و ذکرش همیشه مشغول این موضوع و پیدا کردن راهی جدید برای ضربه زدن است.
من جای امریکا بودم یکی از این جادوگرهای فوتبال ایران و جن گیرها را می بردم کمی پول می دادم بلکه برای این گره کور امریکا دوایی، درمانی جور کنند. اما از تمام جادوگرهای بزرگ دنیا هم کاری از پیش نمی رود چون حرف امام مثل معجزه های موسوی بود ؛ سحر نبود که باطل السحر داشته باشد حرف خدا بود که خانه عنکبوت سست ترین است . برای همین هم عنکبوت های امریکایی هیچ کاری نتوانستند بکنند و نمی توانند بکنند :خانه شان از پای بست سست و ویران بود و هست.

اما امام ،
به ما معجزه هم نشان داد ؛ معجزه او عصا و ید بیضا نبود ؛ تنها یک جمله بود !

ف

Monday, November 15, 2010

یک قاشق دل نوشته

لبیک اللهم لبیک ؛ لبیک لا شریک لک لبیک ؛ ان الحمد و النعمه لک و الملک لا شریک لک.

الان در کشورعربستان سعودی در صحرای عرفات که دیگر شباهتی به صحرا ندارد عصر روز عرفه است و بیشتر ازدو و نیم میلیون نفر آدم همه آمرزیده شده اند ، اینهمه آدم یک جا یک آن آمرزیده شده اند و لوح همه سفید سفید سفید شده است، مثل روزی که الست بربکم را شنیدند و قالوا بلی گفتند. توی تلویزیون می بینی مردم ایستاده اند و دعا می کنند و از آخرین لحظات یک روز بزرگ استفاده می کنند تا اذان را بگویند و مرحله بعدی را آغاز کنند که رفتن به جایی دیگر است مشعر و مزدلفه تا شب را بیتوته کنند. باید آنجا بوده باشی تا بدانی هیچ چیزی روی زمین با صحرای عرفات و بعد ازظهرش ، آفتابش و سایه اش ، زمینش و زمانش قابل مقایسه نیست. انگار آن بعداز ظهر زمان متوقف می شود و تو و همه آن آدم ها در بی زمانی شناور می شوید . می دانی زیر این آسمانی که تو هستی آدم های مهمی هستند ، یک آدم خیلی خیلی مهمتر هم است، که قطب است و عالم وجود بخاطر حضور او سکون دارد و بدتر از اینکه تو او را ندیده ای چشم دوانده ای و ندیده ای .... اوکه همان جا زیر آن آسمان بود تو ندیدی ، حجاب بود. مانده تا حجاب هایت برداشته شود. اما تمام بعد از ظهر دیگرانی بودند که دیدند ، شناختند و یا ....نشناختند. صحرای عرفات جای عجیبی است و عجیب تر اینکه وقتی یک بار آنجا بوده باشی دیگر نمی توانی فراموشش کنی ؛ مزه ای است که زیر زبانت رفته و همیشه آن مزه بخصوصش ، شیرینی و حلاوتش زیر زبانت مانده ؛ که حتی شیرینی و حلاوت هم نیست یک چیز دیگرست ، از همان مزه های بهشتی که نمی توانی توصیفش کنی و دیگرهیچ کاری اش نمی توانی بکنی مگر اینکه بمیری و از یادت برود چون مزه اش در همه جای وجودت نفوذ و رخنه کرده و مانده و بیرون رفتنی نیست. مگر اینکه بقول آن مرحوم کله ات را محکم بکوبی به اولین دیوار سیمانی که می بینی. دیدن آن آدم ها چیزعجیبیست ، تجربه حس حضور آدم ها را ، آن اقیانوس زنده سفید رنگ پاک را ، قیامت و محشرکبری را ، آنهایی که نمی توانی بفهمی کدام داراست و کدام ندارچون آنجا دیگر همه چیز از چهره ها زوده شده ؛ آنجا دیگر هیچ چیزی توی چهره آدم ها نیست چهره هایشان اصلا دیگر صورت نیست خالی است و پراست از عجز واینکه همه انجا آن لحظه می دانند که هیچ نیستند و حتی هیچ بازهم "چیزی" هست و معنایی دارد اما آنجا فقط عدم و فنای مطلق است در مقابل ابد و ازل و اول و آخر و حی و قیوم و ممیت و محیی ، مالک و رب وخدای همیشگی ابدی و سرمدی. اصلا آنجا احساس می کنی یا حتی اگر حس نکنی هم می دانی، می توانی تصور کنی آن بالا روی سر آدم ها ملائکه حاضرند و چون فرشته عشق نمی دانست چیست لابد به آن لحظات و آدم ها غبطه می خورند و دست کم دلت را خوش می کنی که فرشته دارند برای همه آدم ها استغفار و طلب آمرزش و رحمت می کنند و دست کم تو هم آنجایی و از صدقه سر آن دیگران گوشه ای از چادر رحمت روی تو هم کشیده شده است. چه حالی دارند آنهایی که آنجا انا الحق را احساس می کنند چون خود نیستند ، حجاب از میان برداشته شده و قطره به درون اقیانوس ازل رفته است.
آنجا آدم ها دسته دسته اند ؛ هریکی آفتابه ای ، پرچمی ، پارچه و اسمی ، شیشه پلاستیکی و سیب نیم خورده ای را به چوبی زده و منتظرتا خورشید پایین برودو راه بیفتند ؛ انجا همه دسته اند و پشت سر کسی راه افتاده اند ... امامی دارند و تو امامت را قرنهاست گم کرده ای و هیچ نداری و مثل بچه ای هستی هراسان که بدنبال مادرش می گردد و نمی یابدش و گریه می کند و از گریه خودش وحشتش بیشتر می شود. این لحظات آنجا هیچ کس دیگر خودش نیست چون نمی تواند باشد چون خودش را دیده ، خود خالی اش ، رودررو شده با آنکه همیشه با او روبروست و از او می گریزد . عصرعرفات است و صحرای عرفات و عباد که " فروا الی الله" را تمرین می کنند و به چشم می بینند چون بجز دامان او جایی نیست که بروند چون همه دامان اوست و محضراو ....و همه عمر برندارم سر ازین خمار مستی که هنوزمن نبودم که تو در دلم نشستی.


و حالا اذان را می گویند ، صدای ازلی و ابدی اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمدا رسول الله از بلندگوها و مناره های مسجد خیف توی صحرا می پیچد و تو می مانی و سیل آدم هایی که منتظرند و منتظر و منتظر . شب بر صحرای عرفات کم کم سایه می اندازدو آدم ها تمرین سفر نهایی شان را می کنند. روزی که هیچ کس بدردشان نخواهد خورد مگر همین زمین عرفات و شهادتش و فرشتگان توی آسمانش ، سنگهایش ، چراغهایش .
یک عرفات دیگر تمام شد و دل تنگی همیشگی اش بازهم برای تو وبر دل تو ماند



Saturday, November 13, 2010

نگاهی به تاریخ جهان- 2



هر سال از اول ماه نوامبر تا تقریبا یازدهم آن کسانی که در بریتانیا زندگی می کنند عادت دارند گل های قرمزی را روی یقه هایشان نصب می کند که نمونه ای از گل شقایق (1) است . کسانی که شبکه های بی بی سی انگلیسی یا اسکای نیوز را نگاه می کنند یا مهمانان شبکه های دیگر اگر از بریتانیا باشند حتما این گلها را روی یقه هایشان دارند .(2) مثلا اینجا عکس نخست وزیر انگلیس دیوید کمرون را می بینید که یک عدد از این گلها روی یقه اش زده است.



و البته این گل های روی یقه و لباس مختص سیاستمداران و چهره های مشهور نیست همه می زنند و آنرا از اول ماه نوامبر در خیابان ها و مغازه ها می خرند. قیمت هردانه گل حداقل یک پوند است و حداکثرش هم همت عالیست. پول این گل های چندروز مصرف کاغذی و پلاستیکی به حساب بیمارستان سلطنتی شهر چلسی (3)ریخته می شود که یک موسسه نگهداری از بازماندگان پیر و بیمار جنگ جهانی اول در آن وجود دارد و حالا که بیشتر از 91 سال از پایان جنگ جهانی اول می گذرد و دیگر بیمار و بازمانده ای از آن جنگ نمانده عایدی فروش گل ها بازهم به حساب موسسه ریخته می شود که هنوز معدود بازماندگانی از جنگ دوم جهانی در آن زندگی می کنند و مقادیر دیگری هم صرف کمک به مجروحان جنگ های افغانستان و عراق می شود.




اما چرا این گلها سمبل این جنگ شده اند و چرا ماه نوامبر ؟ خود داستان دیگری دارد. جنگ جهانی اول در تاریخ یازده نوامبر سال 1918 با قرارداد ترک مخاصمه توسط آلمان به پایان رسید و چون اخرین تیرهای این جنگ در دشت های فلاندرز واقع درغرب فرانسه شلیک شدند و این دشت ها همیشه یا دست کم در آن وقت سال پر از گل های شقایق بودند این گل به نماد جنگ جهانی اول و یاد کشته های آن و بعد هم جنگ های دیگر بریتانیا تبدیل شد. روز یازدهم نوامبر در انگلیس روز یادبود (4) ، در سایر کشورهای اروپایی روز ترک مخاصمه- یا آتش بس-(5) و در امریکا روز بازماندگان جنگ (6) نامیده شد.



هرسال در این روز مراسمی دربعضی از کشورهای اروپایی ، امریکا و خود انگلیس برگزار می شود و در کلیسای جامع وست مینیستر از روز اول ماه نوامبر تا روزیازدهم خانواده و دوستان و بقیه افراد صلیب هایی با یک گل شقایق روی زمین برای کشته های جنگ ها نصب می کنند و نهایتا کل مراسم با یابود و سکوت تمام می شود و رفت تا سال بعد و تکرار همین داستان.



اما قصد من از نوشتن این پست چیز دیگریست و اینها همه اطلاعات اولیه بود.

نگاهی به تاریخ جنگ جهانی اول این اطلاعات را به ما می دهد :

1- جنگ جهانی اول بخاطر کشته شدن فرانتس فردیناند ارشیدوک و ولی عهد اتریش توسط یک جوان ناسیونال صرب شروع شد . امپراطوری اتریش مجارستان دولت صربستان را مسئول این کار دانست و به این کشور حمله کرد. چون صربستان تحت الحمایه روسیه تزاری بود پس روسیه وارد جنگ شد. فرانسه متحد روسیه بود، آلمان - یا به عبارت بهتر پروس و شاهزاده نشین هایش متحد امپراطوری اتریش مجارستان بودند و همینطور امپراطوری عثمانی. پای همه اینها هم به تبع درگیری کشور دوست و متحد به جنگ باز شد. اما انگلیس وقتی وارد شد که آلمان به بلژیک که یک کشور بی طرف بود حمله کرد و نهایتا حتی کانادا که مستعمره انگلیس بود مجبور شد به این جنگ نیرو بفرستد.
با نگاهی دوباره می توان اینطور تصور کرد که این همه سرباز انگلیس و کشورهایی که واقعا از اول نباید وارد جنگ می شدند برای هیچ و پوچ کشته شدند و در واقع این جنگ ، جنگ سیاستمداران و پادشاهان و نخبگان اقتصادی بود که البته آنها هیچ وقت خودشان در این جنگ ها کشته نمی شوند وهمیشه مردم را به کارزار می فرستند.

2- جنگ جهانی اول که تمام شد دیگر از امپراطوری اتریش مجارستان ؛ پروس ؛ عثمانی ، روسیه تزاری و شاهزاده نشین های باواریا خبری نبود . کشوری به نام آلمان تاسیس شد ، فلسطین و شامات- جایی که عراق امروز و اردن و لبنان و سوریه هستند، شبه جزیره عرب و کشورهای حاشیه خلیج فارس و منطقه بالکان و .. که عمدتا دست عثمانی بودند همه از چنگ آن بیرون کشیده شدند و تحت الحمایه برندگانی چون انگلیس یا گاهی هم فرانسه - لبنان وسوریه- درآمدند. عربستان تاسیس شد ولی بقیه کشورهای دیگر تحت الحمایه ماندند. کشورهای منطقه شرق اروپا عمدتا زیر پرچم شوروی رفتند یعنی به مناطق تحت امر روسیه دست اندازی چندانی نشد و بازندگان بزرگ همان امپراطوری های بزرگ اتریش و عثمانی بودند که از هردو کشورهایی کوچک و ناتوان به نام ترکیه و اتریش برجا ماند و همه چیزشان برباد فنا رفت.

3- اما این وضع هم پایدار نماند ؛ ملت آلمان و سایرین تحقیر را فراموش نکردند ، فیتلر روی موج همین تحقیر سوار شد وکمتر از بیست سال بعد بازهم جنگ جهانی دیگری راه افتاد که شعله هایش بی دلیل دامنگیر ایران شد . کشورهایی مثل اردن و عراق و اسراییل جعلی و.. هم ازقبل این جنگ تاسیس شدند و دیگرانی مثل لبنان و سوریه و مصر از زیر پال و پر فرانسه بیرون آمدند ، لیبی از دست ایتالیا خلاص شد و به نوعی نظام استعمار اروپا در سراشیبی سقوط قرار گرفت چنانچه از سال های بعد از جنگ جهانی ملل افریقایی یکی یکی سربرآوردند و استقلال پیدا کردند.

4- هردوی این جنگها روی جنوب شرق آسیا و تغییر توازن قدرت و شکل حکومت ها تاثیر داشتند که خود مقالی دیگر می طلبد مضاف بر اینکه در جنگ جهانی دوم عوامل بزرگی به نام امریکا و کشورهایی مثل چین و ژاپن و مستعمرات آنها در جنوب و جنوب شرق آسیا وارد معادله شدند.

5- در ایران 31 سال پیش جنگی شد که برای دفاع بود. دفاعی که مقدس بود و هنوز هم هست. اما خدا بین همه ما شاهدست آیا ماواقعا به اندازه ای که انگلیسی ها برای کشته های جنگ های بی دلیل و استعماری شان احترام قائلند برای شهدایمان احترام قایل هستیم ؟ و مهم ترین مسئله اینجاست که آنها برای دفاع از خاکشان کشته نشدند ، بخاطر اتحاد کشورشان با دیگران به میدان نبرد رفتند ولی ما مشغول دفاع از خاکمان بودیم و همه می دانند صدام با چراغ سبز امریکا و تمام دنیای غرب بخاطر هراس از انقلاب جنگ راه انداخت .در این جنگ امدادهای غیبی و کمک های قطب عالم امکان به کرات و وفور دیده شدند و کشته های جنگ ما نه کشته که "شهید " و به معنای واقعی " مجاهد فی سبیل الله" بودند.

6- هرسال در ایران فقط به همت خانواده شهدا و بعضی از دانشجویان و جوانان علاقمند مراسمی در سالروز شروع دفاع مقدس با غبارروبی مزار شهدا آغاز می شود و عملا همین. البته من منکر برنامه های بی هدف و سرسری دولتی و سازمان های متولی تبلیغات نیستم که معمولا کارشان فقط نوعی انجام وظیفه است تا در مظان اتهام قرار نگیرند ولی واقعا از روی دل نیست ، چون مردم ؛ همه مردم درگیر چنین موضوعی به این مهمی و عمق و وسعت نشده اند و نمی شوند. در صورتی که موضوع دفاع مقدس می تواند باعث اتفاقات مهمی بشود خصوصا برای بازماندگان جنگ که جانبازان و همچنین اسرای آزاد شده هستند، فقط ایکاش احترام گذاشتن را از این غربی ها یاد می گرفتیم. ای کاش....


1-Poppy flowers
3-Chelsea Pensioner
4-Remembrance Day
5-Armistice Day
6- Veterans day

2- بی بی سی فارسی را هرگز نگاه نمی کنم و نمی دانم کارمندان و مجریان وطن فروش آن این چند روزه از این گل ها به لباسشان زده بودند یا نه ؟ ولی از آنجایی که اینها همان کسانی هستند که شهیدان ایران را " کشته " می خوانند بعید نیست برای کشته های جنگ های استعماری بریتانیا گل به یقه بزنند.



فرشته صادقی

Thursday, October 14, 2010



محمود احمدی نژاد از زمان به قدرت رسیدنش کارهای مختلفی انجام داده و ثابت کرده با روسای جمهور دیگر کمی تفاوت دارد ؛ به عبارتی یکی از مهمترین کارهایی که کرد این بود که نقش رییس جمهور و مرتبه سیاسی اش را از حد تدارکات چی بعضی احزاب سیاسی بالاتر برد و آن را به شخص دوم مملکت تبدیل کرد. چیزی که طبق قانون اساسی باید باشد ولی تا زمان او نبود و افراد یا مقامات مختلفی ترجیح می دانند خودشان را نفر دوم بدانند ، بخوانند و توقع داشته باشند همه همین گونه نگاه کنند. اما حالا احمدی نژاد به نماینده و رییس دولت جمهوری اسلامی ایران تبدیل شده ، همچنانکه آقای خامنه ای عنوان رهبری نظام جمهوری اسلامی را دارند. اما یک کار جالب احمدی نژاد را در این عکس می بینید. این آقایی که اینجا ایستاده آجودان اوست. سمتی که ظاهرا جزو تشریفات رسمی ریاست جمهوری است و کسی که آن سمت را دارد یک نظامی با درجه بالاست اما تا بحال ندیده بودیم رعایت شود. ( اگر کسی نظر مخالفی یا توضیحات بیشتر ی دارد می تواند بازگو کند)



بهرحال تقریبا در طول این چندسال بی سابقه بوده که رییس جمهور ایران آجودانش را با خود به خارج از کشور ببرد. چنانچه در عکس می بینید تنها کسی که روی فرش قرمز کاخ بعبدای ریاست جمهوری لبنان پشت سر احمدی نژاد حرکت می کند اوست. کما اینکه رییس جمهور لبنان هم مشابه او را پشت سرش دارد.


و این هم از رسمی و جدی بودن این سفر حکایت می کند و هم نشان می دهد جمهوری اسلامی و احمدی نژاد قواعد را بلد هستند وبه موقع می دانند چطور از آنها استفاده کنند. شاید تعابیر دیگری هم داشته باشد که من بی خبرم . اما بهرحال گاهی رسمی بودن و قواعد را رعایت کردن به نوعی احترام دیگران را برمی انگیزد و باعث می شود روی شما جور دیگری حساب کنند . اما اگر دقت کرده باشید وقتی احمدی نژاد در ضاحیه رفت همان حالت مردمی خودش را داشت و خبری از آجودان نبود. پس معلوم می شود اینجا پای هیبت و احترام و نقش جمهوری اسلامی در میان است و همین باید در ذهن افرادی که این عکس ها و فیلم ها را می بینند تداعی شود . بهرحال من شخصا خوشحالم یک شاه سلطان حسین دیگر رییس دولت کشورم نیست که برای خودش ایب لینکلن را شهید ! تلقی کند و اگر انگلیسی ها جلوی مشاور عالی امنیت ملی اش پا دراز کردند بروی خودش نیاورد ، بازهم مجیزشان را بگوید و خنده های نفرت انگیز کند.

چند روز پیش یک خواننده در سایت هاآرتز یک کامنت گذاشته بود که حقیقتی را بازگو می کرد ، او نوشته بود : " مشکل خاورمیانه با عوض کردن روسای جمهوری ایران و امریکا حل می شود. اوباما برود ایران این کشور یک شبه تمام احترام و هیمنه اش را از دست می دهد و احمدی نژاد رییس جمهور امریکا شود یک شبه همه از امریکا حساب می برند و ترس از آن دوباره در دل ها می افتد."

درستی و قضاوت روی این حرف با شما.

و پایان کلام : این هم یک عکس دیگر از رییس جمهور و آجودان!



پی نوشت: در این وب لاگ کامنت ها بسته است پس اگر لازم بود هرتوضیحی بدهید که بدرد این پست می خورد با ای میل اطلاع بدهید . اگر به بهتر شدن این پست کمک می کرد به انتهای آن اضافه می کنم.

Saturday, September 25, 2010

ظهور و سقوط امپراطوری روم

فواره ای بود که زیادی به هوا رفته و خیلی بلند شده بود . آن فواره دیگرعملا از نقش فواره بودن خارج شده و طغیان کرده بود. آن فواره سرنگون شد !

Monday, September 20, 2010

نگاهی به تاریخ جهان-1 *



در تاریخ جهان رژیمی وجود داشت به نام آپارتاید مستقر درآفریقای جنوبی. این رژیم درست سال 1948 تاسیس شد و اساسش برجدا سازی یا تبعیض نژادی بود که ریشه های آن به دهه 30 و 40 میلادی و حتی پیش تر از آن به دوران استعمار هلندی ها و بعد بریتانیایی ها برمی گشت. بهرحال رژیم آپارتاید مردم آفریقای جنوبی را به سه دسته تقسیم کرده بود :" سیاهان یا بانتو ها" ، "سفید ها" و "رنگین پوستان" که اعقاب هلندی وبریتانیایی هایی بودند که با مردم محلی مخلوط شده بودند. البته بعدا دست بندی
چهارمی به نام "اسیایی ها" که عمدتا هندی و پاکستانی ها را در بر می گرفت هم تعریف شد. بر اساس قوانین نژادی که این رژیم در دهه 50 میلادی تصویب کرد تبعیض و جدا سازی نژادی طیف وسیعی از فعالیت ها و مسائل را در بر می گرفت :
سیاهان حق رای نداشتند ؛ هردسته از اقلیت های قومی باید در منطقه و سرزمین های خاصی زندگی می کردند ، مشاغل برای گروه های نژادی خاص تعریف شده و متفاوت بود . غیر سفید ها در مناطق خاصی زندگی می کردند که از نظر اقتصادی و فرهنگی و توسعه قابل بهره برداری نبودند ، حق مالکیت زمین هم از آنها گرفته شده بود بطوریکه 80% زمین های این کشور در مالکیت سفید پوست ها بود و باقیمانده هم بین قبایل تقسیم شده بود بطوریکه در انتهای دهه 50 میلادی هر سیاه پوستی باید متعلق به یک قبلیه می بود و معلوم است که همین نظام قبلیه ای بین سیاهانی که هیچ نداشتند و شاهانی که دست نشانده همین رژیم بودند باعث چه رقابت و کشمکش هایی می شد. تبعیض از طریق جداسازی مشاغل به جداسازی در اماکن عمومی ، مراکز آموزشی و نهایتا به حذف سیاهان از صحنه سیاسی ودولتی انجامیده بود . هر صدای مخالفی خصوصا از جانب گروه های سیاسی سیاه پوستان و همچنین سفید پوست های همراه با آنها شدیدا سرکوب می شد.



مخالفان هم به روش های مختلفی ازجمله خشونت ، تظاهرات ، اعتصاب وحتی خرابکاری دست می زدند تا اعتراضشان را نشان بدهند. این بود که بیشتر فعالان سیاسی منجمله نلسون ماندلا 27 سال را پشت میله های زندان گذراندند . ذکر این نکته بد نیست که حزب کنگره ملی به رهبری نلسون ماندلا از سوی دولت آفریقای جنوبی به عنوان حزبی تروریست لقب گرفته بود و کشورهایی مثل امریکا آنها را در لیست سازمان های تروریستی قرار داده بودند.
بهرحال این وضع و سرکوب شدید و تبعیض تا آنجا ادامه پیدا کرد که بتدریج صداهای گوناگونی از سراسر جهان بلند شد .در سال 1961 آفریقای جنوبی از گروه کشورهای مشترک المنافع بریتانیایی رانده شد و در1985 امریکا و انگلیس تحریم های هوشمندی را علیه این رژیم وضع کردند که با همراهی بقیه جامعه بین المللی همراه شد . در 1990 دولتی بر سر کار آمد که هدفش آشتی ملی ،اصلاحات و بازگرداندن دوباره حقوق سیاهان بود. نلسون ماندلا همان سال از زندان آزاد شد و در 1994 دکلرک رییس دولت آفریقای جنوبی از بین رفتن سیستم آپارتاید را اعلام کرد ؛ قانون اساسی بازنویسی شد ؛ در اولین انتخابات آزاد تاریخ این کشورکه سیاهان هم حق رای داشتند نلسون ماندلا به ریاست جمهوری برگزیده شد و .... و باقی را همه می دانند.


در تاریخ رژیمی وجود دارد که سال 1948 تاسیس شده ، دوست رژیم آپارتاید بود و خودش آپارتایدی دیگر است. تقریبا تمام مشخصات آن تبعیض نژادی دیگر در آن اجرا می شود بجز اینکه این یکی خود را علنا و با پررویی تمام تنها دموکراسی موجود در خاورمیانه معرفی می کند که البته با در نظر گرفتن همسایگانی چون فرعون مصر و شاهان اردن و سعودی خیلی پربیراه هم نمی گوید.
بهرحال روندی که برای آپارتاید شروع شده بود برای این هم شروع شده: چند روز پیش در انگلیس اتحادیه فروشگاه ها تصمیم گرفتند کالاهایی که از شهرک های اشغالی در کرانه غربی به اروپا صادر می شوند را، تحریم کنند و قراربر این شد بیشتر فروشگاه های زنجیره ای در انگلیس به این تحریم بپیوندند. حالا هم این خبر منتشر می شود که هلند به هیات شهرداران اسراییلی اجازه ورود به این کشور را نداده چون در این هیات شهرداران شهرک های یهودی نشین عضویت داشتند . شاید چون خود هلندی ها که زمانی استعمارگر آفریقای جنوبی بودند و نظام تبعیض را پایه گذاری کردند از همه بهتر می دانند عواقب این کار چیست و واقعیت کجاست .
به این ترتیب شمارش معکوس این نظام جعلی و نژاد پرست آغاز شده و فلسطینی ها به کمی مقاومت و صبر،همدلی والبته اتحاد بیشتر نیاز دارند. آدم هایی مانند مروان برغوثی هستند که سالهاست در زندان های اسراییل زندانی اند و روزی آزاد خواهند شد. اما اینکه آیا دکلرک دیگری در اسراییل پیدا می شود یا نه را زمان تعیین خواهد کرد هرچند غیر ممکن است که نباشند.

نهایت آنکه : سنای امریکا در دهه 90 میلادی تصمیم گرفت نام حزب کنگره ملی آفریقا را از لیست سازمان های تروریستی پاک کند ولی ظاهرا در سال 2008 هنوز هم این لیست مسخره که نام هایی همچون حماس و حزب الله به درخواست اسراییل و اجابت امریکا در آن هستند هنوز هم به روز نشده بود چون ماندلا بازهم برای ورود به امریکا نیازمند اجازه خاص بوده بطوریکه صدای وزیر خارجه وقت هم در می آید . + و ثابت می کند امریکا با وجود اینکه مهد تکنولوژی است اما طبقه حاکم صحنه سیاسی اش هنوز هم از جریان روز دنیا بیست سالی عقب هستند و همین باعث می شود نخواهند قبول کنند جهان دیگر آن جهان قبل نیست چون

آن سبو بشکست و آن پیمانه ریخت!



**در همین رابطه : بنال وطن +



* نگاهی به تاریخ جهان : کتابی نوشته "جواهر لعل نهرو" از رهبران ضد استعمار بریتانیا و نخست وزیر هند.

Sunday, September 12, 2010

قصه ما به سر نرسید


این خبر را امشب رویترز کار کرده :

امریکایی هایی که در خلال جنگ سال 1990 کویت بدست رژیم صدام حسین اسیر شدند قرارست از عراق خسارت بگیرند و بودجه ای 400 میلیون دلاری از محل درآمدهای فروش نفت عراق برای این کار کنار گذاشته شده ( یا می شود ) .همانطور که در خبر آمده 5 درصد از عواید فروش نفت عراق که تحت بند 7 منشور سازمان ملل همچنان تحت تحریم است به حساب کویت ریخته و به عنوان خسارت جنگی به این کشور پرداخته می شود. ظاهرا کویت ( یا کویتی ها ) حدود 20 میلیون دلار بابت جنگ از عراق طلبکارند. عراق بیشتر از 15 سالست در حال پرداختن این خسارت هاست و حالا دارد عقیده دارد وقتش رسیده کویت باقیمانده را ببخشد تا آنها خرج بازسازی و کمک به مردم بکنند اما امریکا که از سال 2008 قرارست تحریم های عراق را لغو کند ( و هنوز نکرده ) بازهم پشت کویت است تا این کشور خسارت های جنگی را تمام و کمال بگیرد.

حالا مقایسه کنید وسعت کویت نیم وجبی را با ایران ؛ خسارت های این کشور را در مقایسه با ایران ،خیانت های این کشور را در حق ایران . با یک سرچ که من همین حالا موقع نوشتن این پست انجام دادم - که البته اطلاعات چندانی هم دستم را نگرفت- جایی دیدم نماینده ای عنوان کرده ایران می تواند ادعای یک تریلیون دلار هم بکند - یعنی 1000 میلیارد دلار- از طرفی جایی دیگر 150 میلیارد دلار در نیمه جنگ و زمانی که پیشنهاد صلح اول را داده بودند پیشنهادشده و این یعنی ابعاد واقعی خسارت های جنگی ایران هنوز هم برآورد نشده و پرونده اش عمدا پشت کمدهای سازمان ملل افتاده ، گم شده و خاک می خورد.....
از طرفی عراق در حدود 30 - 40 میلیارد دلار از کشورهای عربی خلیج فارس به عنوان وام در زمان جنگ که بخشی از پول کویت هم شامل همین وام هاست. ( این از ویکی پیدیا ) و نهایتا اینکه دستگاه دیپلماسی ما توی دلش ذوق می کند که شیعه ها درعراق روی کارند و مثلا بین آنها خیلی نفوذ دارد و با این نفوذش که امریکایی ها هرروز توی بوق و کرنا می کنند هنوزهم نتوانسته یک دولت باب میلش را در عراق روی کار بیاورد . ملت دلشان خوش است راه کربلا بازست و می روند و پول می ریزند آنجا و آنکه پول واقعی را می گیرد کویت است و سربازان امریکایی که توی زندان های عراق بهشان سخت گذشته ! و یک عدد از آن شکنجه هایی که سر ایرانی ها آمد را حتی در کابوس هایشان هم تجربه نکرده اند و تازه این از اسرای ایرانی و باقی خسارات جنگ بماند و ما مثلا نمی خواهیم دولت شیعه عراق بخاطر ادعاهای مالی ما در مضیقه بیفتد اما اگر ادعاهای کویت و بقیه را دادند صورتمان را برمی گردانیم که نبینیم !!!!!

من حتی متعجبم ما با اینهمه اهن و تلپ چرا تابحال بخاطر جنگ نفتکش ها و حمایت های مالی امریکا از عراق یک پرونده بین المللی علیه امریکا باز نکرده ایم ؟ دست کم شکایت که می شد کرد ؟ هرچند نخواهند رسیدگی کنند ولی صدایی که بلند می شد !
در ضمن این نکته را بگویم که داستان برنامه نفت در برابر غذای عراق داستانی پر از آب چشم است ؛ نفت عراق را مثلا از صدام می گرفتند که بجایش غذا بدهند و عراق نتواند خرج تسلیحات کند ، مقداری را در حساب های پس انداز در امریکا نگه می داشتند و مقدار کمی را هم به دولت صدام می دادند که او هم معلوم است خرج چه چیزهایی می کرد مثل قصرها و بقیه تفریحات خود و خانواده و آدم هایش و به دست مردم بصورت قطره چکانی می رسید. از طرفی معلوم شد پسر کوفی عنان دبیر کل اسبق سازمان ملل هم با تیمی از همان سازمان مللی ها و امریکایی ها مقدار بسیاری در این برنامه اختلاس کردند و پول بالا کشیدند که باعث بی آبرویی دبیر کل شد و نهایتا اخیرا فاش شد مقدار زیادی از پولهایی که در دست پنتاگون در حساب ذخیره عراق بود - چیزی حدود 9 میلیارد دلار- و بایدخرج بازسازی عراق می شد هپلی هپو شده و به عبارت بهتر معلوم نیست برسرش چه آمده است.

و ما ماندیم و حوضمان:
ایران ماند و مردم مظلومش که جز خدا نمی داند بر سرشان چه رفت ، و آنها هم هیچوقت در تمام این دنیا پناهی جز خدا نداشتند و ندارند ، جنگی که نابرابر به آنها تحمیل شد : جنگی که بود ، جنگی که هست و اگر پایش بیفتد در آینده هم خواهد بود. کلاغه هنوز مانده تا به خانه اش برسد.



پی نوشت : قصد پا کردن در کفش دیپلماسی نبود که بس بزرگ و گشادست و به پای ما نااشنایان به رموز دیپلماسی سخت لف لف می زند اما نظر که می توان داد ؟

Thursday, September 9, 2010

ادب مردان سیاست


سه هفته قبل در استرالیا انتخابات پارلمانی یک سال زودتر از موعد برگزار شد که در آن دو حزب عمده رقیب بودند . حزب کار( کارگر) به رهبری نخست وزیر خانم جولیا گیلهارد که 72 کرسی کسب کرد ؛ ائتلاف محافظه کاران مخالف دولت به رهبری تونی آبوت که 73 کرسی کسب کرد و احزاب مستقل که رویهم 5 کرسی شدند. از آنجا که شرط تشکیل دولت داشتن 76 کرسی بود بنابر این سه هفته طول کشید تا یکی از احزاب مستقل به محافظه کاران و دو تای دیگر به کار پیوستند و خانم گیلهارد دو روز پیش دوباره مامور تشکیل کابینه شد.
بعد از آن تونی آبوت رهبر ائتلاف مخالف یک نطق خبری کرد که من ترجمه بخشی از آن را می آورم :

" متاسفانه ائتلاف ما با وجود کسب کرسی های بیشتر موفق به تشکیل دولت نشد و همین کمی ناراحتمان کرد ولی این سیستم سیاسی کشورماست . مطمئنا دلسردی من به نتیجه کسب شده از انتخابات ، ارتباطی ندارد وتنها اعتقادم به سیستم سیاسی ای که همیشه به آن ایمان داشتم را بیشتر می کند.
به نخست وزیر گیلهارد برای بازگشتش به قدرت تبریک می گویم و بخاطر کشورمان امیدوارم او در این دوره حکومتداری ، نخست وزیری موثر و قوی باشد. بخاطر کشورمان امیدوارم حزب کارگر در این دوره پارلمانی از 3 سال گذشته بهتر عمل کند و بازهم بخاطر کشورمان امیدوارم این حزب قادر به یافتن منشا مشکلات استرالیا و حل انها باشد. از 1.5 میلیون نفری که به مارای دادند و باعث شدند از رقیب 70 هزار رای بیشتر داشته باشیم متشکرم و ..... "


شاید بهتر باشد ضرب المثل " ادب مرد به زدولت اوست " را به " ادب مرد بعد از انتخابات معلوم می شود " تبدیل کنیم.

همین !

ب

Saturday, August 28, 2010

مرگ تدریجی یک رویا



روزنامه نیویورک تایمز در گزارشی که اخیرا منتشر شد به روند روبه رشدی اشاره کرد : ترک تابعیت ایالات متحده امریکا از سوی امریکاییانی که خارج از این کشور زندگی می کنند.

بنابر گزارش ها در سال 2008 در حدود 230+ امریکایی در خارج ترک تابعیت کردند. این مقدار در چهارماه آخر سال 2009 به دوبرابر یعنی 502 نفر رسید و رویهم رفته در سال 2009 حدود 743 نفر تابعیت امریکا را ترک و از کشور دیگری -عمدتا اروپایی -تقاضای تابعیت کردند.

چند مقاله دیگر هم در این مورد نوشته شد که اصلی ترین علت این وضعیت را موانع اقتصادی و سیستم بانکداری امریکا می دانستند. طبق آن چیزی که گفته می شود سیستم اخذ مالیات در امریکا که در بین کشورهای غربی بی نظیر است از امریکایی های ساکن و شاغل به زندگی در کشورهای دیگر هم مالیات می گیرد. به علاوه بخاطر قوانین جدید ضد تروریسم و ترس امریکا از کمک به و پشتیبانی مالی از سازمان های مختلف - به زعم امریکا تروریست- هر امریکایی که نتواند ثابت کند در این کشور زندگی می کند از داشتن حساب های بانکی و عملیات نقل و انتقال مالی محروم می شود. به این ترتیب بانک های امریکایی با مردمی که خارج از مرزهای این کشور زندگی می کنند و امریکایی نیز هستند معامله انجام نمی دهند. همین باعث شده تا بسیاری از امریکایی ها به فکر بیفتند و فکری که زمانی غیر قابل تصور بود به راحتی به ذهنشان خطور کند و حتی تعدادی برای این کار عجله هم بکنند چون امکان دارد با تغییر برخی قوانین امکان این کار هم از آنها گرفته شود. البته ترک تابعیت امریکا هم نمی تواند باعث شود که یک امریکایی از خدمت زیرپرچم قسر در برود یا از مالیات های قبلی که بخاطر عدم زندگی در امریکا به او بسته شده معاف بشود.

هرچند وضعیت اقتصادی کنونی ؛ دو جنگ طولانی با میلیاردها دلار هزینه از جیب مالیات دهندگان ،بیکاری گسترده خصوصا در میان قشر جوان ؛ کاهش درآمدهای شخصی، افزایش مالیات ها حتی تا آخرین دلار حقوق ؛ کاهش سرمایه گذاری در امریکا از سال 2009 به بعد ؛ کاهش ارزش دلار و دخالت های دولت در زندگی خصوصی مردم را هم باید به عوامل دیگر اضافه کرد. از طرفی دولت امریکا برای مبارزه با رکودی که دوسالست گربانگیرش شده شروع به افزایش هزینه های دولتی کرده و میلیاردها دلار را به بازار و بانک ها و موسسات مالی ریخته تا شاید اقتصاد از حالت رکود بیرون بیاید که این امر خودش باعث بالارفتن میزان کسری بودجه تا سقف 13 تریلیون دلار شده است. کاری که اروپایی ها بر خلاف امریکا حاضر به انجامش نشدند و ترجیح دادند با کاهش هزینه ها حتی به قیمت کم کردن دستمزدها و اعتصاب کارمندان از کسری بودجه کم کنند. این وضع باعث می شود امریکایی ها بابت آینده خودشان و فرزندانشان که باید بار این کسری بودجه عظیم را بردوش بکشند نگران باشند.

البته باید این نکته را هم دریاد داشت که سالانه تقریبا 70 هزار مهاجر در امریکا تابعیت این کشور را می گیرند که تقریبا 50 هزار مورد آنها از طریق قرعه کشی های موسوم به گرین کارت است و شاید در برابر آن عدد بزرگ 700 مورد اصلا به چشم نیاید اما اهمیت قضیه وقتی قابل درک است که بدانیم که امریکا همیشه خود را آرمان و کعبه همه مردم و مهد دموکراسی و سرزمین آزادی به شمار می آورد و حالا آدمهایی هستند که آنرا ترک می گویند ؛ آنهم آدمهایی که اهل همین کشور رویایی هستند.

البته گروهی دیگر از امریکایی ها هم هستند که انگیزه های آنها در گزارش ها به هیچ عنوان درج نمی شود و ندیده گرفته می شوند که این دسته آگاهانه و نه بخاطر مسائل اقتصادی دست از تابعیت شان می کشند و ترجیح می دهند آزادی و حکومت های مردمی را در خارج از امریکا بیایند. کنت اوکیف(1) یکی از آنهاست که بعد از حمله به کاروان کشتی های امدادرسانی غزه مشهور شد و با بی بی سی در برنامه هاردتاک گفتگوی جالبی انجام داد . اوکیف که خودش در زمان جنگ کویت تفنگدار دریایی بود و در این جنگ شرکت داشته حالا از در مخالفت با سیاست های خارجی امریکا درآمده و به یک فعال ضد جنگ ، ضد اسراییل و هوادار فلسطینی ها تبدیل شده است .او با تبلیغات ؛ سایت اینترنتی و گفتگوهایش با شبکه های مختلف به مردم کشورش می گوید چندان به رویای امریکایی دل خوش نکنند.

یک کارشناس خاورمیانه به نام الن هارت در مورد امریکایی ها گفته است :
" از یک جهت امریکایی ها بی اطلاع ترین ؛ کم اطلاع ترین ؛ ابله ترین و خوش باورترین آدمهایی هستند که روی زمین پیدا می شود که خبر بدی است ؛ از طرف دیگر در عمق وجودشان آرمان خواه ترین افراد هستند که اگر در مورد علل و عوامل اتفاقات خاورمیانه و -نقش کشورشان در آنها- درست اطلاع رسانی شوند می توانند کاری کنند که دموکراسی که به آن ایمان دارند واقعا کارگر شود و درست بکار برود . "

به این ترتیب کم کم باید به روند جدایی آدمهایی از کشورشان توجه کرد که می خواهند زندگی درجایی که برای آنها سرزمین آزادی و مامن شجاعان (3) توصیف شده بود به معنای زندگی برده وار برای دولت ایالات متحده تبدیل نشود.



1-Kenneth O'keefe

2-" On one level Americans are the most uninformed,misinformed ,dumbest gullible people on the face of God's earth , that's the bad news, but deep down, they are also the most Idealistic .If they were properly informed of the causes and effects of this in the Middle East they could become engaged to make their democracy work" : Alan hart
3- The land of the Free ,the home of Brave



.

Sunday, August 15, 2010

لذت هایی خیلی کوچک




یکی از لذت های زندگی اینست که یک کتاب عالی بخوانی و بدانی فیلمش هم سالها پیش در آمده اما هرگز امکان دیدنش را پیدا نکرده باشی یا ندانی چطور می توانی پیدایش کنی ؛ بعد ناگهان تلویزیون را روشن کنی ( یعنی یک کانال ماهواره را ) و با اولین نگاهی که می اندازی بدانی خودش است ؛ خود خودش است که سالها منتظرش بودی . نگاه کنی و همه داستان ساده و سرراست را بدانی و در عین حال بگویی عجب شانسی ! و بعد به خودت می گویی شاید اینهم جایزه ماه رمضان توست......
می دانم یک فیلم در این ماه پربرکت که همه چیزش معنوی است نمی توان جایزه باشد ولی برای من بود. اینطوری فکر می کنم چون می خواهم اینطوری فکر کنم بعلاوه مدتها بود می خواستم آنرا ببینم. اسم داستان هست " بنال وطن" با ترجمه خیره کننده سالها پیش سیمین دانشور و نوشته آلن پیتون.
داستانی در مورد آفریقای جنوبی دوران آپارتایدست و رنجی که بر سیاهان می رفت و سفیدهایی که به کمک آنها رفته بودندو حتی قربانی هم می شدند. تا خود آدم در آن وضعیت نباشد هرگز درک نمی کند این تبعیض و هرچیز مربوط به آن یعنی چه ؟ البته هنوز یک رژیم آپارتاید دیگر باقی مانده که از قضا با آن رژیم آپارتاید خیلی هم دوست بودو در این رژیم آپارتاید هم آدمهایی هستند که به مردم تحت رنج کمک می کنند . آن یکی که بالکل مرد و این یکی هم از نفس افتاده و همین روزهاست که جنازه اش روی زمین بیفتد.



جارویس با نشاط تلخی گفت :" مردی را می شناسم که در تاریکی می زیست تا شما براو دست یافتید. اگر کار شما اینست راضی به رضای شما هستم. در اینجا شاید چیز عمیقی در جریان بود یا شاید تاریکی جرات می بخشید. چنانکه کومالو گفت : راستش از تمام مردهای سفید پوستی که به عمرم شناخته ام .....
جارویس به خشونت گفت : " من مرد مقدسی نیستم."
- در آن باره نمی توانم حرفی بزنم اما خدا دست خود را بر شما نهاده است...



** نتیجه اخلاقی : این ماهواره اصلا چیز بد یا شیطانی یا غارتگر ایمان آدم ها نیست. اگر درست ازش استفاده کنی...

Monday, August 9, 2010

باغبانی : تنش زا یا تنش زدا ؟


آیا ممکن است روزی بر سر یک " درخت "جنگ راه بیفتد ؟ از نظر عقلی محتمل نیست ولی وقتی با موجود بی منطق و بی مسئولیت و لجبازی به نام اسراییل و مدافعانش مثل امریکا و سازمان ملل سر و کار داشته باشید امکانش هست و بدتر امکانش هست که جنگ بر سر یک درخت و چند تا بوته به سراسر خاورمیانه کشیده شود.

اما اصل ماجرا هفته پیش وقتی شروع شد که اسراییلی ها به فکر کمی باغبانی افتادند و خواستند درخت ها و بوته ها را هرس کنند اما درختی که می خواستند هرسش کنند در حیاط همسایه قرار داشتند. اسراییلی ها هم که هیچ وقت مرز و حریم و حدود در دایره واژگانشان تعریف نشده مدعی بودند درخت در حیاط خودشان است ، در صورتی که این درخت واقعا در قسمت شمال خط آبی -،خطی که مرز لبنان و اسراییل را مشخص می کند - قرار داشت . اسراییلی ها می خواستند محوطه را پاک کنند تا دوربین های امینیتی شان هیچ مانعی در برابر دیدشان نداشته باشند و بتوانند آنسوی مرز در لبنان را خوب و با دقت رصد کنند.
باغبان های اسراییلی که اشتباها لباس نظامی تن کرده بودند شروع به قطع درخت و بوته های اطراف کردند و ناگهان سربازان ارتش لبنان که فکر می کردند به کشور آنها تعرض شده ؛ به طرف آنها تیراندازی کردند و چند ساعت درگیری منجر به کشته شدن 3 سرباز لبنانی ؛ یک افسر ارشد اسراییلی و یک خبرنگار لبنانی شد.
بلافاصله نیروهای بی خاصیت یونیفل از دو طرف خواستند خویشتن داری کنند و جنگ خوابید. خوشبختانه پای حزب الله به معرکه باز نشد هرچند حزب الله بعدا آنرا هم پیروزی لبنان توصیف کرد ( که هیچ ربطی هم نداشت ) ولی فردای آن روز اسراییلی ها برگشتند تا باغبانی ها را نیمه تمام نگذارند و ثابت کنند ما می توانیم ! مهمتر آنکه بازهم مثل روز پیش از آن بی اطلاع آمدند و حتی نیروهای یونیفل را آدم ندانستند که از قبل اطلاع بدهند.
پس از کش و قوس فراوان و شکایت و شکایت کشی به سازمان ملل ؛ نیروهای یونیفل مستقر در منطقه نهایتا دو سه پیش اعلام کردند طبق نقشه های آنها درخت با اینکه در شمال خط آبی بوده 0- یعنی در لبنان- ولی قانونا متعلق به اسراییل است و لبنان هم طبق معمول محکوم است.
حالا کسی ممکنست بپرسد پس نقش این نیروهای حافظ صلح چیست ؟ در واقع آنها که برای حفظ مرزها مستقر شده اند اکثرا فرانسوی هستند- نیروی استعمارگر سابق لبنان- بحای اینکه در اراضی اسراییل مستقر باشند در شمال خط و اراضی لبنان مستقرند تا مانع نزدیک شدن حزب الله به مرز شوند و بعلاوه تا می توانند در امور مردم دخالت می کنند. تا جایی که مردم منطقه شدیدا به آنها برای همدستی با اسراییلی ها مظنونند . مثلا دو ماه پیش وقتی یک مانور در جنوب لبنان برگزار کردند و جاده هارا بستند مردم به آنها حمله کردند که سازمان ملل بلافاصله غائله را خواباند. البته این نیروها یک کار دیگر هم می کنند : مواظبند هیچ خبرنگار ی از منطقه مرزی جلیله در جنوب اسراییل عکس و فیلم نگیرد اما هرگز مواظب نیستند که کسی به دیگری شلیک نکند یا دست به کوتاه کردن بوته های همسایه ها نزند.نباید از یاد برد خط آبی را هم همین نیروهای یونیفل بعد از جنگ تابستان 2006 تعیین کردند و قسمتهایی از مزارع شبعا که تحت اشغال اسراییل است را هم آن طرف در قسمت جنوبی به اسراییل جایزه دادند و همین باعث شد لبنان اصلا نقشه های آنها را قبول نداشته باشد اما شکایاتش به سازمان ملل به جایی نرسیده است.
بهرحال در منطقه ای که اسراییل هرروز علیه ایران و سوریه و حزب الله و حماس تهدید می کند و آنها جواب می دهند اگر روزی روزگاری جنگی راه افتاد که دلیلش یک چیز خیلی ساده مثلا باغبانی بود اصلا تعجب نکنید



Saturday, July 31, 2010

Untold Storeis -داستان های ناگفته





گفته مشهوری از یک اندیشمند هست که می گوید : " تاریخ تکرار می شود و آنهایی که آنرا فراموش کنند مجبورند دوباره آنرا از سر بگذرانند. "

داستان تکرار تاریخ ؛ داستان امریکاست: روزی ز سر سنگ عقابی به هوا خواست
وزبهر طمع بال و پر خویش بیاراست ... بر راستی بال نظر کرد و چنین گفت امروز همه روی زمین زیر پر ماست و ....
و پرواز او ادامه یافت .

اما کدام تاریخ تکرار می شود ؟ جنگ ویتنامی که در حال تکرار شدن است ، طولانی ترین جنگ تاریخ امریکا 16 سال طول کشید ؛ بیشتر از 3-4 میلیون ویتنامی و 59 هزار امریکایی کشته برجا گذاشت. به تمام کشورهای اطراف آن منجمله کامبوج و لائوس سرایت کرد و نهایتا با شکست امریکا پایان یافت. این واقعیتی است که امریکایی ها هیچ وقت آنرا برزبان نمی آورند اما همیشه برذهن و گرده شان سنگینی می کند. چند دلیل در پایان یافتن این جنگ دخیل بود. امریکایی ها ( مردم و نظامیان ) خسته شده بودند ، ویت کنگ ها دست بردار نبودند و با وجود بمباران شدید ناپالم واز بین رفتن جنگل هایشان زیر بمب های شیمیایی همچنان مبارزه می کردند ؛ گروه های مخالف جنگ در اروپا و امریکا بخصوص از میان قشر تحصیل کرده و دانشگاهی زیاد شده بودند و البته جنبه رسانه ای آن را نباید فراموش کرد. عکس هایی که از جنگ در می آمدند - مثل عکس های زیر- که افکار عمومی را بهم می ریختند و تاثیر زیادی می گذاشتند :

عکس هایی از جنگ ویتنام

بهرترتیب یکی دیکر از عوامل ریخته شدن ابروی امریکا مدارکی بود که به اسناد پنتاگون(1) مشهور شد. کسی که آنها را فاش کرد یک کارمند ارشد وزارت دفاع به نام دانیل السبرگ (2)بود که هفت هزار سند را به نیویورک تایمز ؛ واشنگتن پست و 17 روزنامه دیگر داد . بهرحال عوامل و استیضاح نیکسون دست به دست هم داد تا طولانی ترین جنگ تاریخ امریکا با خفت تمام شود.

حالا داستان مشابهی در افغانستان در حال روی دادن است. جنگ نه -9- سالست ادامه دارد و تا سال 2014 که کرزی به عنوان تاریخ نهایی خروج معرفی کرده - و امریکایی ها چندان به آن راضی نیستند- به 13 سال می رسد . هزینه نظامی جنگ های عراق و افغانستان از مرز 1 تریلیون دلار گذشته ، اوضاع اقتصادی در داخل خوب نیست و با اینکه تلفات امریکایی ها به هیچ وجه قابل مقایسه با ویتنام نیست و حتی در پایان 13 سال هم نخواهد بود اما بازهم برای امریکایی های قرن بیست و یکم فراتر از تصور است. بعلاوه جنگ به پاکستان کشیده شده و کشورهای اروپایی هم که همیشه به مثابه دم امریکا هستند و خودشان را در این لشکرکشی بی حاصل وارد کردند هم هزینه داده اند و هم کشته و نهایتا هیچ .و شاید نه هیچ شاید برای اینکه خیابانهای نیویورک برای سیاستمدارانش امن تر باشد. طالبان مثل ویت کنگ هاست و بدتر چون ایدئولوژی مذهبی - گیریم از نوع وهابی , سلفی- هم چاشنی مبارزاتشان است و آنرا جهاد می دانند - که البته با دشمن اشغالگر مبارزه کردن جهاد هم هست.

البته این بار اتفاق متفاوتی هم می افتد ؛ امریکایی ها از ویتنام فقط این مورد را یاد گرفته اند پس رسانه هایی دارند که همدست آنها در جنگ باشند ؛ سی ان ان و فاکس نیوز بوسیله خبرنگارانی که به جبهه می فرستند تنها تصاویری را که می خواهند به دنیا نشان می دهند ونظامیان بعضی مناطق جنگی را بروی خبرنگاران مستقل می بندند تا آنچه را که نمی خواهند، مردم دنیا نبینند . هرچند گاه و بی گاه خبرهایی از کشته شدن غیر نظامیان می رسد و بلاخره بازهم کسی مثل جولین اسانج (3) و سازمان و پایگاه اینترنتی ویکی لیکز (4) پیدا می شوند که نه 7 هزار سند بلکه 92 هزار سند را منتشر کنند که سرشار از اتفاقات ناگفته جنگ افغانستان است. بازهم پای روزنامه های بزرگ وسط می آید و مردم عادی - من و شما- با یک سرچ ساده می توانیم آنها را پیدا کنیم و بخوانیم . امریکا دوباره از جایی که گمان نمی برد خورد. یک خودی پاشنه آشیل امریکا را شناخت و این سرجوخه 22 ساله به نام بردلی منینگ (5) بود که برای اولین بار ویدئوی محرمانه حمله هلی کوپترهای امریکایی به غیر نظامیان در عراق را به ویکی لیکز داد تا منتشر کند، که دو نفر آنها عکاس رویترز بودند و سال 2007 کشته شدند . اما از آنجا که ماه پشت ابر نمی ماند معلوم شد آنها بی خود و بی جهت همراه 7-8 نفر دیگر به گلوله بسته شدند . در ماجراجویی جدید ویکی لیکز هم تنها کسی که انگشت اتهام متوجه اوست؛ باز هم سرجوخه منینیگ است.
اسانج دیروز در بیانیه ای در پاسخ به اتهامات مسئولان نظامی امریکا گفت :" از اظهارات وزیر دفاع گیتس متاسفیم که از خون هایی حرف می زند که بواسطه کار ما ممکنست روی زمین ریخته شود ، فعلاکه زمین های افغانستان و عراق از خون هایی که بر زمین ها ریخته شدند خیس است. او کشتار هزاران کودک و بزرگسال رادر این کشورها ندیده گرفت در صورتیکه می توانست دست کم درباره چگونگی مرگ آنها تحقیقاتی انجام دهد. ویکی لیکز بجای جواب دادن به مقامات نظامی امریکایی ترجیح می دهد بازهم اسناد دیگری را منتشر کند تا شاید به این وسیله دولت امریکا و آنها را در فشار قرار بدهد."

امریکایی ها از هفته پیش سعی کرده اند عواقب انتشار اسناد ویکی لیکز را کوچک جلوه بدهند ؛ که این اطلاعات چندان جدید نیست اما اگر نیست پس چرا رییس ستاد مشترک ارتش امریکا دریاسالار مایک مالن می گوید خون امریکایی ها بر گردن ویکی لیکز است که این اطلاعات را فاش کرد ؟ این یعنی انتشار اینهمه سند محرمانه بلاخره روزی جایی گریبان امریکا را می گیرد کما اینکه همین حالا هم گرفته است. درواقع این افشاگری جولین اسانج نیست که دامن امریکا را گرفته بلکه آه بی گناهانی است که در عراق و افغانستان روی زمین افتادند ؛ حضور امریکا و متحدان و دوستانش در عراق به بهانه واهی سلاح کشتار جمعی بود و در افغانستان به بهانه واهی القاعده. القاعده ای که آن زمان فقط در افغانستان وجود داشت و حالا مثل اژدهای هفت سر از عراق و شبه جزیره عربستان و یمن و سومالی و پاکستان سر درآورده است.
اسناد ویکی لیکز آبروی پاکستان را هم تماما برد ، کشوری که در 5 سال آینده باید 7.5 میلیارد دلار برای پاداش خوش خدمتی هایش بگیرد اما اسناد نشان می دهد سرویس جاسوسی اش هنوز دست در دست طالبان دارد. پاکستانی که همیشه دوگانه بازی کرده و می کند و حتی وقتی همه می دانند و مدارک همکاری هایش منتشر می شود بازهم ایران را بجای او متهم کمک به طالبان می کنند.
طالبانی که امریکا در دهه 80 میلادی با کمک پاکستان علم کرد حالا دشمن جان خودش شده است ؛ آتشی که شعله اش جان یکی از بنیان گذارانش در پاکستان یعنی بی نظیر بوتو را گرفت و جان هزاران پاکستانی دیگر را هم می گیرد و این چرخه معیوب ادامه دارد و و می چرخد و می چرخد .... تا امریکا مجبور شود مثل ویتنام، افغانستان را با بدبختی ترک کند کما اینکه از همین حالا دوستان و متحدانش که عادت به خودفروشی در برابرش دارند یکی یکی فرار را بر قرار ترجیح می دهند.

امریکا سالهاست در خاورمیانه مشغول کاشتن است ؛ در فلسطین ؛ در افریقا ، ایران ؛ افغانستان ؛ در پاکستان ، عراق ، مصر و اردن و سایر کشورهای عربی.
هرکه باد بکارد لاجرم طوفان درو خواهد کرد. امریکا مشغول برداشت توفان هایی است که با دست خودش کاشت!


و آن عقاب پرواز کرد و پرواز کرد و اوج گرفت و آنقدر مغرور شد تا ندید تیری درست در بالش نشست و از آن بالا او را روی زمین انداخت ، عقاب گیج شده به تیر نگاه کرد و متوجه شد این تیر تیزپرواز از پرهای عقاب ساخته شده و آن موقع بود که ناله کرد :

" زکه نالیم که از ماست که برماست"

پی نوشت ها :

1-Pentagon Papers
2- Daniel Ellsberg
3- Julian Assange

Monday, July 26, 2010

یک مقایسه ساده

از سال 2006 تا نهم ژوئن 2010 هفت قطعنامه از سوی شورای امنیت سازمان ملل علیه ایران صادر شده است. شماره این قطعنامه ها به ترتیب عبارتند از : 1696-1737-1747-1803-1835-1887 و 1929 .

این قطعنامه ها رویهم رفته فعالیت های ایران در زمینه های زیر را ممنوع یا شدیدا محدود کرده اند :
توسعه موشک های بالیستیک ؛ تجهیزات ؛ خودرو ها ، موشک ها و کشتی و هواپیماهای نظامی، خرید و فروش تسلیحات و سامانه های دفاع موشکی ؛ محصولات ؛ تهجیزات یا کالاهایی با کاربرد دوگانه نظامی و غیر نظامی، سپاه پاسداران ؛خطوط کشتی رانی ایران ؛ بانکهای ایرانی منجمله بانک مرکزی، اشخاص حقیقی ، شرکت های خصوصی و دولتی و،دانشمندان هسته ای و نظامیان ایران ؛ اموال و دارایی ها و سفرهای آنها به خارج از کشورو نهایتاخطوط هوایی ایران ایر.
قابل توجه اینکه تمام این قطعنامه ها توان دفاعی نظامی ایران را هدف گرفته اند و این درحالیست که ایران در 200 سال گذشته به هیچ همسایه ای حمله نکرده است.


از سال 1955 تا 1992 فقط 65 قطعنامه توسط ملل علیه اسراییل و بخاطر رفتارش با فلسطینی ها ؛ سرکوب ، ربودن زمین هایشان ؛ جنایت جنگی ، نقض حقوق بشر ؛ نسل کشی و .... صادر شده که هیچ کدام با هیچ گونه اقدام تنبیهی ( برعکس ایران) همراه نبوده است . اسراییل هرگز به هیچ کدام از این قطعنامه ها وقعی ننهاده است.
در خلال سالهای 1972 تا 1990 امریکا 29 بار قطعنامه های سازمان ملل علیه ، اسراییل را وتو کرده است.



منبع : http://guardian.150m.com/palestine/UN-condemnation-of-israel.htm

Thursday, July 22, 2010

ریشه ها *



این علم الانساب هم علم جالبی است. چون علاوه بر اینکه می تواند پیشینه خانوادگی آدم ها را روشن کند یا در مواردی مثل تعیین ریشه سیادت مردم به آنها کمک کند در مواردی هم پرده از روابط آدم ها و سیاست ها برمی دارد.

ما در ایران که نه در امریکا یک اندیشمند مسلمان و فیلسوفی به نام دکتر سید حسین نصر داریم. ایشان فرزند ولی الله نصر از رجال دربار پهلوی اول و خانم ضیا اشرف کیا است. پدرش به گفته خودش در زمان پادشاهی رضا خان کاندیدای وزارت فرهنگ هم می شود ولی او ترجیح داد خود را با سیاست آمیخته نکند و همچنان استاد دانشگاه و به نوعی آدمی فرهیخته بماند. مادرش نوه پسری شیخ فضل الله نوری مجاهد شهید مشروطیت است که خودش می گوید به هیچ عنوان مذهبی و مقید آن نبود و همه آدمهای آن خانواده بخاطر فاجعه ای که بر سر شیخ شهید آمد از دین گریزان شدند( ربطش چیست را من نفهمیدم!) بهرترتیب به گفته خود نصر، نورالدین کیانوری رهبر حزب توده - در دوران بعد از انقلاب- گهگاه به خانه آنها رفت و آمد داشته و با پدرش بحث می کرده است. سید حسین نصر در دوران پیش از نوجوانی به امریکا فرستاده می شود و در این کشور تا پایان دوره دکترای فیزیک می ماند مضاف بر اینکه در این کشور به فلسفه و دین علاقمند می شود و بقول خودش از بیست سالگی شروع به خاواندن نماز و گرفتن روزه می کند - و اعتراف می کند این چیزها در خانه خودشان باب نبود و در خانه اغنیا و رجال فقط کلفت ها و نوکرها روزه می گرفتند و نماز می خواندند. بعد از آنهم اضافه می کند مادرش بعد از دیدن نماز خواندن او می گوید حسین من خجالت می کشم که تو نماز بخوانی و من نخوانم و مادرش هم نماز خوان می شود. ( پدرش همان سالهای اول رفتن او به امریکا فوت کرده بود.)

بهرترتیب سید حسین نصر بعدها به ایران برمی گردد ؛ مدتی رییس دانشگاه شریف شده و در آن دانشگاه خدمات زیادی می کند؛ در امر تاسیس دانشگاه صنعتی اصفهان ؛ انجمن فلسفه ایران و پروژه های علمی فرهنگی زیاد دیگری هم دست داشته و نهایتا با اساتیدی مثل علامه طباطبایی ، استاد مطهری ؛ هانری کربن و ... هم آشنایی و دوستی داشته و آدمهایی مثل حداد عادل شاگردش در فلسفه بوده اند. هرچند در آخرین سالهای حکومت پهلوی دوم به سمت ریاست دفتر فرح برگزیده می شود و نهایتا وقتی انقلاب می شود در ایران نبوده و به او پیغام می دهند برنگردد و او برنمی گردد که نمی گردد.


سید حسین نصر با وجود اندیشمندی و تحصیلات بالا و دانایی و توان فکری فلسفی و خدمات زیادش ..... اما ..... مروج نوعی از اسلام است که شاخه ای از اسلام امریکایی است ؛ اسلام دوستی ؛ مدارا ؛ چرا جنگ یا جهاد و مبارزه با طاغوت ؟ منهای کسی یا ایده ای به نام ولایت فقیه ، اسلام رحمانی و در تعامل با بودا و ذن و اندیشه های هندی و دموکراسی به سبک غربی ... شاید چون وقتی در امریکا بوده همه این مطالعات را داشته و چون ریشه های خانوادگی اش بی تاثیر نبوده اند به نوعی به این گونه قرائت و برداشت از دین عادت کرده است.

حالا ما در ایران که بازهم نه ، در خارج از ایران یک فیلسوف مانند دیگر هم داریم که با تینک تنک های امریکایی یا اتاق های فکر و موسسه وودروویلسون و .. همکاری می کند به نام رامین جهانبگو. که مدتی با کسی دیگری به نام هاله اسفندیاری متهم به ترتیب دادن کودتای مخملی بودند. البته او از جمله کسانی است که افکاری را پرورش می دهند و به نوعی سر خط را می دهند دست شما و آدم هایی مثل اصلاح طلبان و امثال سروش و کدیور همیشه همه جا هستند که با افکار التقاطی شان می توانند دیگر بدون کمک تا انتهای خط بروند و حتی از آن بگذرند. بهرحال در این که رامین جهانبگلو با اینگونه موسسات امریکایی پشت پرده همکاری دارد شکی نیست. رامین جهانبگلو مادری دارد به نام خجسته کیا. که زمان شاه برای خودش کارگردان تئاتر و مثلا روشنفکر بوده است. او ظاهرا بازهم متصل به همان خاندان کیا و شیخ فضل الله است و دختر خاله حسین نصر.( یعنی به عبارتی ازدواجی فامیلی.)
رامین جهانبگلو پس از دوره اصلاحات و حکومت خاتمی که خیلی در ایران خواستار داشت و افکارش را می پسندیدند و در روزنامه ها مصاحبه هایش چاپ می شد به زندان افتاد و نهایتا با قید وثیقه آزاد و به کانادا رفت و دیگر برنگشت.( آیا می توان رابطه خویشاوندی با شیخ فضل الله و احترامی که جمهوری اسلامی به وی می گذارد را یکی از دلایل آن دانست ؟)

بهرترتیب من چند روز پیش مشغول دیدن سی ان ان بودم که کلمه آشنایی به گوشم خورد: ولی نصر - ولی یا ولی رضا نصر که گهگاه در برنامه فرید ذکریا در روزهای یکشنبه سی ان ان حاضر می شود و معمولا او هم کارشناس دین و خاورمیانه و ایران است فرزند سید حسین نصر است. او هم جزو همان موسسات و اتاق های فکر امریکایی است که برای همه دنیا خصوصا خاورمیانه نسخه می پیچند و از طریق ماشین دیپلماسی و جنگ امریکا اجرا می کنند.

و حالا شغل رسمی این ولی نصر چیست ؟ معاون ریچارد هالبروک. نماینده ویژه امریکا در امور افغانستان و پاکستان. !

ولی رضا نصر فارسی بلد است ، در بهترین دانشگاه های امریکا و انگلیس تحصیل کرده و حالا در امور افغانستان معاون است ( یعنی امور ایران هم به نوعی دیگر) و من یادم هست در مورد ریگی می گفتند یک بار قصد دیدن از پایگاه مناس و ملاقات با نماینده ویژه داشته و بگذریم که ناگفته ماند یا ناگفته نماند اما برای ما گفته نشد.

حالا در سایت پارسینه قسمتی هست به نام " مورد عجیب صادق خرازی" . او هم یکی از مردان دوران اصلاحات و دیپلمات های وزارت خارجه است که روزگاری سفیر ایران در فرانسه بود و عکس کراوات زده اش در کنار سفیروقت سوییس در ایران و خاتمی جنجال به پا کرد که آقا عکس دروغ است ولی نبود. چون در مستند بی بی سی در مورد امام خمینی هم همین تصویر دیده می شد که دلیلی بر درستی اش است. البته نگارنده مخالف کراوات نیست ولی یک دیپلمات جمهوری اسلامی در هنگامی که هنوز هم دیپلمات است نباید کراوات بزند مثل اینکه یک خانم با حجاب چادر و کامل کفش قرمز بپوشد و در خیابان راه برود که امری عادی نیست....

بهرحال در یکی از عکس های این مطلب در مورد صادق خرازی نوشته شده که خواهر او عروس آقای خامنه ای است و در یکی دیگر نوشته شده : صادق خرازی نسبتی فامیلی با سید حسین نصر هم دارد.

بهرحال گفته می شود بارها از سید حسین نصر برای شرکت در کنگره ها و آمدن به ایران دعوت شده و او آمدنش را منوط به ضمانت آقای خامنه ای رهبر معظم کرده که مشکلی برایش پیش نمی آید و آقای خامنه ای تا بحال حاضر به دادن این تضمین نشده و سید حسین نصر هم هرگز از انقلاب به بعد به ایران نیامده هرچند خودش به صراحت در کتاب گفتگو با رامین جهانبگلو می گوید که احساس غربت زیادی می کند ولی او حتی در دوران اصلاحات هم به ایران نیامد و این معنی بجز آنچه در ابتدای این پاراگراف گفتم نمی تواند داشته باشد.

و نهایتا پیدا کنیدرابطه بین صادق خرازی و سید حسین نصر را و بعد روابطی دیگر با امریکا را!



* ریشه ها : نام کتابی از الکس هیلی ؛ نویسنده سیاه پوست امریکایی

** در جستجوی امر قدسی : گفتگوی سید حسین نصر و رامین جهانبگلو


Monday, July 5, 2010

بدون عنوان



اول آنکه : آن زمان ها که ما دبیرستان می رفتیم - و معلوم است که زمانی بس قدیم را می گویم- در نوشته ای از کتاب ادبیات فارسی قسمت کلمه ترکیب های یک درس درباره "اوتاد" بود. خیلی راحت می توانید این کلمه را سرچ فارسی کنید و اطلاعاتی نه چندان چشمگیر هم دستتان را خواهد گرفت. چیزی که من یادم مانده اینست که :

"اوتاد جمع وتد به معنای میخ ؛ منظور آن دسته از اولیایی هستند که بقولی 7 نفر و به قولی دیگر 40 نفر هستند. هیچ وقت جهان از وجودآنها خالی نمی شود و هرگاه یکی بمیرد دیگری جای او را می گیرد بنابر این عدد آنها همیشه ثابت است و به علت وجود آنهاست که بسیاری از بلایا از مردمان دفع می شود. آنکه آنها را وتد و اوتاد می خوانند اینست که مانند کوه ها مایه آرامش زمین و زمینیان هستند "

احتمالا در زندگی خاکستری و ماشینی امروز شهری آنهم در شهر بزرگ پر دودی مثل تهران تصورش سخت است که بتوان وتدی را پیداکرد هرچند به ضرس قاطع هم نمی توان گفت در این شهرچنین کسی نیست ؛ لزومی هم ندارد حتما یکی از اوتاد در تهران باشد کمااینکه وجود آنها برای خیلی چیزها بس است وشاید همان وجودشان کافیست و دیگر محل و مکانش مهم نباشد یا که باشد ؟ یادم هست بعد از وفات آقای بهجت در حدود یک و نیم سال پیش هم می گفتند ایشان از اوتاد بوده اند و الله اعلم.

به عبارت بهتر ممکنست شما روزی روزگاری خدمت یکی از آنها رسیده باشید ؛ از کنارش رد شده باشید ؛ او را دیده باشید و هرگز نفهمیده باشید او یکی از مثلا اولیای خدا بوده است. که اینهم برمی گردد متاسفانه به خود ما !- می دانید که منظورم چیست ؟


دوم اینکه : نمی دانم چرا ولی بین مشاغل مختلف بعضی ها کارشان کمی حالت عرفانی دارد. یعنی تا حدودی عارف مسلک می شوند و دو تا از این مشاغل به نظر من عبارتند از : یکی رفتگرها و دیگری چوپان ها. رفتگرهایی که شبها کار می کنند ؛ مثلا تا نصفه شب مشغول خواندن کتاب هستید بعد که می گیرید بخوابید از بیرون صدای آرام جارو کشیدن می آید. انگار آن جارو ذکر می گوید . صدای خاصی دارد و نمی دانم چرا ولی این رفتگرهایی که شبها کار می کنند خیلی آدمهای متواضعی هستند.
البته منظورم آنهایی نیستند که با کامیون هر هفته می آیند زنگ می زنند و می گویند پول ماهانه ما را بدهید .
من در طی سالهای مختلف چندتایی از رفتگرهای نیمه شب کار را دیده ام و احساسم در مورد همه شان یکی بوده است. انگار حالتی از فروافتادگی و خود را ندیدن در آنها احساس می شود. شاید اصلا دلیلش همین شب کار کردن باشد ؛ نیمه شب ؛ درآرامش اتفاقات زیاد می افتد , در سکوت شب انگار گرفتگی همه چیز از امور انسانی و ذهنی تا امور معنوی باز می شود و جریانی راه می افتد از ابر و باد و ستاره و برگ درخت و شب و ملک و فرشته بسیج می شوند و برای همین هم به نماز شب توصیه کرده اند: یا ایها المزمل قم اللیل الا قلیلا- یا ایها المدثر قم و انذر ؛ و من اللیل فتهجد به نافله لک ؛ عسی ان یبعثک ربک مقاما محمودا و اندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند.
یادم هست یکی از آنها در محله سابقمان اسمش آقا رضا بود ؛ پدر شهید و آدم سخت محترمی هم بود. یعنی می دیدینش نمی توانستید به او احترام نگذارید یا سلام نکنید. انگار توی وجودتان را می دید و مسئله اینست که اصلا به آدم ها زیاد نگاه نمی کرد. ...
گروه بعدی چوپان ها هستند که آنها هم چون صبح زود می روند و غروب برمی گردند و با کوه و صحرا مرتبطند نوعی حالت خداشناسی فطری در آنها تقویت می شود - کما اینکه اکثر انبیا هم چوپان بودند-

سوم آنکه : و من اینهمه آسمان ریسمان بهم بافتم که بگویم امروز مستندی را دیدم کار محمدرضا دهشیری ، به نام " ایران سبز" ؛ سرچ کنید می توانید در اینترنت راحت پیدایش کنید- این مستند درباره انتخابات بود. به روستاهای مختلف سر می زند و از آنها می پرسید به چه کسی رای دادند و آیا تقلب به نظرشان درست بوده یا نه ؟

ولی بحث من این مستند یا محتویاتش نیست. بحث من یک چوپان اهل مشهد اردهال است که به مستندساز می گوید 50 سالست چوپانی می کند و آنقدر قشنگ حرف میزند و آنقدر عالی دلیل و برهان از دین برایت می آورد که همان چند لحظه احساس می کنی کلی چیز یاد گرفتی. از یک چوپان روستایی میانسال که نه لباس خاصی برتن دارد و نه اگر توی جاده ای ببینیش محلی به او می گذاری. اما عجب از معرفتش. ... و از دیدش و از فهم و درکش ؛ ادبش و کمالاتش....

و این معرفت چیزیست که دیگر کمیاب شده ولی هنوز هم هست و چه می دانی خدا مردهایی- یا بهتر بگویم انسان هایی چه زن و چه مرد- روی زمین دارد که مایه دفع بلیات هستند و چه کسی می داند شاید این چوپان فرزانه یکی از همان اوتادی باشد که اول گفتم.
و برای همین است که می گویند هرگز به هیچ انسانی بی احترامی نکن شاید او یک بنده مقرب باشد.



Saturday, June 19, 2010

ماه و شش پنی *





اینکه می گویند آدمها با بزرگتر شدن شان سلیقه هایشان هم تغییر می کند واقعیتی است. - واقعیتی به نظر من خیلی خوب و قابل توجه- مثلا من که همیشه از فلسفه گریزان بوده ام حالا به طرز عجیبی به فلسفه علاقمند شده ام. البته نه اینکه بخواهم آن عبارت های سخت و قلمبه سلمبه را بخوانم و بفهمم فرق فلسطفه ملاصدرا و فلوطین و هایدگر چیست یا فردید چه گفته ولی دارد کم کم یک چیزهایی دستگیرم می شود. بنابر این وقتی به نمایشگاه نقاشی اکسپرسیونیست ها و کانسپچوال آرت می روم می توانم بفهمم که دیگر بس است. چقدر تقلید از اینها که هیچی ندارند ؟ بجز ادعا و پررویی و هیاهو برسر هیچ ؟

راستش این مدت مشغول خواندن یک کتاب گفتگو با سید حسین نصر هستم. در این کتاب راجع به همه چیز با او صحبت شده و جایی که مربوط به قسمت هنر است نصر می گوید :

"جهان بینی سنتی بر پایه این مفهوم استوار است که هنر باید انتقال دهنده حقیقت ؛ زیبایی و معنا باشد. معنایی که جهان شمول است. درست به این دلیل که از حوره فردی می گذرد و تخته بند خود فرد هنرمند نیست. وقتی که من و شما به نقاشی های رنگ و روغن جدید نگاه می کنیم اعلب نمی توانیم پیام آنها را درک کنیم ولی شاید برای اینکه کم نیاوریم بگوییم اوه ! بله . چقدر جالبست.
با اینکه هیچ معنایی برای ما ندارد. شاید از رنگ ها ؛ قالب ها یا چیزی مانند آن خوشمان بیاید اما هیچ معنای محصلی از ان دستگیرمان نشود. باید که خود هنرمند همراه با آن نقاشی برود تا آنرا برای دیگران توضیح دهد یا بگوید که اصلا معنایی ندارد و شاید هم بگوید که او نمی خواسته این اثر هیچ معنا یا زیبایی را انتقال دهد. "

خب دقیقا اتفاقی که در آن نمایشگاه که در موزه هنرهای معاصر برگزار شده ، برای من همین بود. من رفتم و به کسی احتیاج داشتم که معنای بعضی نقاشی های هچل هفت بی معنی را برایم بگوید که صد البته چنین کسی وجود نداشت و بعد ناگهان متوجه شدم این ها چیزهایی نیست که اسمش را بگذارند هنر. شاید حراج کریستی برای آن تکه آشغال بد ترکیب پیکاسو چندین میلیون دلار بدهد اما اگر غربی ها دوست دارند سلیقه های مسخره داشته باشند و از هرچیز مزخرفی خوششان بیاید من مسلمان ایرانی شرقی هم نباید همانطور باشم.
چون واقعا چه کسی می تواند دوتا لامپ مهتابی دراز بد رنگ را کنار هم بگذارد و به عنوان اثر هنری بفروشد و کدام ابلهی باید که آنقدر پول داشته باشد که آنرا بخرد ؟ (که تا این ابله ها در جهان هستند مفلس ها در نمی مانند )
یا مثلا چه کسی برمی دارد یک بوم را سراسر سیاه می کند ؛ سرتاسر سیاه بعد اسمش را بگذارد - بزرگراه 732 ؟ (1)

یا مثلا به عکس های این هنرمندانی که این آثار را خلق کرده اند ه نگاه می کنی می بینی یک مشت پیرمرد درب و داغان زشت اند که قیافه هایشان مسخره است. سالواتور دالی که هیچ .! اگر کسی آن شکلی موهایش را درست کند و آن سبیل مسخره را بگذارد همه می گویند طرف واقعا یک چیزی اش می شود.

شاید واقعیت در مورد غرب و هنرمدرن و فرا مدرنش - این بار- این باشد که آنها می کوشند خود را به نمایش بگذارند و کسی هرگز از آنها نمی پرسد چه خوبی یا سودی برایشان دارد که خودشان را به نمایش بگذارند ؟ وقتی روی زمین شش میلیارد آدم زندگی می کنند و چرا باید کسی فکر کند "خود" او از "خود" شش میلیارد آدم دیگر مهمتر است یا جالب تر است و از اینکه خودش را به نمایش بگذارد چه چیزی دستگیرش می شود ؟

بهرحال نمایشگاهی که من دیدم هیچ چیز جالبی به عنوان هنر مدرن غرب نشان نمی داد مگر پوچی حاکم را ؛ پوچی که از دل آدم هایی مثل پیکاسو در می آمد و بک مشت بی عقل دیگر هم لابد به به ؛ چه چه اش می کردند اما به نظر من واقعا زشت بودند زشت به تمام معنا و کلمه ! در تمام این نمایشگاه فقط تنها یک تابلو که خانه هایی روستایی را نشان می دهد قابل توجه است که اتفاقا بروشور دعوت به نمایشگاه هم همان است و احتمالا اگر قرار بود چیز دیگری باشد نمایشگاه اصلا دیده نمی شد : تنها همان یک تابلو اثر کامیل پیسارو و دیگر هیچ.

اصلا از این غربی ها و همه چیزشان بدم می آید ! و شاید پر بیراه نگفته باشد سید حسین نصر که : " این روزها زیبایی از هنر جدا افتاده است و بسیاری از هنرمندان جدید برآنند که هنر نباید زیبا باشد. "

و تراژدی بزرگ این است که بسیاری از غربیان از جمله اندیشمندان که باید بهتر می دانستند زیبایی را بصورت تجمل درآوردند. در صورتی که نفهمیدند نیاز ما به زیبایی به همان اندازه است که به هوا برای نفس کشیدن نیاز داریم. زیبایی بخشی از نیازهای ماست برای آنکه در مقام انسان از زندگی بهنجاری برخوردار باشیم .و لابد برای همینست که یکی از اسماء خدا "جمیل " است. و اصلا می گوییم اسماء جمالی ! یعنی اسامی که همه بر زیبایی و شکوه او دلالت می کنند و چه احمق و کور بودند و هستند آنهایی که ندیدند ؛ نمی بینند و نخواهند دید !



(1) - بزرگراه شماره 732 تابلویی از نقاش امریکایی اد راینهارت
AD Reinhhardt

** ماه و شش پنی : کتابی از سامرست موام -
داستانی درباره نقاشی به نام چارلز استریکلند که به همه چیز پشت پا زد تا به نقاشی و سبک خاص خودش برسد و در تنهای و فقر مرد. استریکلند استعاره ای برای " پل گوگن" نقاش فرانسوی است.






فرشته صادقی Posted by Freshteh Sadeghi.

Friday, June 4, 2010

وقتی یتیم بودیم



یک چیزی هست که اسمش را گذاشته اند - اگر اشتباه نکنم- حافظه تاریخی ملت ها.
یعنی شما به عنوان عضوی از یک ملت چیزهایی در مورد تاریخ کشورت و نامردی ها و نامردمی هایی که در حق آن شده می دانید - کم یا زیاد- که باعث می شود نسبت به آنهایی که این نامردمی ها را انجام داده اند همیشه نظر منفی داشته باشید و هرگاه بحث دوستی و رابطه و همکاری پیش می آید به حکم مار گزیده و ترسش از ریسمان سیاه و سپید ؛ کمی به مسایل بدبین باشید.
مثلا بلاهایی که انگلیس و روسیه سر کشور ما می آوردند بخصوص در دوران بی عرضه هایی به اسم شاهان قجر ؛ یا مثلا همکاری هایی که بعضی از خاندان ها و شخصیت ها با این نیروها می کردند همیشه در ذهن مردم هست. البته این تنها موردی نیست که در کشور ما باشد در سایر کشورها هم هست. اینست که می بینید ترکیه و ارمنستان هنوز بر سر کشتار ارامنه بوسیله ترک های عثمانی اختلاف دارند. اینست که مثلا افغان ها به ایران احساس نزدیکی زیادی می کنند . افریقایی ها هنوز هم در رابطه با اروپایی ها سردرگمند. از طرفی اینجا مشکلی ایجاد می شود : آیا باید این روند را ادامه داد ؟ یعنی گفت از آنجایی که ما ادامه نسل همان آدمهای قبل هستیم , پس طرف مقابلمان هم همان افکار و برنامه ها را در ذهن دارد و برهمان روش حرکت می کند ؟ مثل پدرانش ؟ - گیرم که کمی مدرن تر و در کاغذ کادوی زیباتر - آیا می توان گفت نه ! دوره زمانه عوض شده پس رابطه ملت ها هم عوض شده است ؟ حالا چرا اینها را می نویسم چون کتابی می خواندم و در آن گذرا به ماجرای جنگ تریاک در اواخر قرن نوزدهم و اویل قرن بیستم در شرق دور بین چین و کشورهای اروپایی اشاره شده بود.
البته کشورهایی اروپایی که نماینده هایشان شرکت های اروپایی بودند ودر چین مادر که نه بلکه در شانگهای و هنگ کنگ و غیره برای خودشان امپراطوری راه انداخته بودند. در این کتاب نوشته شده :

" ...( آنها) می خواستند چینی ها عاطل و باطل باشند ؛ گرفتار هرج و مرج باشند ؛ افیونی باشند ؛ نتوانند درست و حسابی برخودشان حکومت کنند ،آن وقت می شد این کشور را عملا مثل یک مستعمره اداره کرد و البته بدون هیچ یک از تعهدات معمول "

خب ؛ ظاهرا در این نوشته مشابهت های فراوانی با وضع کنونی دنیا به چشم می خورد ؛ از آن روز که بیشتر از 100 سال از آن گذشته تا حالا ؛ چین به کجا رسیده ؟ چین انقلابی کمونیستی کرد ؛ بساط شاه و شاهزاده بازی را چید ، خارجی ها بیرون انداخت ؛ تا سالها دربهایش را بست و هنگامی باز کرد که دیگر هیچ کس نتواند صدمه ای بهش بزند و حالا ابر قدرت اقتصادی است. با خارجی ها همدستی می کند ، اوراق قرضه امریکا را می خرد تا آن مادرمرده به ورشکستگی نیفتد ؛ عضو شورای امنیت است و من دوست دارم بدانم چینی ها نسبت به امریکا کمتر - و اروپایی ها بیشتر - چه نظری دارند ؟ آیا آن حافظه تاریخی را انداخته اند دور ؟ دیگر بدردشان نمی خورد ؟ پس تکلیف آنهمه آدمهایی - یا به عبارتی اجدادی - که زندگی هایشان زیر دست و پای این اروپایی ها از بین رفت چه می شود ؟ مردند تا چینی های امروز با اروپایی ها عکس بیندازند و نوشابه برای هم باز کنند ؟

ژاپنی ها که امریکایی با بمب اتم بیشتر از 250 هزار نفرشان را کشت - که به نظر من کاملا حقشان بود چون آنها داشتند در چین نسل کشی راه می انداختند- چه ؟ بعداز جنگ هم تا مدتها بازمانده های بمب اتمی موش های آزمایشگاهی امریکا بودند. حالا چه ؟ نسبت به امریکا چه نظری دارند ؟ دوستش دارند یا نه ؟ به نظر می آید حتی اگر دوستش نداشته باشند هم ازش حساب می برند چون نتوانستند پایگاه های امریکا را بیرون کنند. نتوانستند ؟ زورشان نرسید یا نخواستند ؟

و ما چه ؟ ما از اروپایی ها زیاد دیده ایم و کشیده ایم ، از امریکا در زمان شاه بیشتر و همیشه هم می دانیم دم اروپایی ها به امریکا بسته است. آیا باید با آنها خوب باشیم یا بد ؟ می توان گفت دیگر بس است چقدر دشمنی!! با هم دوست شویم ، گفتگو کنیم . مراوده و رفت و آمد کنیم!
ولی با تفکری که در 100 سال گذشته هنوز تغییر نکرده و هنوز به دیگر ملت ها به عنوان سرمایه و منفعت مالی نگاه می کند می توان گفتگو کرد ؟ با تفاهم داشت ؟ یا حرفش را پذیرفت ؟ در واقع در طول 100 سال ما تغییر کرده ایم . خیلی ! بخصوص در این 30 سال که بساط سلطنت و دربار را برچیدیم و دیگر پدری داشتیم - و داریم - که برایمان دلسوزی کند و جلوی غربی ها بیاستد و آنها را به هیچ به حساب نیاورد و دست آخر بهشان بگوید هیچ غلطی نمی توانند بکنند - که ثابت شد درست هم گفته بود ! ما تغییر کردیم ولی آنها چه ؟ کرده اند ؟ من که فکر نمی کنم . چون اگر کرده بودند یک سگ هار در منطقه نمی گذاشتند که بجای آنها پارس کند و خواب خوش برای بقیه نگذارد .
حالا اگر حافظه تاریخی ملت ها واقعا درست کار کند و زنگ نزده باشد پس چرا ملت ها همه خوابند ؟ و آیا واقعا خوابند یا بیدارند ومنتظر و حرفی نمی توانند بزنند ؟ چون یتیم اند ؟
و ما باید چقدر خدا را شاکر باشیم که از سی سال پیش به این طرف دیگر نگذاشت ما یتیم بمانیم ؟ و دعای که پشت سرملت ما بود که خدا به برکت دعای او به ما چنین نعمتی داد ؟ ؟





*** " وقتی یتیم بودیم " : کتابی از کازوئو ایشی گورو . نویسنده انگلیسی ژاپنی الاصل



Posted by Freshteh Sadeghi.فرشته صادقی

Thursday, May 13, 2010

* لباس نوی پادشاه




عرض شود که :

راستش زیاد از سیاسی نوشتن خوشم نمی آید چون سیاست مال من نیست مال سیاستمداران و دولتمردان است و از طرفی سیاست قطاری است که بقول آقای سپهری مرحوم باری پر از خالی دارد. اما در عین حال امام را هم قبول دارم که می گفت سیاست ما مثل دیانت ماست یعنی مسلمان بی تفاوت نباید باشد و به اندازه خودش دست کم نظر داشته باشد تا بتواند در مواقع لزوم حرفی بزند. بهرترتیب حالا هم باید حرفی بزنم وگرنه ؟ وگرنه چی ؟ .... هیچ !

بهرحال این بیانیه ( بخوانید نظریه ) ای است که کاندیدای شکست خورده دهمین دوره انتخابات جمهوری اسلامی در مورد اعدام 5 محارب نوشته و به نوعی عرض اندام کرده است .

" اعلام اعدام ناگهانی پنج نفر از شهروندان کشور بدون آنکه توضیحات روشن کننده ای از اتهامات و روند دادرسی و محاکمات به مردم داده شود شبیه روند ناعادلانه ایست که در ماه های اخیرمنجر به صدور احکام شگفت آور برای عده زیادی از زنان و مردان خدمتگزار و شهروندان عزیز کشور ما شده است.
وقتی قوه قضاییه از طرفداری مظلومان به سمت طرفداری از صاحبان قدرت و مکنت بلغزد مشکل است که بتوان جلوی داوری مردم را در مورد ظالمانه بودن احکام قضایی گرفت. چگونه است که امروز محاکم قضایی از آمران و عاملان جنایتهای کهریزک و کوی دانشگاه و کوی سبحان و روز های 25 و 30 خرداد و عاشورای حسینی می گذرند و پرونده های فساد بزرگ را باز نشده می بندند و به صورت ناگهانی در آستانه ماه خرداد ماه آگاهی و حق جویی پنج نفر را با حواشی تردید انگیز به چوبه دار می سپارند ؟ آیا اینست آن عدل علوی که به دنبالش بودیم ؟ "


این نوشته این آقاست. متنی که تماما همین است را می توان در سایت مربوط به خودشان یعنی کلمه جستجو کرد اما اگر کامنت های نوشته شده زیر این بیانیه را بخوانید می بینید از " رحمت به شیر پاکی که خورده تا با تو هستیم و خدا ظالمان را نابود کند و صبح سپید می دمد و ابر ظلم می رود و ما هستیم و تو عزیز مایی و رژیم کودتا و ...... "همه دیده می شوند. اما آیا واقعا موقعش نرسیده که این آقای واقعا متوهم و دوستان و هوادارانش با خودشان فکر کنند؟ مگر نمی گویند یک ساعت تفکر از هفتاد سال عبادت برتر است ؟ اگر این آقا به کشور عزیزما و شهروندانش فکر می کند و علاقه دارد وقتش نرسیده تکلیفش با کشور عزیز را روشن کند و ببیند طرفداری از کسی که به عنوان عامل دشمن حین ارتکاب جرم بمبگذاری دستگیر شده تا آدمهایی که در شیراز بمب گذاشتند و 11 نفر را کشتند ربطی به مخالفت با دولت و شخص رییس جمهور یا شخص رهبر ندارد و بیشتر دشمنی با همان کشور عزیز ما محسوب می شود ؟ و دشمنی با کشور عزیز هم شوخی بردار نیست و در عین حال هرفردی را از صلاحیت می اند ازد؟ واقعا یک قدرت اجرایی اینقدر مهم بوده یا این آقا که 8 سال نخست وزیر بود ؛ اینقدر ندید بدید است که بخاطر یک سمتی که به او نرسیده و ( و مردم به او ندادند ) باید همه چیز را بگذارد زیر پا ؟ این آدم می خواست رییس جمهور این کشور عزیز شود و یک شبه یا همراهی اصلاح طلبان سکولارش کشور را به باد فنا بدهد ؟ واقعا آدمهایی که روز عاشورا روی علائم خیابان باسنگ آهنگ ریتمیک می زنند و شعار می دادند یا آدمهایی که آن بسیجی خونین و مالین را لخت کرده بودند و روی زمین می کشیدند را باید خداجو معرفی کند ؟ درباره آن مادر و دختری که در خیابان آزادی بخاطر آشوب هواد اران او کشته شدند حرف نمی زند ولی بلد است از شیشه های شکسته متجمع سبحان ( که اصلا مهم و قابل توجه نیست ) دفاع کند ؟ اصلا نمی شود این آدم مدتی دهانش را ببندد و سکوت پیشه کند یا هربار باید به مردم ثابت کند که بازهم گلی به جمال خودشان !عجب عقلی کردند و خودشان بی خبر ماندند !

راستش من با حرفهای او و نقاشی هایش که اینجا لینکش را می گذارم به این نتیجه رسیده ام که هرچه پشت سرش می گویند حقش است. چون هست ! یعنی گاهی شما موضوعی را ندیده می گیرید و مرتبا می گویید انشالله بز است و طرف کمی سر لج افتاده و از خر شیطان پیاده خواهد شد ولی بعد می بینید نه ! ماجرا از بز و گربه و خر شیطان و لجبازی گذشته و دیگر وارد مرحله خطرناکی شده پس مردم شناخت خوبی داشتند که او را برنگزیدند. چون او لایق ریاست جمهوری این ملک و آب و خاک نبود و لباس این پست مهم بر بدن بی قواره او زار می زد و گریه می کرد. دیگر مدتهاست که عریانی این پادشاه لخت و بی عقلی اش بر همه مکشوف شده ولی آیا نباید او را به دست تشکیلاتی درمانی بسپارند که دیگر مخل آسایش مردم نباشد ؟

البته من با دو جمله ای که درباره قوه قضاییه می گوید موافقم چون اگر دستگاه قضا در این کشور سالم بود باید نفر اول ایشان را دستگیر می کرد و تحویل تیمارستان می داد که متاسفانه هنوز نکرده است !

"ان الله یعظکم ان تودوا الامانات الی اهلها " - خدا را شکر که مردم می دانند همیشه باید امانت را به اهلش بسپارند و همیشه هم همینطور عمل کرده اند. یادمان باشد زمانی که این آقا نخست وزیر بود هم برگزیده مردم نبود بلکه رییس جمهورآن زمان - و رهبر محترم فعلی - بود که با توجه به مقتضیات زمان مجبور شد او را به نخست وزیری برگزیند.



* لباس نوی پادشاه : نام داستانی از هانس کریستین اندرسن

* این هم عبارت است از لینکی که نقاشی های این نقاش! !!! و معمار مدرن را به رخ می کشد ، آنرا مخصوصا لینک نکردم بنابر این فقط باید کپی پیست شود.

http://www.rajanews.com/detail.asp?id=45728





Posted by Freshteh Sadeghi .فرشته صادقی

Sunday, April 11, 2010

Unyold stories 2- یک داستان واقعی

پیش از خواندن بخش دوم باید بخش اول خوانده شود : قسمت اول


داستان بمب های متشکل از حشرات آلوده به بیماری های خطرناک زودتر از کره شمالی شروع شده بود. در واقع این ماجرا از اوایل دهه 1940 میلادی و از شهر "هاربین " در شمال شرق چین آغاز شد. جایی که اشغالگران ژاپنی آزمایش های انسانی را روی اسیران چینی و اهل شهر اشغالی انجام که اولین مورد چنین آزمایش هایی در طول تاریخ محسوب می شد . تمامی این افراد در معرض حشرات و گونه هایی از ماهی های آلوده قرار گرفتند واز نتیجه این آزمایشها بمب هایی ساخته شد که ارتش ژاپن در طول جنگ جهانی دوم از آنها در سراسر شمال چین استفاده کرد. بعد از پایان جنگ عده ای از دانشمندان ژاپنی به سرپرستی ژنرال شیرو ایشی که در قالب گروهی به نام واحد 731 (1) ارتش ژاپن کار می کردند ، به جرم جنایت جنگی دستگیر شدند اماهیچ محاکمه ای در کار نبود. عجیب آنکه شرح کارهای آنها درشمال چین بسیار به اتفاقات و ادعاهای کره شمالی شباهت داشت اما هیچ کس قادر نبود چیزی را اثبات کند . در تمام سال 1952 مناطق روستایی کره شمالی با بمب های ناپالم که نوعی سلاح هسته ای محسوب می شود بمباران و مردم از این بمب و بیماری هایی که هرگز در طول قرن هادر این مناطق دیده نشده بودند می مردند و درخواست های کره شمالی از جامعه جهانی به جایی نمی رسید.

دو سال پیش اما اتفاق مهمی افتاد که از چشم همه پنهان ماند. دو سند از آرشیو های ملی امریکا (2) که جزو اسناد طبقه بندی شده محسوب می شوند به بیرون درز کرد ؛ این اسناد نشان می داد نیروهای امریکایی ژنرال شیرو ایشی و سایر دانشمندان میکروبی ژاپن را بعد از دستگیری به امریکا انتقال می دهند و در ازای حقوق خوب ؛هدایای گرانقیمت ؛ تفریحات ومهمتر از همه رهانیدن ازاتهام جنایت جنگی از تخصص آنها در تهیه بمب های میکروبی استفاده می کنند. به این ترتیب آنها از سال 1947 در تاسیسات فورت دیتریک (3) مریلند مشغول آزمایش و بازسازی اقدامات خود در چین بودند. در دهه 50 امریکا درگیر هیچ جنگی مگر جنگ کره نبود و وقتی در اواخر سال 1951 احساس کرد در باتلاق فرو رفته ارتش امریکا به بهانه آزمایش های میدانی دستور استفاده از بمب های میکروبی علیه کره شمالی صادر کرد. کره شمالی توانست از 36 خلبان اسیر امریکایی اعتراف بگیرد , اعترافاتی همراه با تمام جزییات شامل نوع هواپیماها و اندازه بمب ها و زمان و مسیر و ارتفاع پرواز و محل انداختن آنها. تمام این اعترافات از تلویزیون های کره و چین پخش شد هرچند بعد از اعلان آتش بس وقتی به امریکا برگشتند و با تهدید وزارت دفاع مبنی بر محاکمه نظامی به اتهام خیانت روبرو شدند ؛ همه اعترافات خود نزد کره ای ها را پس گرفتند و گفتند زیر فشار چینی ها مجبور به اعتراف شده اند (4) . سالها بعد یکی از تکنیسین های ژاپنی واحد 731 ویدئویی را پیش از مرگش ضبط و در آن به صحت اعترافات خلبانان امریکایی ؛ اقدامات گروهش در آزمایشگاه های مریلند و چین اشاره کرد و گفت همه آنها راست بوده اند و اعترافاتی که امریکایی ها در برابر تلویزیون امریکا انجام دادند تماما دروغ بودند. مهمتر آنکه تمامی اطلاعات و اسناد مربوط به یک سری از مامور یت های پروازی امریکایی ها بر فراز کره شمالی سالهاست از آرشیوهای در دسترس وزارت دفاع امریکا ناپدید شده اند و هیچ کس اطلاع درستی از مکان این اسناد ندارد.

نوامبر سال 2007 رییس جمهور جدید امریکا برک اوباما به کره شمالی هشدار جدی داد دست از برنامه اتمی خود بردارد و پای میز مذاکره برگردد ، پیونگ یانگ هنوز هم هرنوع مذاکره ای را منوط به برملا شدن و تعیین تکلیف قضیه 58 ساله تسلیحات بیولوژیکی امریکا و استفاده آنها علیه کره شمالی می داند ؛ درخواستی که 58 سالست امریکا با سرسختی تمام حاضر به قبول آن نیست ؛ قضیه هسته ای کره شمالی بی نتیجه مانده و کره شمالی همچنان کشوری سرکش و خودسر معرفی و خوانده می شود. آیا واقعا همین طورست ؟ یا کره شمالی کشوری است که می خواهد حقایق جنگ و مرگ ناعادلانه مردمش و نقش ژاپن در جنگ جهانی دوم روشن شود ؟




1- Unit 731

2- US National Archives

3- Fort Detrick- MD

4-ظاهرا همه خلافکارها عادت دارند بعد از اعترافاتی که می کنند زیر آنها بزنند و بگویند تحت فشار و به زور آنها را انجام داده اند.




Posted by Freshteh Sadeghi. فرشته صادقی

Thursday, April 8, 2010

داستان هایی از یک جیب و از جیب دیگر *




1- یک - هفته پیش صد و پنچاه و سه معدکار چینی در اثر سیل معدن گیر افتادند و هفت روزی آن زیر مهمان بودند. و البته نهایتا نجات پیدا کردند.


دو- همان هفته پیش : سه چهار روز بعد یک معدن در امریکا ریزش کرد. بیست و پنج نفر کشته شدند .

سه - اسکار سال 2012-2013 برنده : تونل تروریستی وحشتناک !!!!! . برنده بازیگر نقش اول : یکی از همان مردان خوش قیافه هالیوود. برنده نقش اول زن : یکی از همان خانم های مد روز هالیوود- بهترین کارگردان : یکی از همان معروف های هالیوود

داستان فیلمنامه :

یک آتش نشان ( همان هنرپیشه خوش قیافه مرد ) تازه رفته ویرجینیای غربی. زیاد با اهل ایستگاه دوست نیست. یک آتش نشان زن هم آنجا هست ( می دانید که همان نقش اول زیبارو ) که مردهای همکار مسخره اش می کنند و او دوسه بار زهرچشم بهشان نشان داده است.
خبر می رسد که تونل ریزش کرده ؛ همه می روند کمک و منتظر و عده ای را می کشند بیرون اما 4 نفر هنوز زیر آوار تونل هستند و تونل پر از گاز متان است ( این قسمتها واقعی است ) ولی باید آنها را نجات داد. آقای اتش نشان تازه وارد داوطلب می شود. خانمه هم از لج همکاران مردش داوطلب می شود و می روند تو. هی جلو می روند و خطرات زیادی جلوی رویشان پدیدار می شود. اول اینکه بلافاصه تونل می ریزد پایین و راه برگشت مسدود می شود. اینها می روند جلوتر کمی که رفتند یک اژدها جلویشان سبز می شود. طی درگیری سخت آاقاهه با تفنگی که دستش دارد می زند توی صورت اژدها. اژدها بیهوش می شود. آنها می روند و می بینند دم اژدها فلزی است و رویش پوست کشیده اند. یعنی یک کشوری آنرا ساخته و به معدن منتقل کرده بعد بازهم می روند جلوتر و دردسرتان ندهم می رسند به جایی که آن چهار تا باید باشند که می فهمند عده ای دیگر هم هستند. کی اند ؟ چند تا تروریست که چندتایشان ایرانی اند و بقیه فلسطینی و مال حزب الله لبنان و دو سه تا بچه حوثی که آمده اند کار آموزی. ایرانی ها یکی شان سپاهی است ، دیگری بسیجی و آخری مال سپاه قدس که بهش می گویند مهندس ! خلاصه با هم درگیر می شوند و شکست می خورند ( آتش نشان ها را می گویم ) دستگیر می شوند و اینها که می نشینند روی زمین منتظر سرنوشت از فارسی حرف زدن تروریست ها می فهمند قرارست از جایی با آنها تماس بگیرند از کجا ؟ از تونلی که قبلا تو چین ریخته بود. این دو تا تونل باید به هم وصل شونند. آن چینی های توی تونل آن طرف هم القاعده ترکستان هستند که می خواهند سلاح مهمی که مواد اولیه اش در انتهای این تونل هاست را بدست بیاورند و امریکا را نابود کنند. این چهار نفر گیر افتاده در تونل هم سیا بودند و از مواد اولیه سلاح حفاظت می کردند. این دو اتش فشان ما همه اینها را می فهمند چون آن اتش نشان خوش قیافه اتفاقی فارسی هم بلد است. اما مشکلی که اینجا هست اینست که تروریست ها نمی دانند با دولت محترم و عالی قدری ایالات متحده طرفند که جاسوس دارد که البته نه میان حزب الله و حوثی ها بلکه میان همان القاعده ای ها. آن جاسوس در کار چینی ها مشکل ایجاد می کند که تونلشان که تنها از آن طرف دنیا 10 متر با تونل اینها فاصله دارد به هم نرسد. از این طرف آقا و خانم آتش نشان هم هی تو کار تروریست های این طرفی می گذارند وفرار می کنند. ( از من نپرسید چه جوری ؟ چون نخواهم گفت وقتی فیلم را دیدید متوجه می شوید- من که قرار نیست همه فیلم را برایتان توضیح بدهم!)
خلاصه بعد از یک سری تعقیب و گزیر و سخنرانی از دموکراسی و نابودی امریکا نابودی جهان است ،همه چیز به خوبی تمام می شود و دست تروریست ها که این بار ایرانی و فلسطینی و مهندس بودند به این مواد سلاح های کشتار جمعی نمی رسد. دولت چین هم القاعده ترکستان را نابود می کند.

بعد در مراسمی رییس جمهور زن (2) -چون رییس جمهور بعدی امریکا بعد ازرییس جمهور سیاه پوست ؛ زن است - به این دوتا مدال شجاعت می دهد. و این دو تا می فهمند چقدر عاشق هم هستند. ( صحنه پایانی فیلم را نمی گویم خودتان ببینید فقط اینکه باید بالای 18 سال باشید!)


پی نوشت :

1-خودم یادم هست که متن قبلی را تمام نکردم این هفته انشا الله می نشینم بقیه اش را می نویسم. این را نوشتم چون احساس می کردم دوز داستان گویی در خونم بالارفته است.

2- آنجا که هنوز از نظر بعضی امریکایی ها همجنس گرایی کار اخلاقی و درستی نیست پس رییس جمهور بعدی امریکا زن است بعد که 8 سال اوباما بعلاوه 4-8 سال او گذشت و افکار عمومی آماده شد رییس جمهور بعد از زن ؛ یک همجنسگرا خواهد بود. اگر نبود بیایید توی این وب لاگ هرچی فحش است به من بدهید. !


** داستان هایی از یک جیب و از جیب دیگر : مجموعه داستان کوتاهی از کارل چابک ، نویسنده اهل چک و کمتر شناخته شده در ایران.



Posted by Freshteh Sadeghi. فرشته صادقی

Wednesday, March 31, 2010

Untold stories 1- یک داستان واقعی




امریکادر سال 1946 بطور یک جانبه شبه جزیره کره را در امتداد مدار 58 درجه به دو نیم کرد.
کره شمالی نیز در 1950 با پشتیبانی چین کمونیست از مرز جدید دو کره گذشت تا دوباره دو کره را با هم متحد کند.
امریکا در واکنش به این اقدام سازمان ملل را قانع کرد تا از حمله نظامی علیه آنچه " تهدید جهانی کمونیسم بین الملل "*1 می خواند حمایت کند. با دستور هری ترومن *2 جنگی آغاز شد که سه سال طول کشید ، دو میلیون سرباز کره ای را معلول بر جا گذاشت ؛ دو میلیون غیر نظامی کشته یا زخمی شدند و بیشتر از هفت میلیون نفر آواره بر جا ماندند.
ترومن در پیام جنگی خود گفته بود : " این واقعیت که نیروهای کمونیست به کره حمله کرده اند نشان می دهد چنین وقایعی ممکنست در هرجای دیگری از جهان هم روی بدهند "*3

کره شمالی در 1952 مدعی شد روستاییان این کشور مبتلا به بیماری هایی چون طاعون ، سیاه زخم ، وبا و تیفوس شده اند و امریکا را متهم به استفاده از سلاح های بیولوژیک و بمب های حاوی حشرات آلوده کرد. امریکا نیز با سرسختی تمام این ادعاها را رد و آنها را تبلیغات کمونیستی یک کشورخودسر- شرور-*4 خواند.
کره شمالی از دانشمندان سازمان ملل دعوت کرد به این کشور سفر کنند و خودشان حقایق را ببینند. سازمان ملل کمیته حقیقت یابی را متشکل از دانشمندان کشورهای فرانسه ، برزیل ، هلند ، شوروی سابق ، بریتانیا و ایتالیا را مامور این سفر کرد . این هیات در بررسی بیماران و شواهد و مدارک ضبط شده توسط کره شمالی گزارشی 600 صفحه ای نوشت و در آن ادعاهای کره شمالی را در متهم کردن امریکا به استفاده از بمب های حاوی حشرات آلوده به 4 نوع بیماری خطرناک عفونی را تایید کرد. امریکایی ها این گزارش را در سازمان ملل به بهانه تبلیغات جهان کمونیست رد کردند تا دو کره همچنان در جنگ بمانند و هنوز بعد از 57 سال قرارداد اتش بس بین آنها امضا نشده باشد.

این داستان ادامه دارد....


1- Global Threat of International communism

2-Harry.S.Truman

3- " the fact that Communist forces invaded Korea is a warning that there maybe similar acts of aggression against another part of the world"

4- rogue state




Posted by Freshteh Sadeghi.فرشته صادقی

Tuesday, March 23, 2010



عرض شود که
امان از دست این دید و بازدیدها. فی نفسه امر خوبی است. آدمهایی که دقیقا یک سال پیش دیدی و لزومی هم به دیدنشان بیشتر از یک بار در سال نیست را می بینی و صله رحمی و اقوام دوری و ... اما یا بقول برادران و خواهران اذربایجان آما..... آما
امان از آن موقعی که مهمان ها می آیند ، یکی می رود بالای منبر و حاضر نیست بیاید پایین ؛ از زمین و هوا و دریا و موسی و چوپان و بحث فلسفی و بزغاله و ماشین آلات و " باور دارید که پسر 12 ساله لیسانس گرفت ؟ " و بحث بر سر جبر و اختیار و استثنا و در امریکا که می روید بچه شش ساله می رود مدرسه.... عوامل محیطی فنی. بچه از 5 سالگی می رود ... این ذهنش را می آورد. ... آقای ... بچه ام را از 3 سالگی فرستادم کلاس زبان ... جهش در مغزها وجود دارد.... این بچه است قبول کنید لیسانس را گرفته ولی بچه است .. امام نهم بچه بود... برق 250 ولت.

مهمانان عزیز ! می روید جایی کنگر نخورید لنگر بیندازید.
امان .. امان از دست کسانی که می روند جایی مثل سیمان پهن می شوند و آنقدر محکم سرجایشان می نشینند که باید با کلنگ زیرشان بزنی.

خدامرگم بدهد. می خواستم اولین پست امسالم یک موضوع درست و درمان باشد نشد. نگذاشتند. دوساعت است نشسته اند. ای خدا! چه کار کنم.
!




Posted by Freshteh Sadeghi .فرشته صادقی

Monday, March 15, 2010

هزار و یک شب





هزار و یکشب از محاصره غزه می گذرد. هزار و یکشب تلخ پرز سختی ، مرارت

از دست دادن عزیزان ؛ غم حرف مفت " نه غزه نه لبنان" شنیدن

هزار و یک شب پر ز ایمان به آزادی سرزمینی آکنده از عطر لیمو و نارنج ؛

و امید به زنده ماندن

و چشم دوختن به آن شاخه ی زیتون پژمرده در دهان کبوتر خسته و خونین صلح

امید به رهایی ؛ آزاد از چکمه اشغالگر بودن

هزار و یکشب از محاصره غزه می گذرد.

و در چندمین مضرب ؛ چندمین صبحگاه از این "هزار و یکشب " آنکه آمدنی ست می آید ؟

الیس الصبح بقریب ؟

.

Posted by Freshteh Sadeghi .فرشته صادقی

Monday, March 8, 2010



دخترم !
دنیا و هرچه در آنست جهنم است که باطنش در آخر سیر ظاهر شود و ماورای دنیا تا آخر مراتب بهشت است که در آخر سیر پس از خروج از خدر طبیعت ظاهر شود و ما و شما همه حرکت به سوی قعر جهنم می کنیم یا به سوی بهشت و ملا اعلی.

در حدیث است که روزی پیغمبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلم در جمع صحابه نشسته بودند ناگهان صدای مهیبی آمد. عرض شد : این چه صدا بود ؟ فرمود : "سنگی از لب جهنم افتاد پس از هفتاد سال اکنون به قعر جهنم رسید. " اهل دل گفتند : در آن حال شنیدیم مرد کافری که هفتاد سال داشت اکنون درگذشت و به قعر جهنم رسید.

ما همه در صراط هستیم و صراط از متن جهنم عبورمی کند. باطنش در آن عالم ظاهر می شود. و در اینجا هر انسانی صراطی مخصوص به خود دارد و در حال سیر است یا در صراط مستقیم که منتهی به بهشت می شود و بالاتر و یا صراط منحرف از چپ یا منحرف به سوی راست که هردو به جهنم منتهی می شوند. و از خداوند منان آرزوی صراط مستقیم می کنیم. : اهدنا الصراط المستقیم. صراط الذین انعمت علیهم غیر المغضوب علیهم ؛ که انحراف از یک سوست و لاالضالین که انحراف از سوی دیگر. و این حقایق در حشر به طور عیان مشهود می شود.

* ره عشق ، نامه عرفانی امام خمینی به خانم فاطمه طباطبایی عروس ایشان. صفحه 31


Posted by Freshteh Sadeghi .فرشته صادقی

Monday, March 1, 2010

انگیزه های غیر طبیعی*



از مترو متنفرم. هرچند دلیلش مسخره ترین دلیل ممکن و غیر طبیعی ترین آنها باشد. اما برای خودم دلیل خوبیست.
از متروی زیرزمینی متنفرم چون احساس یکنواختی و خمودگی را القا می کند. هربار از ورودی اش وارد می شوم به خودم می گویم این آخرین بارست که سوار مترو می شوم اما ... چند ماه دیگر بازهم باید سوارش شوم و همین احساس ناخوشایند برگردد.
حکایت من و مترو حکایت گذر پوست است و دباغخانه !

از مترو متنفرم ؛ از صداهای پاهایی که همزمان بر پله های آن کوبیده می شوند و مثل صدای مشق صبحگاه سربازخانه ها می مانند. از قطارهایی که با سرعت می گذرند و از درونش ادم ها به تاریکی بیرون ، به تاریکی مطلق ، به عکس های دروغین خودشان یا دیگران روی شیشه ها خیره می شوند.
آدم ها در مترو هیچ کاری نمی کنند. می ایستند و به هم نگاه می کنند و خیره می شوند و گاهی که رد نگاهی را بگیری ، آن نگاه جایی میان آسمان و زمین - سقف و کف- معلق می ماند. از همین معلق بودن بدم می آید. از نگاه های خالی ، خسته ، بی هدف ؛ پرسنده سوالی بی معنی ولی مطمئنا نه جستجوگر .
چون بچه ای در آن دیده نمی شود ؛ همان تک و توک کودکی هم که باشند یا مادرشان دارد با آنها سر و کله می زند یا بیمار و خواب بغل پدر و مادری خسته ترند. از واگن های مترو خوشم نمی آید چون رنگ صورتی و قرمز و زرد ندارند ، رنگ کرم چرک و بژ و خاکستری بی حالی همه جا را پوشانده ؛ چون بجای اینکه در دستگیره هایی که از میله ها آویزان کرده اند گل - حتی مصنوعی - بگذارند آنها را با قوطی های خالی شامپو و نوشابه پر کرده اند. دریغ از یک برگ سبز روی یک پوستر!
از مترو متنفرم وقتی که از پله هایش بالا می آیم ؛ وقتی آن رنگ های گرانیت خاکستری را می بینم و با صدای ضربه های پاها تنم مور مور می شود. وقتی باد به چادرم می زند و لبه های آن پر پر می کند و انگار که باد بخواهد مرا با قدرت آن زیر نگه دارد. می گوید نیا! بمان.
هیچ وقت ندیده ام آسانسورهایش برای معلولی کار کند. هیچ راه برجسته ای را پیدا نکرده ام که که یک نابینا بتواند راهش را از روی آن تشخیص بدهد هیچ وقت ندیدم کسی بیاستد و به آثار هنری که دستهایی خلاق خلق کرده اند نیم نگاهی بیندازد. دست های سفالگر ، نقاش ، کاشی ساز ، آهنگر . از مترو هیچ خوشم نمی آید وقتی می بینم همه جایش را غبار گرفته ، حتی روی دوربین هایش را .
از مترو بدم می آید شاید چون نماد مدرنیته است ؛ نشانه آدم هایی که صبح ، خواب و بیدار ، دست و صورت شسته و نشسته ، صبحانه خورده و نخورده می پرند توی آن تا به کارشان برسند و خسته اند و انگار نومید . اصلا انگار آن فضای تاریک باعث می شود آدم ها یاد غم هایشان بیفتند و تنها تفریحشان بجز دید زدن دیگران ؛ بازی با موبایل یا آهنگ های بلند شنیدن توی ام-پی - تری باشد و بس . و فط همین . هرچند می توان در کل یک سفر یکی دو نفر را یافت که روزنامه ای در دست داشته باشند.

جایی درمصاحبه یک مجله از آیدین آغداشلو پرسیده بودند گذشته بهتر بود یا حال. و او گفته بود حال ، چون گذشته پر از فقر بود و سرما- بدبختی و گرسنگی وبیماری و مرگ.

من هنوز نتوانسته ام احساسم را با این سوال که گذشته بهتر بود یا حالا تعیین کنم. هرچند بیشتر نیم نگاهی به حال و آینده دارم ولی مشکل اینجاست که در گذشته چیزهایی به اسم مدرنیته ، صنعتی شدن ؛ مردن خدا ، اینکه تو - شخص شخیص تو- قادری با ذهنت - با همان عقل ناقصت -( که البته آنها ناقص نمی دانند) ؛ با اراده ات به همه جا برسی و لازم نیست اصلا خدایی باشد که کمکت کند چون تو- انسان - هستی ؛ پس خدا را چه کار ؟ - ...... وجود نداشتند. شاید چون در گذشته تکنولوژی نبود که آدم ها را لای چرخ دنده های ماشین وارش خرد کند , روغنشان را بکشد و تفاله شان را پرت کند بیرون. شاید چون همه چیز طبیعی بود و طبیعی بود که مرگ باشد ؛ فقر باشد ؛ طاعون باشد ؛ بدبختی و جنگ ؛ گرسنگی و ظلم هم باشند. و آیا هرگز می توان گفت کدام یک بهتر بودند یا هستند ؟
شاید منهم به نوعی با آغداشلو هم عقیده باشم که حالا بهتر است .. ....حتما خیلی بهترست ! باید خیلی بهتر باشد......

اما حتی پذیرفتن این واقعیت هم نمی تواند از تنفر من نسبت به مترو بکاهد. !!!!


ما در عصر احتمال به سر می بریم
در عصر شک و شاید ، در عصر پیش بینی وضع هوا
از هر طرف که باید بیاید.

در عصر قاطعیت تردید ، عصر جدید ،
عصری که هیچ احتمالی
جز اصل احتمال ، یقینی نیست.

اما من ، بی نام تو ، حتی یک لحظه
احتمال ندارم

چشمان تو عین الیقین من ، قطعیت نگاه تو ، دین من است

من از تو ناگزیرم ، من
بی نام ناگزیر تو
می میرم.

"قیصر امین پور "



* انگیزه های غیر طبیعی- نام کتابی از پی . دی. جیمز




Posted by Freshteh Sadeghi.فرشته صادقی

Wednesday, February 3, 2010

گمشده در زمان



امروز نمی دانم چرا همه اش یاد یکی از معلم هایم هستم؟ البته فکر کنم فهمیده باشم چرا و دلیلش را هم می گویم. بعدا... اما اسم آن معلم ژاله بود ژاله امیر .... معلم فیزیک و مکانیک چهارم دبیرستانمان و خیلی با ناز و ادا بود. خودش می گفت پدرش یکی از خوانین کرمان است و بچه ها می گفتند صدای خوبی دارد ( کلاس آواز می رفت یا داشت ). می گفتند یک بار در جشن های سالگرد انقلاب برای بچه ها و معلم ها خوانده بود و چه صدایی. ما که هرگز ندیدیم فقط وصفش را شنیدیم و شنیدن کی بود مانند دیدن ؟
گفتم جشن های سالگر انقلاب یادم آمد نمی گذاشتند ما برویم و ببینیم چون سال آخر بودیم و کنکور داشتیم و " الانسان حریص بما منع " حکایت ما بود. چقدر دوست داشتیم برویم و جشن را ببینیم . حالا که فکر می کنم می بینم چیزی هم نبود ولی ما دوست داشتیم. البته از طرفی هم برای سالهای پایین تر کلاس می گذاشتیم که ما سال اخری هستیم و باید درس بخوانیم- ورزش هم سه سال نداشتیم چون ساعتش ورزش را داده بودند به یک هندسه ای ، ریاضیات جدیدی ، مثلثاتی چیزی. بگذریم.
بله امروز یاد این معلمم افتاه ام چون چند روزست موبایل ندارم. خب ربطش چیست ؟
اینست که موبایل ندارم!

یادم هست خانم امیر... هیچ وقت ساعت به دستش نمی بست و می گفت اعصابش را خرد می کند و به او استرس وارد می کند چون از زمان کودکی بچه هایش وقتی او سر کار می رفته همیشه نگران بچه هایش بوده که زودتر از او خانه نرسند و ساعت که به دستش می بسته دائما فکر می کرده بچه ها رسیدند و او نرسیده و استرس گرفته بود بنابر این بستن ساعت را تعطیل کرده بود.
ن آن موقع که ماجرا را با ناز و ادا- برایمان تعریف می کرد پیش خودم می گفتم چه لوس ! چقدر کلاس می گذارد.!!!!!
ولی حالا که بزرگ شده ام و گاهی استرس پیدا می کنم که مبادا صبح به کارم دیر برسم - چون مقید هستم که سر ساعت آنجا باشم - به این نتیجه می رسم که راست می گفت. برای همین مدتها بود ساعت ماشینم را تنظیم نمی کردم و دائم چشمک می زد. یا اینکه چپ اندر قیچی تنظیم می کردم مثلا ساعت 22 بود من صبح تنظیم می کردم همراه با دقیقه که ندانم ساعت چند است. البته بعدا مادر آنقدر غر زد که ما هر وقت سوار این ماشین شدیم ساعتش خراب بود که درستش کردم - هرچند همین حالا هم دو دقیقه جلو است.!
توی اتاقم هم ساعتها درست کار نمی کنند. یعنی به خودم زحمت نمی دهم تنظیمشان کنم. یک مدتی هم توی اتاقم اصلا ساعت نبود - ساعت گیرنده ماهواره هم مثل ساعت ماشین یک چیز دیگرست؛ بعد مادر امد توی اتاقم و می گفت هربار ما توی اتاق تو آمدیم و خواستیم بدانیم ساعت چند است ؟ ساعتی وجود نداشت . حالا یک ساعت کنار میزی آورده و روی میز کنار تختم گذاشته و من دیگر جرات نکردم آنرا بردارم.: اما آنهم 7-8 دقیقه جلوست!

حالا داستان این ساعتها چه ربطی به موبایل دارد ؟ چون موبایلم خراب است - و لاجرم در تعمیرگاه - حالا که ندارم می بینم چقدرخوبست آدم موبایل نداشته باشد. چون وقتی داری هر لحظه که دیر برسی مرتب زنگ می زنند که کجایی ؟ یا دستور می دهند چی و چی و چی بخر! ولی وقتی نداری می گویند خب! موبایل که نداری بهت زنگ بزنیم. بنابر این دلشان را خوش می کنند که توی ترافیک ماندی و نمی توانی چیزی بخری. دوستان هم باشند بجای تلفن زدن و پیامک فرستادن یا به تلفن ثابت زنگ می زنند یا ای میل می فرستند. خیلی هم بد نیست. این هم برای خودش و برای کوتاه مدت مدلی است.
چقدر راحت ! وسوسه شده ام موبایلم را که گرفتم هم خاموشش کنم. هرموقع لازم بود روشن نگه دارم . تازه یک چیز خوب دیگر هم دارد. ساعت طبیعی بدنم داشت زنگ می زد. دیگر هر زمان به خودم و بالشم می سپردم چه ساعتی بلند شوم بیدار نمی شدم چون هم خودم هم بالشم می دانستیم که یک موبایلی هست که زنگ بزند و بیدارت کند. ولی حالا که نیست به هر دو می سپارم. معمولا بالشم زودتر از خودم بیدارم می کند.

حتی گاهی که کیف کوچکی برمی دارم یا وسایل چندانی با خودم حمل نمی کنم احساس می کنم چقدر ازادم. چقدر بدون کیف ، بدون موبایل ، بدون آیینه و انواع و اقسام دسته کلیدها و دفتر یاداشت و آدامس و کتاب و یک تکه جدول و انواع کارتهای شناسایی و پول و هزار خرت و پرت دیگر کیف های زنانه - چقدر آدم راحت و آزادست.بی هیچ تقیدی. اما حیف که همیشه نمی توان اینطور بود فقط گاهی ... گاهی شاید...
شاید گاهی بد نباشد حس زمان را از دست بدهی. حس زمان ؛ حس مکان ؛ حس آدم ها ؛ حس حرف ها ؛ حس نیش زبان ها ، حس انتظار وحس همه چیز


Posted by Freshteh Sadeghi.فرشته صادقی